ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 20

یه جایی خونده بودم که به اسب و زن نباید اعتماد کرد . البته نمی دونم علت این مطلب دقیقا چیه ولی نباید به این صورت باشه . در هر حال من خودمو سپرده بودم دست یه اسب و زن و مثل برق و باد از این تپه به اون تپه می رفتیم . چه حالی می داد . یاد فیلمهای سر خپوستی و وسترن می افتادم . همچین کبوتر خانومو بغل زده بودم که انگار یه بچه مامانشو بغل می زنه . یادم میاد وقتی که بچه بودم بابام یه موتور گازی قراضه داشت و هر وقت  ترکش می نشستم محکم اونو نگه می داشتم که زمین نخورم . ولی از این که خودمو به بابام سپرده باشم احساس امنیت می کردم . گاهی که به اطراف نگاه می کردم مو بر تنم سیخ می شد . وای چه پرتگاههایی . وقتی تو فیلمهای تلویزیونی این پرتگاهها رو می دیدم چشامو می بستم . حالا انگار که با این اسب و زن بر فراز این کوهها و جنگلها در حال پروازم . اگه پای اسب بشکنه ما چیکار کنیم . این زنه چرا وای نمی ایسته . داره منو کجا می بره ؟/؟ بذار ببره هر قبرستونی که می بره خیلی خیلی بهتر از طالبان و این دور و براست . نمی دونم چه قصدی داره و باهام می خواد چیکار کنه . شده بودیم مثل موج دریا . هی می رفتیم بالا و هی میومدیم پایین . نمی دونم چند وقت بود که در حال رفتن بودیم ولی غروب شده بود . کمی استراحت کردیم و آبی خوردیم و به رفتن ادامه دادیم . گرسنه ام شده بود . نمی دونستم بهش چی بگم . فقط بغلش می زدم و با بوی تنش حال می کردم .یه بوی خاصی داشت . عطری همراه با دود . از سر و صدای شکمم فهمید که گرسنه امه . اسب سواری رو اون می کرد و من خسته شده بودم . حوصله ام داشت سر می رفت . شب شده بود و چشام و چشای اون زیاد نمی تونست جایی رو ببینه . هر چند مهتاب یه قسمتی از جنگل و کوهستان رو روشن کرده بود ولی اون جوری نبود که بتونیم به سادگی حرکت کنیم . با این حال کبوتر صحرا به حرکتش هر چند با سرعتی کمتر ادامه می داد . از خورجینش یه تیکه نون مخصوص محلی در آورد و داد دستم . یه خورده از قمقمه ای که تو دستم داشتم روش آب می ریختم تا نرم شه و بخورم . عین سنگ سفت بود . ای کوروش کوس خل تو کجا و اینجا کجا .. راستش واسه چند ثانیه ای اسمم یادم رفته بود . بالای یه تپه ای نگه داشتیم . یه کلبه ای اونجا بود . چند دقیقه قبلش کبوتر با تیر کمون یه خرگوش شکار کرده بود . دلم سوخت . دختره سنگدل ..حیون بیچاره داشت میرفت چیکارت داشت ..امشب هم مثل شب قبل باید با نور فانوس سر می کردم . وقتی پاهامو تو اون کلبه دراز کردم حس کردم که وارد خونه ای از خونه های بهشت شدم . یه خورده سردم شده بود و پشه ها دوباره داشتند میومدن سراغم . کبوتر خانوم آتیش درست کرد و خرگوشه رو پوست کند و رو آتیش کباب کرد و اونو نصف کرد و با یه تیکه نون داد دستم . حالم داشت بهم می خورد . تو عمرم خرگوش نخورده بودم . داشتم فکر می کردم که این خرگوش سم دار بوده یا بی سم . آخه ننه ام می گفت که یه مدلش حرامه . دیدم نون خالی سیرم نمی کنه . بالاجبار یه خورده از گوشتو خوردم . خوشمزه بود ولی اگه نمی دونستم چیه مثلا بهم می گفتند بوقلمونه راحت تر می خوردم . خوابم گرفته بود . کمی آب خوردم و اون گوشه رو یه خورده مقوا و علفهای خشک دراز کشیدم . تازه چشام داشت بسته می شد که که حس کردم یکی داره به شونه هام می زنه . اون بوی دود و خرگوش و آشغالای دور کلبه تبدیل به یه بوی خوش و عطر اتاق خوابای آدمای با کلاس تبدیل شده بود . -ولم کن کبوتر بذار بخوابم . آی ام تایرد .من خسته هستم . اسلیپ .. اسلیپ .. -نو ..نو .. اسلیپ نو .. یو آر سکسی من .. وقتی سرمو بر گردوندم و اونو دیدم که لباسای محلیشو در آورده و با شورت و سوتین سفید و تنی تقریبا لخت روبروم قرار گرفته باورش واسم سخت بود که این همون کبوتره . البته نه این که اون هیکل محلیش چنگی به دل نمی زده چون قیافه و اندام طبیعی اون خیلی ناز و خواستنی بود ولی یدفعه به این صورت در اومدن منو سور پرایزم کرده بود . یه خورده از بوی تن خودم بدم میومد . -واتر .. اسپری .. ادکلن .. هرچی به ذهنم می رسید و نیاز داشتم یه جوری حالیش می کردم . از اسپری زنونه اش استفاده کردم ... آبی بهم داد تا بنوشم .. یه خورده واش  واشر گفتم و اونم دستمو گرفت برد گوشه ای کنار جوی آبی و دست و رومو شستم و یه صابون هم ازش گرفتم و فقط همونقدر تونستم کیرمو بشورم تا تر و تمیز برم سر وقتش چون بر نامه امشبو دیگه می دونستم چیه .  دوباره رفتم سر جام دراز کشیدم . تصمیم داشتم که این بار دست به کار شم و یه خودی نشون بدم . کبوتر صحرا روی من قرار گرفت و منم دستامو دور کمرش حلقه زدم . چقدر بهم آرامش می داد . دیگه اصلا به این فکر نمی کردم کجام . طالبان اگه پشت گوششو می دید باید منو می دید . وقتی لبهای کبوتر رو روی لبای خودم حس می کردم متوجه شدم که یکی دو دقیقه ای رو تو خواب بودم چون حال و هوای تازه به هوش اومده ها رو داشتم .  هیکل سفتی داشت و سینه هاش هم خیلی خوشگل و سفت بودند . سوتین کوچولوشو خودم باز کردم . اون خودشو خیلی بیشتر از من واسم آماده کرده بود و مدام  می گفت سکسی من .. آی لاو یو ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی

11 نظرات:

دلفین گفت...

دادش مرسی خیلی خوشم اومد یه خواهش دارم ازت میشه از بعضی جاهای این داستان تو به دادم برس شیطان استفاده کرد مثلا یه اخوندی هست که با یکی از اعضای طالبان که تو ایران هست رابطه داره که بعدها طی یه اتفاقی با منیره سکس میکنن دادش گلم هیچ اجباری نیست فقط یه نظر هست

ناشناس گفت...

دمت گرم ایرانی جون داستانت یکی ازیکی قشنگتره.فردین

ایرانی گفت...

پیشنهاد خوبی بود دلفین جان ! ولی من نمیدونم چرا نمی تونم خودمو راضی کنم که یه امتیازی واسه این طالبان بوگندوی کثیف عصر حجری حرامزاده شیطان صفت و شیطان زایی که بویی از انسانیت نبرده اند قائل بشم . حتی ریش طالبان ارزش اینو نداره که زن ایرانی روی آن ادرار کنه . صد رحمت به آخوندای خودمون .شاد و سر بلند باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

هرچی دادش گلم بگه همون درسته همونجوری که دوست داری بنویس ولی دادش گلم یکار دیگه میشه کرد اینکه اون اخوندی که قرار با منیره سکس کنه البته یکی از اون اخوندا که کبری میگه این با طالبان رابطه داره این جور چیزا که خودت میدونی وبازهم دارم میگم دادش گلم این یه نظر بود هیچ اصراری نیست که حتما همین باشه چون دادشم یکی چه عرض کنم تو داستان نویسی تک تک تک تک تککککککککککککککککککککککککککککک مرسی مننونم ازت

ایرانی گفت...

با درودی دیگر به دلفین همیشه در صحنه ! سعی می کنم که یه جوری یادی از طالبان بکنم ولی نقش خاصی نمی تونه داشته باشه . چون درسکس که مشارکت نداره و مثل داستان فقط یک مرد هم نیست که بخواد زن و خواهر و دخترشو بده دست یک ایرانی . مگر این که با تکیه کلامهای خاصی یم نقش مشورتی کوتاه براش در نظر بگیرم . البته اینو در رابطه با آخوند شماره 2 در نظر می گیرم یعنی طرف مشورت دومین آخوندی که می خواد با منیره سکس کنه ..دوسه مورده که در مورد این داستان یادداشت نکردم ولی تو ذهنمه امیدوارم از یادم نره . یکی عبوس بودن زن یکی از آخونداست . منیره باید در جلسات مذهبی و دوره خانوما ودوستای کبری شرکت کنه . دلفین خوبم صاحب اختیاری که با فکر بازت هر پیشنهاد و خواسته ای که داری بیان کنی .پایدار و پاینده باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

داداش گلم در قسمت اول صحبتت منم منظورم همین بود اما دوم ینکه منیره تو مهمونیهای خانوادگی اونا شرکت کنه به اصرار کبری ویکی دیگه اینکه منیره و کبری انقدر باهم صمیمی بشن که منیره کیلد خونشو میده به کبری که هروقط که خواست بیاد خونش وبه اضای همون چیزای که خودت گفتی دادش گلم. دادشم یاداشت کن یادت نردیگه داداشم میدونم خیلی خسته ات کردم منو ببخش دوست دارم دادشی

دلفین گفت...

راستی دادشی پاسدار های داستان ویادم رفت دادشگلم نظرت چیه منیره بشه منشیه دفتر یکی ازاین اخوندا یا پاسدارهای که با هاشون سکس میکنه البته بکمک کبری خانم دادشی این یه نظر هست واینکه بازهم شرمنده ات هستم که انقدر اذیتت میکنم منو ببخش به بزرگی خودت چون این داستان خیلی زیبا مینویسی مثل داستان های دیگه و من انقدر پیله میکنم منو ببخش .دلفین

ایرانی گفت...

حتما داداش دلفین اونا روتا اون حدی صمیمی می کنم که حتی کبری کلید خونه شو هم بده به منیره ..شبت خوش دلفین جان . شاد و سرحال و خندان و همیشه بشاش باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

داداش گلم منیره کیلد خونشو بده به کبری دوست دارم

ایرانی گفت...

دلفین جان صاحب اختیاری و منم ممنونم از نظرات گرم و همراهیت . اینم بد فکری نیست . تعداد داستانها از بس زیاده می بینی گاهی وقتا حتی آدم اسمها رو هم قاطی می کنه وحتی بعد از ادیت این ذهنیت گرایی اشتباه باقی می مونه ..به اونجا هاش برسم به هر حال یه جوریش می کنم . درود برتو دلفین جان ! ..ایرانی

ایرانی گفت...

دلفین جون ! اگه یه بهونه های خوب و منطقی جالبی با این کلید بازیها بخونه حتما از این شیوه هم استفاده می کنم . به هر حال بهانه برای کلید داشتن باید زیاد داشته باشیم .نیمه شبت خوش ..ایرانی

 

ابزار وبمستر