ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 32

هشت نفرمون یواش یواش شروع کردیم به خوش و بش کردن . انگار که همه مون می دونستیم که واسه چی اونجا جمعیم . پسرا مثل این که هماهنگ کرده بودند . چون با هم دو تا از دگمه های پیرهنشونو باز کرده بودند و از اون حالت بسته آخوندی خارج شده بودند . این جوری تیپ مردونه تری پیدا کرده بودند ولی اون ته ریشی که داشتند دیگه حوصله منو سر می برد . ماه منیر : بچه ها این بحثی که در مورد صیغه شده خیلی فکرمو مشغول کرده . حالا میگیم از ما گذشته ولی شما جوونا که این همه نور ایمان و تقوی داره از سر و روتون می باره و می ریزه و این کشور و مسئولینش به وجود شما افتخار می کنن چرا باید گناه کنین و توسط زمین نفرین بشین . قلی : واسه چی از شما گذشته . یک انسان تا وقتی که جوونه نیاز و حس داره  و اصلا وقتی که می بینه و توانشو داره باید احکام دینی رو انجام بده . از گناه اجتناب کنه و به دنبال کار های حلال باشه .. سکوتی محض همه جا رو فرا گرفته بود .. قلی : ماه منیر خانوم فرمایششون به جاست . ما تا وقتی ریشه رو درست نکنیم این رو بناها اون سازندگی رو که باید داشته باشن ندارن . پس بهتره بریم به اصل قضیه بچسبیم و خودمونو از فر عیات دور نگه داشته باشیم . خیلی در هم بر هم شده بود و همه چی به هم پاشیده بود . هر کدوم از پسرا اومده بودند طرف یکی از خانوما . من و مهرشاد .. قلی و ماه منیر .. داود و پری .. دانیال و زری .. صورت همه مون گل انداخته بود . من یکی چون این  روزا طعم شیرین کیر رو زیاد چشیده بودم و از لذتش خبر داشتم بازم به هیجان افتاده بودم . حتی ماه منیر هم که شیر زن محفل ما بود جرات نمی کرد که قدم اولو بر داره ولی بالاخره این جراتو پیدا کرد و الحق که باید اونو به عنوان رهبر گروه خودمون قلمداد کنیم . -البته برادرا شاید گفتن این مطلب درست نباشه ولی اگه حرف و سخن و عمل بر مبنای موازین شرعی و پیشگیری از گناه باشه نه تنها ایرادی نداره بلکه ثواب هم داره . اگه موافق باشین به همین شکل که روبروی هم قرار داریم کاری کنیم که با هم محرم شیم . حداقل می تونیم موقع تعلیم و  یاد گیری آزاد باشیم .. من لباسامو کم کنم و برادرا هم همین طور . تا نظر دوستان چی باشه .. صورت هر چهار تا پسر با شنیدن این حرف باز شد . گل از گلشون شکفت . از قرار معلوم انتظار یه همچه چیزی رو می کشیدند . -خواهرا ما با خودمون دستور صیغه نامه رو نیاوردیم ولی  همه مون عبارات عربی رو حفظیم . بهتون یاد میدیم -ممنونیم برادرا . شما ما رو از ارتکاب گناه دور نگه می دارین .. بالاخره دو تا دو تا محرم شدیم و این برای قدم اول خیلی خوب بود . البته این به این معنا نبود که ما از همون اول به عنوان زن و شوهر بیفتیم تو بغل هم . بلکه هر کاری شیوه و راه خودشو می طلبید و ما همه می دونستیم چیکار کنیم . از نظر تر و تمیزی که خودمونو ردیف کرده بودیم . واسه این که فعلا هر زنی به یک مرد محرم بود دو تا دو تا رفتیم توی یه اتاق و من و مهرشاد هم توی پذیرایی موندیم . قبل از اون ما زنا رفتیم تو اتاق خواب ما و تا می تونستیم شکل و شمایل سکسی به خودمون دادیم . آخه با این خطبه ای که برادرا خونده بودند و ما هم به زبان عربی بله بله گفته بودیم محرم شده بودیم . همه مون دامنای کوتاهی پامون کرده بودیم . و با یه  بلوز چرم چسبون  دامن چرم براق و کون توپ و ورم کرده جلو شوهر صیغه ای هامون قرار گرفتیم . -برادر مهرشاد ایرادی نداره که با این شرایط اومدم تا بهم تعلیم احکام بدی .. -ایرادی که نداره فقط تنها ایرادش اینه که ما باید لفظ برادر خواهرو بندازیم و صمیمانه تر همو صدا کنیم . چون ما که حالا با خوندن صیغه محرم شدیم کراهت داره که با این لفظ همدیگه رو خطاب کنیم .. معلوم نبود چه جزوه ای رو باز کرد و چه چیزای عربی رو داشت بلغور می کرد که خودشم حالیش نبود . سرش رو بلوز و سینه های من خم شده بود . سینه های درشت من زده بود بیرون . آب دهنشو به زور قورت می داد . نفسش بند اومده بود .. -مهرشاد جان چت شده . مثل این که گرمت شده حالت خوب نیست .. نمی دونم فشارت پایین اومده یا بالا رفته -اشرف خانوم فکر کنم فشار رفته بالا . سرعت گردش خون زیاد شده -خب این که مشکلی نیست . دگمه های پیر هنشو باز کرده اونو از تنش خارج کردم . لباس زیرشو هم در آوردم .. -نه خوب نیست .. کف دستمو گذاشتم رو سینه اش و بعد رفتم طرف قلبش .. -ببینم مهرشاد جون اینجاها که درد نمی کنه .. -نه ولی حس می کنم بازم فشارم بیشتر رفته بالا .. -هیچی نمیشه مهرشاد خان باید یه خورده کمر بندتو شل کنم . این چیه بستی . کمر آدمو می گیره . چقدر سفته . کمر بند شو شل کردم . کف دستمو یه خورده منحرف کردم اوخ اوخ اوخ اوخ ..  کیرش عجب شقی کرده بود . ورم خودش مشخص بود ولی دست زدن به اون از رو شلوار  این ورم و ایستادگی کیر رو بیشتر نشون می داد . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداش دمت گرم حال کردم با این داستانهای زیبات ادامه بده

ایرانی گفت...

حتما داداش دلفین گل و نازنینم . پایان هفته خوب و خوشی داشته باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر