ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 133

قربون اون کوست الی جون دستتو بردار . هرچه من این دستشو می کشیدم اون دستشو میذاشت جلو کوسش . آخرش مجبور شدم شورتمو بکشم پایین تا یک بار دیگه چشای خوشگلش به جمال کیر من روشن شه و یه جوری حال کنه و دست از این مسخره بازیها بر داره . این کیر ما هنوز شل بود . دیگه  ملکه هم ما رو عصبانی کرده بود . با عصبانیت شورتشو کشیدم پایین و کیرمو چسبونوم به لباش . ملکه  سرمست از این که به قله های پیروزی رسیده کیر منو گرفت تو دهنش و دیگه نتونستم  در مقابل ساک زدن الیزابت عزیزم که خیلی ماهرانه کیرمو می خورد مقاومت کنم . یعنی کیرم شق اندر شق شد.  الیزابت دستاشو به دو طرف باز کرد و با شکم رو تشک قرار گرفت . کونشو رو به هوا قرار داده بود و رو همون تخت داشت قر می ریخت . فکر می کرد با این کاراش می تونه دل منو ببره ولی کون سفیدو کمر خوش دستش نشون می داد که در جوانی باید خیلی طالب می داشت شاید قبل از جریان اخیر با مردای جوان و خوش تیپ زیادی هم رابطه جنسی داشته . کون ملکه رو به دو طرف بازشون کرده و اونم حس کرده بود که تا لحظاتی دیگه حرکت کیر رو باید که در سوراخش حس کنه . فکر کرد که حتما من می خوام فرو کنم تو کوسش . کونش با این که تمیز بود و چروکیدگی اون زیاد مشخص نبود با این حال نشون می داد که کون یه آدم پیر پاتاله ولی ملکه هوس  باز سرشو به طرف من بر گردوند و با اشاره انگشت به طرف لاپا و درز کونش نشون داد که باید کیرمو زودتر در خدمتش قرار بدم . یه نگاهی از همون پشت به کوسش و یه نگاهی هم به کونش انداختم . شاید کوسش زیاد حال نمی داد ولی کونش گاییدن داشت . روغن کاری هم نمی خواست . کیرمو چند بار دور و بر کوسش به حرکت در آورده بعد کشیدمش بیرون و به طرف سوراخ بالا حمله ور شدم . کیر با همه کلفتی خیلی نرم و راحت داخل کون ملکه جای گرفت . -اوووووووو اووووووو یه نعره ای می زد که منو یاد زوزه سگ مینداخت . کف دستشو گذاشته بود روی کوسش و باهاش ور می رفت . کوس ملکه کیر می خواست و من کرده بودم تو کونش . هرچی هم سر و صدا می کرد به حرفاش توجهی نداشتم . می دونستم که میگه کیر رو از کونش بیرون بکشم و فرو کنمش داخل کوس ولی کوروش آریایی به این زودیها تسلیم بشو نبود . واسه خودم همین جور حرف می زدم . -جااااااااان ملکه ناز الهه ناز .. نازتو چه کونی .. اصلا این مدل سوراخا جون میده برای کیر های کلفتی مثل کیر من . حرف نداره .. هرچند یک چرو کیده به تمام معنا بود ولی از اونجایی که تمام سر های انگلیس زیر این کون قرار داشتند و کیر من همچین کونی رو فتح کرده بود به خودم می بالیدم . ملکه دیگه  به هن و هن افتاده بود . من داشتم کار می کردم و می گاییدم اون خسته شده بود .. -بگیر که اومد .. کون الیزابت رو پر کردم از آب سفید کیر خودم .. از بس کونش گود بود هر چی هم می ریختی پر نمی شد . یاد اون چند تا محجبه اسلامی حزب الشیطانی افتاده بودم . ولی اگه یه سی سالی این ملکه جوونتر بود یا شایدم چهل سال اون وقت ممکن بود از همه اینایی که گاییده بودم زیبا تر نشون می  داد نمی دونم چرا ولی دلم می خواست اونو ارضاش کنم . یعنی شاید نشه ارگاسمش کرد ولی اونو راضی کنم سیرش کنم . پاهاشو از وسط باز کرده بود و اشاره می کرد که کوسشو هدف قرار بگیرم و اونو بکنمش . از این می ترسیدم که نکنه خون این ملکه بیفته گردن من  اون از هوس و هیجان زیاد زیر کیر من سکته کنه . با این حال دلشو نشکستم . با این که کوس چروکیده اش چنگی به دل نمی زد و مثل یک گوشت له شده بود با این حال دهنمو گذاشتم روش و هر چی هم دهن رو به دو طرف بازش می کردم و کش می دادم بازم کوسش از پهلو ها می زد بیرون و نمی شد همه رو قالب کرد . دیگه مجبور شدم تیکه تیکه کوس گشادشو میک بزنم و بلیسم .. . اونم کوسشو به دو طرف می کشید و باز ترشون می کرد تا با کشش بیشتر لذت بیشتری ببره . اگه تا فردا صبح هم کوس لیسی می کردم صداش در نمیومد و راضی بود . ولی از جام پاشدم و شمشیر اسلام رو در سرزمین کفر انگلیس فرو کردم . -جنده حالا طوری بکنمت که یه عمر دق دلی ملت ایرانو سرت در بیارم .. ولی اون فقط کیف می کرد و لذت می برد . از سکته  کردن هم خبری نبود . فکر کنم اگه می خواستم کیرمو بیرون بکشم و دیگه به سکسم ادامه ندم اون وقت بود که سکته می کرد . وای این ملکه با اشاره دست و انگشت حالیم می کرد که اونو ببوسم . وقتی خاطرش آسوده شد از این که کیرمو کردم توی کوسش دست از فک می .. فک می گفتن ها  ورداشت و چسبید به کیس می کیس می ...حالا باید اون لبهای چروکیده روغنی رو می بوسیدم . انگار جای دو تا لبش دو تا روژلب کاشته بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

31 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم دمت گرم عالللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودن داستانهای زیبات

ایرانی گفت...

ممنونم ازت دلفین گل و با احساس من . خسته نباشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز مه تی گل در داستان زن نامرئی پیام داده که ممنونم میشم اگه پاسخ منو منتشرش کنی ...مه تی جان متشکرم ازت به خاطر لطف و توجهی که به من و این داستان داری . اگه فرصت کنم حتما حجم این داستان و سایر داستانها رو بیشتر کرده یا تعدا د انتشارشو نو زیاد تر می کنم . روز و روز گار خوشی داشته باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...





آره داداش گل ارسلام عزیز در داستان بابا تقسیم بر سه پیامی گذاشته پرسشی داشته که اگه زحمت انتشار پاسخمو بکشی ممنون میشم ....ارسلام عزیز و نازنین !اولا ممنونم به خاطر اظهار لطف و محبت شما ثانیا این پرسش شما در خصوص ارسال داستان یا مطالب رو از زوایای گوناگون میشه بر رسی کرد یک این که برای کدوم سایت می خواهید بفرستید اگه برای سایت گسترده وپردامنه لوتی باشه که خب ظاهرا اعضا و کاربرای محترم لوتی می تونن داستانهاشونو بر طبق قوانین خاصی منتشر کنند که در خود سایت قید شده و در مورد من آره داداش گل زحمت این کارو در خصوص انتشار داستانهام می کشه . اگرهم دوست دارید من مستقیم در خدمت شما باشم و در سایت امیر سکسی منتشر کنم می تونید اونا رو به ایمیل امیر بفرستید و اونم برای من ارسال می کنه و من پس از بررسی این استقلال و اختیار رو دارم که با توجه به مقررات سایت و با اشاره به نام نویسنده گرامیش منتشرش کنم . خودم بنا به دلایلی به غیر از امیر با کسی ارتباط ایمیلی ندارم . باز هم اگه در این خصوص پرسش و ابهام دیگری بود با حوصله و افتخار در خدمت شما هستم ..با تشکر ایرانی

ناشناس گفت...

به سلامتی دوستم که دو ماه و نیمه منو منتظر دو تا داستان گذاشته...

ایرانی گفت...

سلام به دوست نازنینم ..نمی دونم منظورت داستانی شبیه پارتی محمود خانه ؟/؟همون بیست سال بعد رو میگم . که احتمال داره چند سری هم طول بکشه یا داستان دیگه ایه .. در هر حال من فقط یک نفرم .. از این داستان نویسی خودم نه تنها یکریال نفع مالی نمی برم بلکه صد ها هزار تومان ضرر مالی هم می کنم ولی به عشق شما و به عشق نویسندگی تجارت معنوی و روحی و عاطفی را بسیار بالا تر از این صد ها هزار تومان ضرر مالی می دانم . روزی 8 ساعت به سر کار می روم . مشکلی دارم که اگر شما ها جای من باشید و واقع گرا, نفرینم می کنید که چرا این روز ها داستان نویسی را رها نکرده به مشکل خود که معلوم نیست قابل حل باشد یا نه رسیدگی نمی کنم .. البته به جای نفرین شاید تحسینم کنید که چرا این قدر ایثار گر هستم که دیگران را بر خود و خانواده تر جیح داده ام .منی که حتی وقتی به یک سفر رنج آور و درد ناک می روم داستانهای چند شب را پیشاپیش منتشر می کنم تا از این بابت هم تا آنجا که در توان دارم وظیفه خود را انجام داده باشم انتظار چنین درکی را ندارم . از طرفی من باید نوبت را رعایت کنم . و اگر اعتراضی باشد آن کس باید اعتراض کند که پس از ده ماه در خواست فقط یک قسمت از داستان مورد تقاضایش را گذاشتم (داستان اتوبوس هوس به درخواست پارسا یا فردین ) که معلوم نیست قسمت بعدی آن را کی منتشر کنم یا بنویسم .. . هم اینک در زیر بد ترین شکنجه های روحی و کم ترین فرصت و شلوغی دو ر و برم هر کاری می کنم نمی تونم برای آخر هفته یک داستان تک قسمتی بنویسم و اگرم بنویسم یک چیز آبدوغ خیاری خواهد بود مدام در حال پذیرایی از مهمانانی هستم که جای خود را به مهمانانی دیگر می دهند ومعلوم نیست چند روز طول بکشد . اصلا قصد بیان این مطالب را نداشتم چون با این که به مشکلات دیگران اهمیت می دهم ولی دوست ندارم با بیان مشکلات خود دیگران راحتی برای لحظه ای افسرده سازم ..اما دیگه مجبورم کردید که این مطالب را بیان کنم . ولی کار درستی کردید چون برای شکار لحظه ها دیگر سعی می کنم به جنگ کسی نروم بر خود استرس وارد نکنم .اگر هم زمانی در انتشار و نوشتن داستانها وقفه ای افتاد احساس نکنم که آسمان به زمین آمده . نوشتن یک داستان فرصت می خواهد زمان می خواهد تمر کز می خواهد آرامش و امنیت می خواهد ..در هر حال بار ها گفته ام یک تنه اداره کردن و نگارش و کنترل این همه داستان کار حضرت اژ دهاست . پس این جور قضاوت نفر مایید . هدف من رضایت شماست . در هر حال من که بار ها و بار ها از میهمانی و سفر خود به خاطر در خانه ماندن گذشته ام ونوشته ام من که حتی این ده دقیقه فرصت داستان نویسی را به پاسخ به یک خواننده محترمی چون شما اختصاص داده ام انتظار چنین قضاوتی را ندارم . امید وارم قانع شده باشید چون با آن که یک نفر هستید و عقیده یک نفر را بیان کرده اید ولی من به شما و تک تک شما اخترام می گذارم . شاد و سر بلند باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم خسته نباشی آرین عزیز در داستان عاشقتم میسترس نظری انتقاد آمیز داشته که پاسخ منم به این صورته ..آرین جان می تونستی نظرت رو به صورتی منطقس بیان کنی تا از تجربیات شما در امر نویسندگی و نامگذاری بهره مند گردم . با کلام زیباست که انتقادات زیباتر می گردد و قابل پذیرش تر . هر چند که خار از زیبایی گل نمی کاهد وکلاغی سیاه آسمان آبی و روشن را تیره و تار نمی سازد . فرموده لقمان حکیم را با گوش جان شنوده برایت دعا می کنم . با زیبا کلام بودن است که اگر زشتی وجود داشته باشد دیگران زشتیها را باور می کنند . شاد کام باشی دوست عزیز ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش مهربان روزت خوش و امید وارم در امتحانات و هر کار دیگه ای که داری موفق باشی .. ساسی آزی عزیز هم در داستان من و مامان و زندایی پیام گذاشته ....ساسی آزی گلم از لطف و عنایتت ممنونم . من هم به خاطر وقتی که شما و همه خواننده های دوست داشتنی برای خوندن داستانهام گذاشته سپاسگزارم . امیدوارم کم و کاستیها را به بزرگواری و فروتنی خود ببخشید . شاد پیروز باشید ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی ناراحت نشو از من
همه ی ما میدونیم که زحمت میکشی
و نفعی هم نمیبری
میدونیم از وقتت میگذاری برای ما
خیلی هم من به شخصه دوستت دارم
همه ی اینا درسته
اما قشنگ تر نیست به جای اینکه این طور بگی یکم بیشتر به طرفدارات توجه کنی؟
دقت کردی تو این چند ماهه چند نفر ازت خواهش کردن به جای داستان های سریالی که فرم خسته کننده ای گرفتن داستان های کوتاه منتشر کنی؟
اما هر بار میگی تنها هستم و کار خودت رو میکنی آخر سر
من جسارت نکردم که از من دلخور شدی
فقط ازت خواهش کردم
اونم نه یکبار
جندین بار
به هر حال اگه دلگیر شدی ازت معذرت میخوام
خاک پاتم عزیز دلم
واقعا دوستت دارم که باهات صحبت میکنم
پس به دل نگیر و برای ماها ارزش قائل باش تاج سرم.
قربون محبتت برم سرور من.
فعلا

ایرانی گفت...

سلام به دوست خوب گلم من تعجب می کنم یک ساعت پیش به اندازه یک داستان دنباله دار پاسخ پیامتو دادم حالا میام می بینم نیست .. دوباره باید فکر کنم چی نوشتم نمی دونم من حتی دیدم پیامم منتشر شده .. یعنی چه اصلا سر در نمیارم چرا حذف شده ...ایرانی

ایرانی گفت...

حتی من یک کپی گرفته بودم که اگه نشد دوباره منتشر کنم ولی چون سیستمو خاموش کردم اون کپی رو هم ندارم در هر حال دوست خوب من ..من به همه شما اهمیت میدم و داستانهای دنباله دار سایت متنوع بوده و در بر دارنده همه سلیقه هاست . مثلا یکی روز گذشته می گفت داستان زن نامرئی اونو راضی نمی کنه ولی یکی دیگه می گفت چرا بیشتر نمی ذاری و حجمشو زیاد تر نمی کنی و من باید به همه سلیقه ها توجه کنم و دیگه بعضی وقتا باید عمومو در نظر بگیرم داستانهای سکسی اون ارزشو ندارند که بخواهیم به سر نوشت قهرمانانش توجه کنیم مگر آن گه مثل داستانهای نقاب انتقا م و تولدی دوباره با عشقی لطیف در هم آمیخته شه .. من یک فرد آزاد نیستم وقتی از سر کار میام مسائل روز مره هم هست ..شبا سر کامپیوترو بر می گردونم .. بهونه های مختلف میارم .. الکی میگم دارم تحقیقات علمی می کنم ..شو نگاه می کنم ساعت دوازده شب که میشه و اگه کار داشته باشم میگم دارم تحقیقات علمی می کنم همه این کارا رو دارم می کنم برای رسیدن به شما .. اگه خونه متوجه شن که من دارم داستان می نویسم اونم به این صورت کلا باید همه اینا رو ول کنم وواقعا خیلی هنر مندانه عمل کردم که 25 ماهه که دارم با این شرایط نویسندگی می کنم .. راستش من مخالف سر سخت این جور داستان نویسی هستم ...ایرانی

ایرانی گفت...

دست خودم باشه همین الان سکسی نویسی رو کلا تعطیل می کنم .. اگر به خاطرات دوران سر بازی من توجه کرده باشی روحیه و قلم من همونیه که اون روزا بود . عشق من همون عشقه ..متاسفانه عدم آزادی بیان احساسات و خاطرات و این دوست داشتم یه جوری بنویسم و عشق خودمو نشون بدم منو به این سایتها کشوند و خود به خود بر خلاف خواسته ام از دو سال پیش اولین داستانهای سکسی رو بر خلاف روحیه و عقیده و افکار و فلسفه خودم نوشتم در حالی که اگه دست خودم باشه فقط عشقی و ادبی می نویسم اما به خاطر عشقی که به شما دارم و نوعی همبستگی نمی تونم قطع یا کات کنم در حالی که همیشه یک شرم و خجالت و حیای خاصی از سکسی نویسی در من وجود داره ...ایرانی

ایرانی گفت...

با توجه به توضیحاتی که در پیام دو نیمه شب دادم و این چند تا توضیح نشون میده که من خیلی به شما توجه دارم و علاقمندم .. داستان یا ماجرای یک روز با ایرانی را هم اگه در این سایت بخونی بازم بیشتر به این مسئله پی می بری .. بسیاری از داستانهای سکسی که در کل داستانهای ارزشی هم نیستند انواع و اقسام سکس رو در بر دارند مثل هر کی به هر کی و چند داستان دیگه .. کلا به نظر من اگه یک خواننده یک پنجم از نوشته های منو قبول داشته باشه فوق العاده هست . چون یه عده زن هستند یه عده مرد .. روحیه ها مختلفه .. این داستانی رو که شما دوست دارید ممکنه خیلی ها نپسندند و یا بر عکس .. ما باید زمینه را طوری فراهم کنیم که همه حداقل یک پنجم داستانها را قبول داشته باشند و ما نمی تونیم از زبون همه سخن بگیم ....ایرانی

ایرانی گفت...

نوشتن یک داستان کوتاه به اندازه چند داستان دنباله دار وقت می گیره و علتش اینه که باید از نو بستری برای داستان فراهم کنی همراه با اسامی و احساساتی جدید و خاص و فضا سازی .... البته میشه داستانهایی نوشت آبگوشتی و آبدوغ خیاری هر چند تمام داستانهای سکسی آبگوشتی و آبکی هستند منتها غلظت اونا فرق می کنه داستانهای سکسی مثل ندای عشق و آبی عشق نیستند که به سر نوشت قهرمانان آن اهمیت داده بشه .. با همه اینها یک فرد مجرد نمی تونه به خوبی احساس و شرایط یک متاهل رو درک کنه و بر عکس .. وگرنه به خوبی متوجه می شدید که من به شما بیشتر اهمیت میدم تا به خانواده ام . و این که تونستم با احساس و اندیشه ها و صداقت و عشق و بی ریایی خود همچنان این وب را نصفه و نیمه هم که شده سر پا داشته باشم خوشحالم .. الان اگه به سایتها سر بزنی همه دارن از هم کپی می کنند اونم داستانهایی که من چی بگم . نمیگم خودم خوب می نویسم ولی خود من می تونم خیلی راحت هم داستانهای خودمو نقد کنم هم مال بقیه رو ...از این کیلویی ها اگه بنویسم ساعتی دو تا میشه نوشت .. ایرانی

ایرانی گفت...

یه علتی که یک قسمت از داستان اتوبوس هوس رو گذاشتم و قسمت بعدیشو معلوم نیست کی بنویسم اینه که من داستان بیست سال بعد رو که در اصل باید یک قسمتی می نوشتم دو قسمتشو گذاشتم . با خودم فکر کردم که یه دوست دیگه ام که ده ماه پیش اتوبوس سکسی خواسته حالا ناراحت میشه که چرا به اون بی توجهی کردم . من چه جوری بگم که اون یک قسمتی بوده ولی باید اتوبوسو حتما سی قسمت طولش بدم ..دارم داستان می نویسم صد بار تو خونه منو صدا می زنن . من که آزاد نیستم .ساعت 12 شب یک شب میرم راحت شم خوابم می گیره .. سه شب می خوابم و چند ساعت بعد میرم سر کار .داستانهای دنباله دار رو هم که نمیشه قیچی کرد . شما و شاید خیلی ها بگن خسته کننده شده .. ولی خیلی ها هم میگن که طولش بده تمومش نکن ..بیشتر بنویس .. ولی من نگاه می کنم و میگم اگه راهی داشته باشه خب تمومش می کنم . باید داستان به یه جایی برسه که بتونم تمومش کنم . مثلا داستانهای مادر فدا کار و خانم مهندس و تولدی دوباره رو میشه تا چند وقت دیگه تموم کرد . حجم داستانها اگه بیشتر بود و حجم هر پارت یا قسمتو زیاد ترش می کردم این قدر طولانی به نظر نمی رسید . در هر حال داستانهای سکسی رو هر جوری بنویسی خالی بندیه و داستان داستانه دیگه .. من هشتاد درصد از فراغت غیر زمان خواب خودمو صرف همین کارا می کنم و همیشه هم با خونه دعوا دارم . روزی یک فیلم اونم به نام انتخاب آخر از فارسی وان می بینم همونو هم الان تازگیها فقط صداشو می شنوم و نگام به کامپیوتره که وقت تلف نشه و از کارای سایتی نیفتم . سرعتم فوق العاده زیاده . حتی وقتی که دارم صدای فیلمو می شنوم ادیت می کنم چون نویسندگی فشار بیشتری می خواد .. کار های من بی بر نامه نیست .. اینا نشون دهنده توجه من به شماست دیگه .. حتی چند وقت پیش رفته بودم سفر اجباری ..یه ساعتی رو جیم زدم رفتم کافی نت تا یه چیزی بنویسم و مجبور شدم یه دروغ هم بگم .. در هر حال من از پنج تا داستانی که امشب قراره بذارم فقط جایگزین آبی عشقو نوشتم برای دفعه بعدش و جایگزین بقیه رو ننوشتم .. نمیشه که این داستانها رو ول کرد به خاطر داستانهای کوتاه چون اونا هم طرفدارای خودشو داره ...ایرانی

ایرانی گفت...

خب این یه سری از مطالبی بود از پیام مفقود شده من .. که یادم اومد و نوشتم و امیدوارم که متوجه شده باشی که چقدر شما و همه خوانندگان عزیز برای من دوست داشتنی هستید چه خوب میشه که روزی تمام این دوستی های مجازی به حقیقی تبدیل شه .. یه دقتی هم اگه بکنی می بینی سایتها هر کدومش دهها و صد ها کار بر و پشتیبان داره ولی ما با بضاعت اندک و عشق و علاقه و شما با استقلال و داستانهای نو و نو و نو و با چنگ و دندان و شکار لحظه ها در خدمت شما هستیم ..وگرنه فیلمهای سکسی و از این بند و بساط ها همه جا هست با کیفیت و تنوعی بالا ..منظورم سایتهای خارجیه .برای تو دوست گلم آرزوی موفقیت می کنم و برای خودم هم آرزوی فرصتی برای خلوت کردن با خودم و اندیشیدن و نوشتن . شاد باشید و نیکو بیندیشید تا نیکو و شاد زندگی کنید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز ساتر گرامی در ذیل داستانهای آبی عشق خانم مهندس و به دادم برس شیطان پیام گذاشته ....ساتر عزیز و گلم که همیشه به من محبت داشته و بهم دلگرمی میدی سپاسگزارم از پیامهای گرمت .. در مورد نستوه بگم که من به این زودیها قصد تموم کردن این داستان رو ندارم داستان فراز و نشیب ها و صحنه های عاشقانه و غم و شادیهای زیادی داره . من نسیمو هم تا چند وقت دیگه وارد می کنم .. با کش و قوسهای خاص خودش .. راستی آبی عشق ما حقشه که به کدوم دختر برسه .. به مهری ؟ ستایش ؟ یا نسیم ؟ نفرتها احساس ها و اندیشه ها تفاوت داره یعنی همون سلیقه ها ولی باید طوری گردش داستانو تنظیم کرد که بیشتر خوانندگان اون چیزی رو که سلیقه نویسنده بوده بپذیرند و این داستانی بوده که سعی می کنم با تمرکز بیشتر و بهتر عامه پسند ترش کنم .. آبی عشق داستانی لطیف و عاشقانه برای آدمای عاشق و حساس ..اونایی که زندگی رو زیبا می بینند و نمی خوان که حسرت گذشته ها رو بخورن . بر قرار باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین ساسی آزی گرامی در داستان مادر فداکار شرمنده ام کرده .....ساسی آزی گرامی و دوست داشتنی ! امید وارم که حمایتهای شما انگیزه ام را برای نوشتن داستانهایی بهتر, بیشتر سازد . هر چند نقش فرصت و فراغت را نمی توان از یاد برد . خداوند یار و یاور تو عزیز و سایر عزیزان باد ....ایرانی

داستانهای مامانی گفت...

سلام
دیشب نبودی نگرانت شدم. نه به خاطر داستان بلکه به خاطر وجود خودت.
امیدوارم هر جا هستی شاد و تندرست باشی

ایرانی گفت...

با سلام به داستانهای مامانی گل و عزیز .سپاسگزارم از توجهت ..من دو روزی رو به علت مشکلات شخصی نبودم ولی قبل از رفتن داستانهای دوروز رو گذاشتم . منم امید وارم که ایام را به خوبی وخرمی سپری کرده در کنار خانواده و عزیزان روز گار خوشی داشته باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ایرانی
غلط کردم
تازه فهمیدم چقدر برامون وقت میگذاری
دوستت دارم

ایرانی گفت...

دوست گل و نازنینم ..من افتخار می کنم و خوشحالم که در نهایت دوستی و رفاقت در کنار همه شما عزیزان باشم و از طرفی خودمم به نویسندگی علاقه دارم و این حرفا چیه می زنی غ...کردم یعنی چه ..شما بزرگوارید و اگه من یه خورده از واقعیات زندگی خودمو گفتم و حتی در داستان یک روز با ایرانی هم شرح دادم که چقدر دوستتون دارم به خاطر این بود که فکر نکنین بهتون بی توجهم .. حتی اون قدر به شما اهمیت میدم که پاسخ دادن به نظرات رو اولویت میدم به داستان نویسی . شخصیت شما از همه اینا برام مهمتر و بالاتره . من شرمنده میشم اگه نتونم به خوبی در خدمت شما باشم . پایدار و پاینده باشی و باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز میلاد نازنین در داستانهای مامان تقسیم بر سه و خانم مهندس روشنک پیام گذاشته ..میلاد جان ! ممنونم ازت به خاطر توجه و پیگیری همیشگی و عنایتی که به این مجموعه داری .بر قرار باشی ..ایرانی .....در ضمن در قسمت قبلی داستان مامان تقسیم بر سه هم آراز مس گل پیام گذاشته بود که به علت پاسخگویی سریع شما آره داداش گلم من متوجه نشده بودم ...آراز مس گل و نازنین از شما هم ممنونم هم به خاطر محبتی که به من و آثارم دارید و هم به خاطر تلاشی که در امر انتشار داستانها به خرج داده و در ارائه و انتشار داستانهای مهیج و با کیفیت بسیار با موفقیت عمل می نمایید . شاد و تندرست باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوب من ! میگرن تومور عزیز هم در ذیل داستان هوس اینترنتی پیام گذاشته و خب اون احتمالا نمی دونه که کار و غیبت داری در هر حال به رسم ادب یه پاسخ هم برای این عزیز میدم .. میگرن تومور عزیزم روز و روزگارت خوش این داستان هفته ای یک بار و اونم شب جمعه ها منتشر میشه که آره داداش دوست داشتنی زحمت انتشارشو برای لوتی های عزیز می کشه از پیام های گرم و دوستانه ات ممنونم و با تمام وجودم می خوام و دوست دارم که بیشتر و بهتر در خدمت شما خوبان باشم ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز دوستان لطف کرده در ذیل داستان خانم مهندس روشنک پیامهای زیادی گذاشتن که قبلا پاسخ ساتر عزیزو داده بودم ....ازم یا اعظم نازنین و گلم چشم اطاعت میشه من هفته ای یک بار این داستانو منتشر می کنم و آره داداش عزیز زحمت انتشارشو در سایت لوتی می کشه که این بار کار داشته و به تاخیر افتاده ..من هم شما را دوست داشته و به عشق شماست که می نویسم . میلاد عزیزم فکر کنم پاسخ به azamجان همان پاسخ به تو دوست خوب و گلم باشد و همچنین به نیلومن سکس دوست داشتنی و خوب خودم که این هفته ها با پیامهای گرم خود واقعا شرمنده ام کرده .. از همه و همه بی نهایت سپاسگزارم . به امید روز هایی خوش و خوش تر ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش جان دی جی آتیشی هم در داستان خانم مهندس روشنک پیام گذاشته ... دی جی آتیشی گل و نازنین سپاسگزارم از پیامت ولی خب سپاس ما از خدای حقیقیست که ما را دور هم یا کنار هم قرار داد تا با هم و در کنار هم از زندگی و لذتهای اون بهره ببریم . تا خود خواهیها رو از خودمون دور کنیم و همو دوست داشته باشیم .. ببینم مخاطبت که من نبودم . من که خودم یه بنده جهنمی هستم . امید وارم که از دنیای در کنار هم بودن بهشتی بسازیم که با آن غمها را فراموش کرده شاهد خوشی و خوشبختی را در آغوش کشیم .دوست بزرگوار و دوست داشتنی من ! شاد و شاد و باز هم شاد باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل !آتنا جان در داستان هر کی به هرکی واسم پیام گذاشته منم با اجازه شما پاسخشو میدم در واقع این یکی رو بد نیست که شما هم یه جوابی بهش بدی ....آتنای عزیز و نازنین این داستان هفته ای دوبار منتشرمیشه که زحمت انتقال وانتشار اون در سایت لوتی به عهده آره داداش نازنینه و به علت گرفتاری و مشکلاتی که داره چند روزه که غیبت داشته نشد که منتقل کنه واحتمالا وقتی هم که بر گرده دو سه قسمت اون با هم منتشر میشه همراه با این پاسخ من که جواب من هم اون موقع بیات میشه ولی به درد دفعات بعد می خوره . آتنا جان ممنونم از لطفی که به من و داستانهای این مجموعه داری برات آرزوی شاد کامی وموفقیت در تمام زمینه های زندگی راداشته همچنین برای آره داداش خوب خودم که وزنه سنگین و کارگشایی برای سایت گسترده لوتیه . سربلند باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش مهربان هر چند که پاسخ های قبلی منتشر نشده ولی یه پاسخی هم برای پیام جدید ارسلام عزیز در داستان با با تقسیم بر سه داشته ... ارسلام عزیز و خوب این داستانها بهترین نیستند ولی خواننده های خوب و دوست داشتنی مثل شما که اونا رو مطالعه می کنند جزو بهترین ها هستند . خوش و خرم و خندان باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش جان صبحت به خیر و شادی ساتر نازنین در داستانهای خانم مهندس روشنک و به دادم برس شیطان پیام گذاشته ....ساتر جان خسته نباشی اولا اینو بگم که بلافاصله پس از دیدن و خوندن پیامهای شماکه معمولا چند دقیقه یا چند ساعت بعدشه پاسخشو در سایت دیگه میدم که آره داداش گلم زحمت انتقال و انتشارشو می کشه و اگه گاهی تاخیری در انتشار آن در سایت لوتی میفته به خاطر مشغله آره داداش فعال و زخمتکش ماست که این روزا درگیر کار های شخصی خودشه و ازش ممنونم که زمینه ار تباط بین ما رو فراهم آورده ..منم اگه بتونم سعی می کنم با حجم بیشتری داستانها رو منتشر کنم ولی به تنهایی این همه داستان نوشتن زمان زیادی برای تمرکز می خوادومی بره هرچند وجود دوستان و همراهان خوبی مثل تو ساتر نازنین انگیزه امو برای ادامه راه و فعالیت خیلی بیشتر می کنه .همیشه سر فراز باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم این هم پاسخ من به حسمای خوبم در داستان بابا تقسیم بر سه ممنونم از زحماتت آره داداش عزیز ...حسمای خوب و نازنین ! سپاسگزارم به خاطر لطفی که به من داری چند دقیقه پیش پیام دلنشینتو خوندم . به خودم می بالم که دوستان فهیمی چون تو داشته که باعث افزایش انگیزه و توان من برای ادامه نویسندگی میشن . حسما جان همیشه شاد و خندان باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل دیگه گل کاشتی الان یه سری به لوتی زدم دیدم دیگه همه رو آپش کردی دستت درد نکنه .چشمم خورد به یه نظر دیگه مربوط به اس ام دو بابای عزیز در داستان مادر فداکار ... اسم ام دوبابای گل و دوست داشتنی خیلی ممنونم از پیام و توجهت . محبت داری .. این داستان دیگه به چند قسمت آخرش رسیده و قهرمانان اصلی اونا به سلامت به مقصد و مقصود می رسند البته هنوز دو سه قسمت آخرشو ننوشتم . خیلی خیلی خوشحالم کردی همیشه خوشحال باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر