ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا تقسیم بر سه 4

نورا نرو بر گرد . وایسا بینم . تو چقدر نازک نارنجی هستی . نورا حتی پیش خواهراش که خوابیده بودند نرفت و رفت اتاق خودش . نمی دونستم چیکار کنم . یه سری به نونا و نینا زدم . دخترایی که تا چند وقت دیگه با اونا هم به این مشکلات بر خورد می کردم . دو تا خواهر همدیگه رو بغل زده خوابیده بودند . نورا کلی وقتمو گرفته بود و منو از یاد دو تا فرشته گل دیگه ام غافل کرده بود . بااین حال هنوز دلم پیش دختر بزرگه ام بود . نمی خواستم دل کوچولوشو بشکنم و اون چهره مظلومشو رنجور ببینم . در اتاقش باز بود . رفتم کنار ش رو تخت نشستم . می دونستم که بیداره . پشتشو به من کرده بود . خیلی حساس بود . حساس تر از خواهراش . حقم داشت . بیش از هر وقت دیگه ای به مادر نیاز داشت ومنم که نمی تونستم مث یه زن باهاش بر خورد داشته باشم . دستمو گذاشتم رو سرش و لای موهاش و نوازشش کردم . اصلا نمی خواست روشو بر گردونه . شاید داشت ناز می کرد و شایدم می خواست بهم نشون بده که چقدر ازم دلخوره و شایدم دوست داشت که بهش بیشتر توجه کنم و یا همه اینها . -نورا می دونم که بیداری باهام قهر نکن .  بابا دوستت داره . می دونم دلت شکسته . آخه تو که تنها نیستی . من دو تا دختر دیگه هم دارم . ولی خودت که می دونی بهت یه علاقه خاصی دارم . پاشو بریم اتاق من و کنارم بخواب . رو تخت من . بیا .. دیدم بازم تکون نمی خوره . هرچند تخت نورا از تخت من و مادرش کوچیک تر بود ولی با این حال رفتم کنارش دراز کشیدم . آخه دلشو نداشتم که اونو اینجور ناراحت ول کنم و برم . اون جوری خودم دیگه خوابم نمی برد و باید تا دیدن لبخند بعدی نورا عذاب می کشیدم . رفتم کنارش دراز کشیدم . پاهای دختر قشنگ و تپلم لخت بود و با یه شورت و یه تی شرتی که تا لبه های پایین شورتشو پوشش می داد دمرو افتاده و مثلا خواب بود . دستمو گذاشتم لای تی شرتش و کمر لختشو نازش کردم .. یه خورده قلقلکش میومد و خودشو جمع می کرد . -حالا دیگه جواب باباتو نمیدی ؟/؟  عیبی نداره دخترم . منم دلم گرفته . تو باید یه کاری کنی که منم غم دوری و از دست دادن مهنازو فراموش کنم ولی بدتر می کنی عیبی نداره . می دونستم از نوازش خوشش میاد . از پشت وسط پاهشو می مالیدم و از رو شورتش به کونش دست می کشیدم و بعد هم با کمرش ور می رفتم و از پهلو هاش دستمو به سینه هاش که به سرعت در حال رشد کردن بود می رسوندم . چند دقیقه ای رو به همین صورت باهاش ور رفتم . جز این که گاهی قلقلکش میومد عکس العمل دیگه ای نشون نمی داد . -خب من رفتم . دختر بزرگه ام که تحویلم نمی گیره . اون دو تا دخترم که خوابن و دلم نمیاد بیدارشون کنم .  آدم به یکی که زیاد توجه می کنه باید کم محلی هم ببینه . داشتم از جام بلند می شدم که ناقلا دستمو کشید و گفت کجا بابا ؟/؟  تازه داشت خوشم میومد . فکر کردی به همین سادگیها ولت می کنم بری ؟/؟ یه خورده جا باز کرد و کنارش دراز کشید م  -بابایی .. بابا جونم نازم کن . فکر نکن من نمی دونم تو مطب چیکار می کنی . من خودم خوب می دونم به اونجای خانوما دست می زنی و یه خیلی واسشون حرف می زنی . به منم باید آموزش سکس بدی . -دختره دیوونه !  تو اصلا می دونی سکس به چی میگن ؟/؟  یه کلمه دهن پر کن یاد گرفتی فکر می کنی دانشمند شدی . تازه من شغلم اینه حرفه ام اینه . اگه من نخوام خانوما رو در مان کنم یکی دیگه هست که این کارو بکنه . دید من  نسبت به اونا با دید یه مرد چشم چرون فرق می کنه . -حالا پدر جونی چه اشکالی داره تو هم همون دید رو نسبت به من داشته باشی ؟/؟ فکر کنی منم یکی از مریضاتم . -دختر عجب بلبل زبونی شدی تو . دوباره دستمو گذاشتم رو پاهاش . تی شرتشو در آورد و خودشو از بالا لخت کرد . -نورا دیگه از این کارا نداشتیم . -چیه بابا مگه یه جور دیگه ای می خوای به من نگاه کنی ؟/؟ که اینقدر از خودت می ترسی . واقعا حریف زبونش نمی شدم . منو از رو برده بود . واسه این که کم نیارم بهش گفتم خب عزیزم یه سره اون شورتتم در می آوردی خیالمونو راحت می کردی . -بابا جونم اونو دیگه باید خودت درش بیاری که این جوری بیشتر حال میده . -خوبه دیگه خیلی پررو شدی نورا . -حالا می بینیم . از پشت مچ پا به طرف زانو و رون پای نورا رو شروع کردم به ماساژدادن . به کونش که رسیدم از بالا و با دست کشیدن رو شورتش این کارو انجام دادم . -پدر ما یکی مریضت نمیشیم ؟/؟ اونا رو هم اینجوری معاینه می کنی ؟/؟ دستمو از زیر شورتش به کونش رسوندم و حس کردم که یه خورده قسمتهای پایینی کونش که به کوس نزدیکتره خیسه . نباید دخترمو اذیت می کردم اون در یه سنی بود که با کوچکترین حرکت تحریک آمیزی ممکن بود دست به کار هایی شیطانی و جبران ناپذیری بزنه . خیلی هم بیشتر از سنش می فهمید -چقدر دست و پا چلفتی هستی بابا . من که نباید به تو بگم . خودش یه خورده کمرو کونشو داد بالا و شورتشو تا یه حدی پایین کشید و گفت بقیه شو تو در آر بابا ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

ایرانی گفت...

آرزوی عزیز به خاطر گل روی شما واین که یکی از خواننده های خوب ما هستی و این که امتحانتو خوب بدی قسمت بعدی این داستانو که باید در روز دو شنبه منتشر می کردم به صورت فوق العاده امشب منتشر کردم و کماکان بر نامه دو شنبه ها سر جای خودشه .گاهی وقتا اگه آدم یه کاری رو انجام بده خیلی بهتره تا انجامش نده و باعث خوشحالی و افتخار منه که بتونم کاری کنم که واسه درس خوندن تمرکز داشته باشی . هرچند آخرشم نفهمیدم که جمعه امتحان داری یا شنبه . برات آرزوی موفقیت می کنم و میرم که خودم حس بگیرم و تمرکز کنم و یه قسمت دیگه از این داستانو بنویسم . به آرزوهات بری آرزو جان ! ...ایرانی

ABBAS گفت...

داداش سلام یه چند وقتی نبودم سایت خوب آپدیت شده فقط داستان تولدی دوباره رو دیر به دیر آپدیت میکنی حیفه داستان قشنگیه اون داستان نقاب و مدرسه دبیرستان دخترونه هم ننوشتیا بازم ازت ممنونم موفق باشی امشب به آرزوهاتم برس

دلفین گفت...

منتظر ادامش هستم دادشم

ایرانی گفت...

با تشکر از عباس آقا و دلفین گلم ! این داستان را همان طور که توضیحش را داده ام هر هفته دو شنبه منتشر می کنم و این بار به خاطر لحن نوشتار آرزوی نازنین دراین روز هم منتشرش کرده ام . داستان نقاب انتقام و خانوما ساکت راهم فقط یک قسمت آن را نوشته ام وزمان شروع آن حداقل پنج شش هفته دیگر خواهد بود . این یک قسمت را هم به خاطر این نوشتم که طلسم را بشکنم ویه حالت مقدمهای داره .دلفین عزیز این ابر 135 به جای عذرخواهی ظاهرا یه جاش می خاره خوشش میاد که من داستان مربوط به اونو کشش بدم .درقسمت چت روم به من توهین کرده .به جای این که به دنبال علت باشه رفته پی معلول و این از شارلاتان بازیهاشه ولی من در نهایت خونسردی واعتماد به نفس به کارم ادامه میدم و خوشم اومده که واق واق سگ و عر عر خر را در آورده ام . مثل این که مدیران اعظم سایت لوتی قصد پیجاندن گوش اوراندارند و این منم که علاوه بر پیچاندن گوش ابر خان درس عبرتی هم باید به پرنس وپرنسس های لوتی بدهم . خب دلفین و عباس عزیز خدا نگه دارتان ..ایرانی

دلفین گفت...

دادش گلم تا اخرش باهاتم تا این عوضیهارو ادم کنیم

ایرانی گفت...

با سپاس از تو دلفین عزیزم که تا آخرش باهامی ویقین دارم که ابر 135 و پرنسس و پرنس از این گونه نوشتار من خوشحال نمی شوند وگرنه ابر 135 به جای عذر خواهی و جبران اشتباه چاک دهانش رو اونجوری باز نمی کرد و مدیران لوتی هم با حمایت از اون آروم نمی گرفتند . وای که موقع ادیت داستان ابر 135 و لوتی چند جا داشتم می دادم سوتی . چون به جای اسم ابر اسم دلفین رو آورده بودم داشت شبیه قضیه جابه جایی کوکب وکبری می شد که اصلاح کردم . یه چیز جالب دلفین عزیز و آن این که داشتم نظر خودمو از بالا می خوندم که جایی اشکال نداشته باشه به اون قسمتی رسیدم که ابر چاک دهانش رو اونجوری باز نمی کرد... به ناگهان سگ پاکوتاه همسایه یک جفت واق واق کرد . آخ که چقدر خندیدم و اینو به فال نیک گرفتم .پیروز باشی ..ایرانی

دلفین گفت...

دادش گلم همین خونسردیت خوشم میاد وقتی باخونسردی داستانو مینویسی و ابر و مدیران سایت نالوتی حرص میخورن من خوشم میاد دوست دارم

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین عزیزم و من هم از هوش بالایت خوشم می آید . وقتی که انسان با عنصر حق و منطق به پیش می رود وبه او توجهی از سوی حق ستیزان نمی شود آن شخص با خونسردی به سوی پاشنه آشیل یعنی نقطه ضعف نالوتیها نشانه می رود . شرایط طوریست که من با شمشیر و سخن برد -برد به پیش می روم . سکه ای را به هوا انداخته ام که هر طرف آن بر زمین نشیند برد با من است . نیازی به آنها ندارم و به موفقیت آنها حسادت نمی ورزم . این رمز خونسردی من است . به هر صورتی که لب باز کنند محکومند فحش بدهند و عذر بخواهند باز هم محکومند . هر چند عذر خواهی در حال حاضر دردی را دوا نمی کند و من تا یک هفته دیگر این داستان را ادامه خواهم داد . شاد باشی دلفین خوبم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر