ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 30

دو سه روزی رو استراحت کردیم . ولی خیلی عادت کرده بودم . طوری که وقتی پسرامو می دیدم یه حس دیگه ای نسبت به اونا داشتم . خیلی بی حیا شده بودم . وقتی ماه منیر تعریف می کرد که یه دوستایی داره که با خواهر زاده شون یا برادرزاده شون رابطه جنسی دارند و حتی پسرشون هم اونا رو میگاد یه جوری می شدم . یعنی این خصلت در منم می تونست وجود داشته باشه که برم زیر کیر پسرای خودم ؟/؟ نمی دونستم . هنوز بهش فکر نکرده بودم . بچه هام خودشون زنای جوون داشتند و من نمی تونستم اونا رو تحریک کنم . تازه اونا یه حساب دیگه ای رو من باز کرده بودند . رومن تعصب خاصی داشتند . چطور می تونستم اونا رو بکشونم طرف خودم . راستش من خودم به این مسئله فکر نمی کردم و اگرم گاهی یه چیزایی به ذهنم می رسید فوری از فکرش میومدم بیرون چون اصلا فکرش برام عذاب آور بود ولی این همه کیر خوردن و حال کردن و این همه ماجراهایی که دوستام تعریف می کردند بد جوری منو تحریک کرده بود که اگه می تونم برم دنبال شکار هایی که بشه راحت تر اونا رو به سوی خود کشوند . کوسم خیلی بی شرم شده بود . عادت کرده بود که همش یه چیزی رو داخل خودش داشته باشه . اگه چیزی نمی خورد و اون داخل حس و هوایی نبود من چیکار می کردم .. قرار شد که بازم سه شنبه ما زنا دور هم جمع بشیم ولی همه مون دلمون می خواست یه تنوع داشته باشیم . فکرمونو مشغول کرده بودیم که از کی ها دعوت کنیم که بیان در مراسم دعا خونی ما شرکت کنند . دیگه بچه ها خودشون خود کار شده بودند . از این که روزایی که ما برای عبادت و فیض بردن دور هم جمع میشیم مزاحم ما نشن . من و ماه منیر که داشتیم از کنار مسجد محل رد می شدیم دو تا جوون هفده هیجده ساله بسیجی رو دیدیم که چه جوری دارن ما رو نگاه می کنن -اشرف غلط نکنم این دو تا بسیجی از اون کوس دزدا هستن -ماه منیر چی داری میگی اینا از اون جوونای پاک هستند که  میگن عبادت نصفه شبشون ترک نمیشه . هر وقت باهاشون حرف می زنی یا سرشون هواست یا پایین -عزیز این کوس خلای زرنگ رو من می شناسم . کوس رو روی هوا می زنن همه اینا برای بازار یابیه . واسه اینه که بتونن کار خودشونو پیش ببرن . تو هنوز اینا رو نشناختی ؟/؟ حرفای قشنگ می زنن کارای قشنگ هم می کنند . کوس های قشنگ هم می کنند البته من و تو که کوسمون گشاده -ماه منیر آبرومونو نبر .. رفتیم جلو سلام کردیم . اول ماه منیر سلام کرد . -برادران سلام علیکم . خسته نباشید خدا قوت . خیلی زحمت می کشید . امیدوارم که هزار هزار حوریان بهشتی اون دنیا پاداش کار های نیکتون باشه . مهرشاد که یه خورده خودمونی تر بود باهام , گفت ما به خاطر رضای خدا کار می کنیم .. قلی هم درجا گفت خواهر اشرف خودش بهتر از هر کسی ما رو می شناسه  . ما اصلا به خاطر منافع مالی کار نمی کنیم منم درجا گفتم می دونم . اصلا از چهره نورانی شما از اون ته ریشی که دارین خال خالش نور ایمان پخش میشه . ماه منیر که برای شما دعا کرد ..-چه فایده . حالا اگه می شد نسیه یکیشون تو همین دنیا نصیب ما می شد چی بود . مهرشاد یکی با آرنج زد به پهلوی قلی و از اون طرف ماه منیر هم همین کارو باهام کرد . منظور ماه منیر این بود که دیدی نگفتم ؟/؟ و منظور مهرشاد هم این بود که به قلی بگه بس کن آبرومونو بردی .. خیلی آروم و پچ پچ کنان به ماه منیر گفتم مثل این که کیر بسیجی زیاد خوردی که این جوری می شناسی اونا رو .. این دو تا جوون که خیلی خوش تیپ بودند ولی نمی دونستم می تونن حریف ما چهار تا بشن یا نه . -برادرا شما درسای تقویت روح و تهذیب نفس هم میدین . آخه ما چند تازن هستیم که به تازگی با هم دوره گذاشتیم که هر فرصتی از زندگیمونو که تباه کردیم بتونیم با بهره وری از بقیه زندگی تا حدودی جبرانش کنیم . هر چند عمر و میزان زندگی ما دست خداست . نیاز به ارشاد و راهنمایی و توجیه داریم . درهر حال اگه بشه از علم و دانش شما و اطلاعات مذهبیتون استفاده کرد خوشحال میشم -اتفاقا ما در مسجد بر نامه های مذهبی داریم ولی اونایی که بهشون تعلیم میدیم همه دبستانی هستند . -خب  برادر زگهواره تا گور دانش بجوی .. ماهم باشیم کنار اونا .. درهمین لحظه ماه منیر با آرنج زد به پهلوم -برادر اگه می تونستین تشریف بیارین خونه  تا از تعلیمات شما بهره مند شیم اجر عظیمی نصیب شما می شد . خونه اشرف خانوم سه شنبه شب ها یا به قول عوام شبهای چهار شنبه گرد هم جمع میشیم .. می دونم شما دعای توسل دارین ولی اگه اون شب  تشریف می آوردین در خدمت شما بودیم بد نبود . یه سری آشنایی با احکام و دستورات دینی برای ما لازمه .. آخه ما تا چند وقت پیش ایمانمون معمولی بود ولی وجود جوانانی چون شما که جامعه ما رو این قدر آباد کرده و نعمت و رحمت دین همین جور داره از در و دیوار می ریزه و مثل سیل همه رو می بره حیفه که ما از اقیانوس نعمت و رحمت شما بر خوردار نشیم و در کویر نادونی و گمراهی خودمون بسوزیم .. وای که چقدر این کوس شر گویی ماه منیر گل کرده بود . قرار شد که برادرا بعد از دعای توسل هفته بعد بیان خونه ما .. ما خودمون مراسم دعا رو تو خونه بر گزار می کردیم اونا بعدا میومدند مهرشاد :اگه یکی دو نفر دیگه از برادران دیگه هم بیان که دسته جمعی اجرشو ببریم اشکال داره ؟/؟ -میهمان حبیب خداست مخصوصا وقتی که با برکت و نعمت باشه و نور تقوی از سر و روش بباره .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم دمت گرم دیونم کردی با این مامان زبل مرسی داستان بیست سال بعد هم دار جالب میشه هوس اینترنت هم خیلی باحال شده هرکی به هرکی هم دیگه نگو وبقیه داستانها دمت گرم دوست دارم داداشم من همه داستانهای که مینویسی رو میخونم یه موقع نگی دلفین فقط داستانهای رو که خوشش میاد میخونه ولی بیشتر روی اون داستانهای خودت میدونی تمرکز میکنم ولی مردونه همه داستانهای رو که تا حالا نوشتی خوندم

ایرانی گفت...

دلفین عزیز و گلم تو همیشه به من لطف داری . ممنونم از پیامهای گرمی که برام می فرستی و تو جهی که داری . با این که کار داری بازم اهمیت میدی و به سایت سر می زنی .. منم سعی خودمو می کنم که داستانها بهتر شه .. ولی خب سلیقه ها مختلفه و برای بعضی سلیقه ها هم باید مطالب خاصی نوشت . شاد و تندرست باشی داداش دلفین گل و خوبم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر