ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 48

ولی من باور نمی کنم که اون عاشقم شده باشه . بهشته با نفرت و انزجار طوری سرشو تکون می داد که یعنی  سها عاشق منه .. نمی دونم شایدم راست می گفت و می تونست احساس یک زنو درک کنه . -اون همسرم بود . عشقم بود . همسری که به خاطر مهریه ازم جدا شده بود . نتونستم اونو محکوم به خیانتش کنم و خودم محکوم به پرداخت مهریه شدم . چیه بهشته چپ چپ نگام نکن . میگی چیکار می کردم  ؟/؟ ساکت می نشستم و دست رو دست می ذاشتم تا بهم می خندید ؟/؟ نه این رسمش نبود . ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسپندان . یه جوری خودمو بهش تحمیل کردم . من با این تغییر قیافه ای که دادم اون منو نشناخت . اون موقع تو هنوز وارد زندگیم نشده بودی . این خانوم معشوق های زیادی داشت . یکی از اونا به قصد کشت بهم حمله کرد که تو اومدی و نجاتم دادی .. تو اومدی و زندگیمو یه بار دیگه دگر گون کردی . راستش تا یه مدتی نمی خواستم باورت کنم . با این که جونمو نجات داده بودی و بزرگترین فداکاری رو در حق من کرده بودی و من خودمو مدیون تو می دونستم ولی سها منو طوری به زندگی  و عشق بد بین کرده بود که از سایه خودمم هم می ترسیدم . تا این که گذشت ایام بهم نشون داد تو پاک تر و خواستنی تر و نجیب تر و مهربون تر از اونی هستی که یه آدم بتونه فکرشو بکنه . تو بهشته بهشتی من شدی . بهشته ای که از گذشته سهراب چیزی نمی دونست . بهشته ای که می گفت تا حالا عاشق نشده و می دونستم که حقیقتو میگه . بهشته ای که خودشو به خاطر من به خطر انداخته بود . بهشته ای که تر جیح می داد سوار پرشیا شه تا بنز . بهشته ای که منو به خاطر پول نمی خواست و به خاطر خودم دوست داشت . فکر نکنم بعد از مرگ پدر و مادرم دیگه روزایی  به شیرینی و آرامش روز های با تو بودنو داشته باشم که احساس کنم در اون روز ها به خوشبختی واقعی رسیدم . می دونستم که این بار دیگه اشتباه نمی کنم . این بار عشق واقعی اومده بود به سراغم . عشق با چشایی باز اومده بود سراغم . حالا من تنهام . همه چیزمو از دست دادم . خونواده امو .. همسرمو .. عشقمو .. شرف و آبرومو .. همه چی مو .. من خیلی تنهام بهشته .. من خیلی تنهام .. می دونم دیگه پیش من بر نمی گردی . تو  فکر می کنی که من دامن عشقمونو لکه دار کردم و تقدس اونو بردم زیر سوال . شایدم تا حدودی حق با تو باشه ولی باید در کم کنی . باید احساسات منو در ک کنی . نمی دونم چیکار کنم . تا چند دقیقه دیگه این بند ها رو پاره می کنم .  با همین چاقویی که توی دستمه . اگه دوست داشته باشی می تونی جونمو با همین بگیری . من بهت بد هکارم . می تونی تصفیه حساب کنی . به خدا راحت میشم . دیگه بدم میاد از این زندگی .  دنیایی که همه میخوان از پشت به هم خنجر بزنن و جز پول و خیانت و خود خواهی هیچ چیزارزشی نداره چه فایده ای داره ادامه زندگی در این دنیا .. دنیایی که عشق آدم  به آدم اجازه نمیده که حرفاشو بزنه و شرایطو به این صورت در میاره .. می تونی جونمو بگیری .. اگرم نخواستی من همین جا می شینم تا بری لوم بدی و بگی که اون یه آدم رباست . منو بیان و ببرن . این جوری از دستم راحت میشی . دیگه هیچی برام ارزش نداره . جز خاطره اون چهار عزیزی که از دست دادم و عزیز پنجمی که که ازم نفرت داره .. با چشایی پر از اشک   طناب  دست و پای بهشته رو پاره کردم .. -منو ببخش .. من اگه اینا رو نمی گفتم دیگه با حسرتی زیاد باید این دنیا رو ترک می کردم . چاقو رو دادم به دست بهشته .. نباید این انتظارو ازش می داشتم که به این سادگیها منو ببخشه . چاقو رو به زمین پرتش کرد . -من مثل تو آدمکش نیستم .. این حرف از صد تا فحش هم برام درد ناک تر بود از نظر اون من اونو کشته بودم . فقط یه لحظه بر گشت و یه نگاهی بهم انداخت و سرشو به علامت تاسف تکون داد و رفت .. -بهشته من همین جام تا منو لو بدی . بگی بیان دستگیرم کنن . دستاشو گذاشت جلو صورتش و هق هق کنان از خونه رفت بیرون . می دونستم که لوم نمیده . بهشته هم رفت و تنهام گذاشت . دیگه هیچی برام ارزش نداشت . من بودم و دنیای سیاه خودم . حتی چهره زیبا هم دردی رو دوا نکرد . نمی تونستم بگم که اون بیرحمانه تنهام گذاشته . نباید خود خواهانه از اون این انتظارو می داشتم که به این سادگی منو ببخشه و درکم کنه .. دو ساعتی رو به همون حال موندم و رفتم طرف خونه بلوار وکیل آبادم .. همونجایی که بهشته و سها جاشو می دونستن . همون خونه ای که واسم شر شده بود . چرا فکر می کردم که بهشته ممکنه منو ببخشه . چرا .. چرا .. چرا . بیشتر از نبخشیدن چرا نبخشیدن دلمو به درد آورده بود . یعنی اون درکم نکرده ؟/؟ چه انتظاری میشه داشت . یه آدم هر چقدر دلسوز باشه نمی تونه که خودشو جای دیگران قرار بده همون حسو داشته باشه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

محمدرضا گفت...

سلام ایرانی عزیز..این روز ها گرفتار امتحانات بودم...
انشاالله که سلامت باشی...
امیدوارم منو یادت بیاد...
شاد و پیروز باشی....داستان قشنگی هست..خیلی جالب هست..

ایرانی گفت...

با درود به مخمد رضای گل و نازنین ..مگه میشه شما رو فرا موش کرد ؟ اتفاقا همین امروز هم به یادت بودم . امیدوارم که فصل امتحانات رو با موفقیت پشت سر گذاشته باشی .داستان نقاب انتقام رو به جایی رسوندم که یه ماجرای احساسی عشقی قویی در میاد ولی می خوام یه بهانه ای پیدا کنم که به خاطر طرفداران سکس , یک سکس درش بگنجونم که به اصالت سهراب و بهشته و تقدس رابطه اونا صدمه نز نه نمیشه یعنی حداقل در این قسمتها نشد و اگه نشه ترجیح میدم به همین صورت پیش برم . خودم از شخصیت بهشته خیلی خوشم میاد و هیچوقت اونو به سکس آلوده نمی کنم که داستان خراب شه . سپاسگزارم که بازم به یاد من بودی . همیشه موفق همیشه شاد و همیشه تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر