ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 39

شراره جیغی کشید که سالن و کریدور رو به لرزه در آورده بود . دستشو جلو بینی اش داشت و به طرف  دفتر  استادارفت . اون می خواست پیش نستوه از ستایش بد بگه . لحظاتی بعد در حالی که صورتشو با دستمال کاغذی و انواع و اقسام باندها از خون پاک می کرد و بینی شو محکم نگه داشته بود پس از این که آروم شد شروع کرد به حرف زدن .. به غیر از ستایش و شراره و نستوه  , مهری و معاون آموزشی هم اونجا بود ند. -آقای نوروزی این وحشی رو می بینین چه به روزم آورده . ادب و اخلاق و نزاکت سرش نمیشه . نستوه نگاهی به مهری انداخت وروکرد به ستایش و گفت خانوم ستوده من از شما انتظار نداشتم . الان دخترای دبستانی و مهد کودکی از این بازیها در نمیارن . نمی دونم این حرکات زشت و ناپسند چه چیزی رو ثابت می کنه -استاد نمیشه همه حرفا رو زد -چه حرفی خانوم ستوده ؟/؟ اگه قرار بر حرف زدن بود تو که دیگه این حرکتو انجام نمی دادی . شراره لبخند به لبش بود . از این که رقیبو شکست خورده می دید لذت می برد -خانوم ایمانی شما حالتون خوبه ؟/؟ به چیزی نیاز ندارین ؟/؟  آبدار چی یه لیوان آب قند واسش آورد و شراره هم رو صندلی دفتر نشسته بود و یه نگاه به نستوه مینداخت و یه نگاه هم به ستایش . این نگاهها از چشمان تیزبین مهری دور نمونده بود . اونم حرصش می گرفت که دخترا این جور دست از سر استاد نوروزی بر نمی دارند . اون خودش تا چند وقت پیش دانشجو بود و می دونست که دخترا چه مرض و شیطنتی دارند و خدا نکنه از یکی خوششون بیاد . ستایش اعصابش خرد شده بود . شراره موهاشو کشیده بود و اونم می خواست از خودش دفاع کنه . یه لحظه عصبانی شده بود . دختره پررو تا می تونست حرفای زشتی زده بود . هیچی براش فرق نمی کرد . حتی اگه شراره ازش شاکی می شد . حتی اگه تنبیهش می کردند .. اون فقط از این ناراحت بود که شخصیتش پیش نستوه خرد شده بود . حس می کرد که خیلی تحقیر شده .. نستوه با همه اینها دلش به حال ستایش سوخت . می دونست که باید یه علتی داشته باشه که این دختر دست به همچین کاری زده . شاید اون لحظه نمی خواست حرفی بزنه . -خانوم ایمانی حالا شما گذشت کنین .. به دل نگیرین .. با این که شراره می خواست حال ستایشو بگیره ولی این حرف نستوه رو که شنید واسه این که خودشو تو دلش جا کنه گفت   با این که ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسفندان ولی در عفو لذتی هست که در انتقام نیست واز طرفی به خاطر گل روی شما استاد نوروزی عزیز به روی چشم من شکایتی ندارم .. اون لحظه  ستایش دلش می خواست که زمین دهن باز کنه و اونو ببلعه . حاضر بود تنبیه شه اونو از دانشگاه بندازن بیرون ولی این جوری به عنوان یک خطا کار بهش توجه نشه و منت روش نذارن . -استاد من راضی ام  که هر تنبیهی رو قبول کنم -ستایش حالا استاد محبت کرده و پاپیش گذاشته تو دیگه جسارت نکن و رو حرفش حرف نیار .. . صحنه در حالی که سیل اشک از چشای ستایش جاری بود و لبخند  رو لبای شراره نشسته بود به پایان رسید . نستوه دلش واسه ستایش سوخت . هنوز سر در نیاورده بود که جریان چیه .. .می خواست هر طوری شده اونو یه گوشه ای گیر بیاره باهاش حرف بزنه .. اصلا همچین موردی سابقه نداشت . شاید از دو تا پسر لات انتظار می رفت که با هم همچین بر خوردی داشته باشند ولی  دو تا دختر .. اونم یکیشون که خیلی آروم بود .. با این که کلاس داشتند و اتفاقا نستوه هم باید سر کلاسشون می رفت ولی ستایش ترجیح داد که از دانشگاه بره بیرون و در کلاس اون ساعت شرکت نکنه .. اون  حاضر بود پیش همه تحقیر شه جز نستوه .. قبل از این که نستوه واسه تدریس وارد کلاس شه دید که ستایش که اون روز با چادر اومده اونو زیر بغلش جمع کرده و با همون مانتوی زیرش با عجله داره از سالن خارج میشه .. -خانوم ستوده کجا با این عجله ؟/؟ مگه این ساعت کلاس نداری ؟/؟ -حالم خوب نیست . اگه اجازه می فر مایید  من برم نمی تونم بشینم -شما که از من سالم ترین .  اصلا معلومه چیکار داری می کنی ؟/؟ اون از رفتار یه ساعت پیشت .. اینم از الان . خودت می دونی اگه می خوای غیبت کنی غیبت کن . منم وظیفه مو انجام میدم .. این حرفا خشم ستایشو زیاد تر می کرد . -من دیگه نمی خوام درس بخونم . جایی که همه حرف خودشونو می زنن و این جور قضاوت می کنن .. دنیایی که آدمای مظلوم محکوم به شکستن حتی زنده بودن هم فایده ای نداره .. -بیا بریم پشت ساختمون جایی که کمتر کسی ما رو ببینه باهات حرف دارم . ستایش مثل مسخ شده ها همراش اومد . نمی دونست چرا با این همه خونسردی در مقابل نستوه کم میاره و اشکش همیشه آماده هست . به جای پشت ساختمون رفتن به یکی از کلاسایی که خالی بود و یه گوشه ای نشستند . -چرا بهم نمیگی چته ؟/؟ چه مشکلی داری ؟/؟ -مشکل من آدمایی هستند که زود قضاوت می کنن. -منظورت منم ؟/؟ من چه قضاوتی کردم ؟/؟ اگه حرفی داشتی می خواستی از خودت دفاع کنی . -هیچی واسم مهم نیست .. چون هیچی واسم مهم نبود . برامن این مهم بود که شما چی فکر می کنین . شما هم که همش از شراره دفاع می کردین .. چون یه خورده بیشتر به خودش می رسه ؟/؟ چون من شبیه دختر دهاتی ها هستم ؟/؟ منم یه دختر شهریم -نمی فهمم خانم ستوده . این چه طرز فکریه .. شخصیت آدما به روستایی و شهری بودن نیست . شما دارین به من تو هین می کنین .. ستایش داشت حرفای شراره رو به نستوه پس می داد .. می دونست که اگه بد حرف بزنه ممکنه نستوه سوء تعبیر کنه .. نمی دونست چه جوری بحثشو کنترل کنه و ادامه اش بده . اون تنها چیزی که واسش مهم بود این بود که فقط نستوه بدونه که اون مقصر نبوده . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

15 نظرات:

2agh گفت...

سلام داداش؛راستش من یه داستانی نوشتم؛یعنی چند قسمتشو؛؛4ماه پیش تو لوتی گذاشتم اما الان که خواستم برم ادامه بدم پسوردمو گم کردم؛میشه با اسم خودم اینجا بذارم!?چجوری!?

ایرانی گفت...

سلام به دوست نازنین 2aghعزیز ! از این که ذوق نویسندگی داری و می نویسی خوشحالم . این داستانو اگه گی و همجنس بازی مردان و توهین مستقیم و با ذکر نام به مسئولین سیاسی نباشه با اجازه شما و مدیریت سایت و اشاره به این علت که چرا در سایت لوتی نتونستی ادامه بدی بررسی کرده و منتشر می کنم . البته بین ما و لوتی ها مشکل خاصی که وجود نداره هیچ دوستی و تفاهم بر قراره ولی چگونگی ارسال ..من که به خاطر مسائلی خاص ایمیلمو نذاشتم توی سایت ..ولی می تونی بفرستی به ایمیل امیر عزیز و اون بفرسته برای من ...amiratlas741@gmail.comبا تشکر از تو دوست خوبم و با آرزوی موفقیت برای تو ...ایرانی

2agh گفت...

فدات داداش؛نه درباره ی همجنسبازی نیست؛سیاستم توش نیست؛من تا همون قسمتی نوشتم که تو لوتی گذاشتم؛؛نام داستان اونجا (فراموشی) هست؛؛میتونی از اونجا بگیری با اسم ali2agh بذاری تا ادامه رو بنویسم؛؛بعد اینکه درمورد اینکه اون داستان مال من هست یا نه شک نکن من اینباکس میلم رو پاک کردم و چون رمز ها تو لوتی به ایمیل فرستاده میشد الان دیگه رمزو ندارم؛؛برای اطمینانت میتونم رمز ایمیل خودم رو بت بدم (که ایمیل نویسنده اون داستانه) تا مطمئن شی من همونم؛ بازم قربونت

ایرانی گفت...

2aghنازنین و گل من حرف شما رو باور دارم . اول برم یه سری به سایت لوتی بزنم و بعدش هم این که حداقل یک قسمت بعد رو می تونی برای امیر بفرستی و اونم برای من بفرسته و من پس از یک بررسی شروع کنم و خوشحال میشم که یک نویسنده با ذوق رو در کنارم می بینم . یک دوست داشتنی رو و این که من چون نمی دونستم باید ایمیلتو هم در نظرات درج کنم یا نه نظر شما رو کپی کردم به جای آدرس ایمیل کلمه خودم را نوشتم گفتم شاید اگه آدرستو اینجا بذارم مزاحم زیاد داشته باشی وگرنه اگه موردی نداره همونو هم قیدش کنم . پیروز و پاینده باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

باشه داداش؛پس اون چند قسمت توی لوتی رو بذار تو سایت با همون اسم فراموشی
اسم منم به عنوان نویسندش همین 2agh باشه؛؛هروقت داستان قرار گرفت؛منم شروع میکنم به نوشتن ادامش
فدات داداشم

ایرانی گفت...

حتما این کارو انجام میدم . من اونو دیشب آماده اش کردم منتظرم آره داداش گل نظرات و پاسخ من به خوانندگان سایت لوتی رو که در ذیل متن درنده رو باید درید وبرای بار دوم اومده رو منتشر کنه بعد من این 4 قسمتو بذارم چون دوروزه غیبت داره و ومن همش از این داستان به اون داستان نظراتمو دوباره می نویسم و ممکنه از دستش در بره واونم معمولا نظرات آخرین داستانو کنترل می کنه و منم اگه بخوام برای بار سوم ودر قسمت چهارم داستان فراموشی پاسخهای خودمو سه باره بیارم خیلی شلوغ میشه ..درهر حال تا چند ساعت دیگه پس از این که پاسخهای من به خوانندگان لوتی منتشر شد و خیالم راحت شد این 4 تا رو منتشر می کنم . . در این چهار قسمت هم به اسم منبع و هم به نویسنده اشاره می کنم ولی از قسمت پنجم به بعد فقط اسم نویسنده رو می برم وبرای این که سایت لوتی و دوستان هم در جریان باشند و لوتی ها فکر نکنند که به اونا کم لطفی کردی کل مکاتبات خودمونو در ذیل قسمت چهارم میارم. هرچند اونا می تونن از پنجم به بعدشو از این ور بگیرن . اصلا ما این حرفا رو نداریم . مهم خوانندگان هستند . فقط کپی برداریش در سایت یه خورده حالت دورنگ رو در ترکیب با زمینه پیدا کرده ولی موردی نداره منتشرش می کنم .. امیدوارم این انگیزه ای باشه برای ادامه کارهای تو دوست با ذوق خودم و همین که خوانندگان از خوندن آثار زیبایت که خیلی خودمونی و روون نوشتی لذت ببرن . موفق باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

خیلی آقایی؛مطمئن باش داستانای خوبی رو مینویسم برا جبران لطفت

ناشناس گفت...

راستی داداش من قسمت بندیم تو لوتی 9تاست؛اما میگی 4تا؛یعنی هردو قسمتو با هم یکی میکنی?!

ایرانی گفت...

سلام به علی آقای گل ..خوب شد گفتی .. من فکر کردم همون چهار تای صفحه اوله و همون چهار تا رو کپی و کنترل و آماده کردم . بقیه صفحات رو فکر می کردم فقط نظراته حالا دیدم 9 تاست و همه شو میذارم . البته 5 تا دیگه رو هم باید کپی کنم . دوست گلم ممنونم ازت ..امیدوارم درکارت موفق باشی و این سایتها میدان دوستیهاست . درهر حال برای نوشتن باید تمرکز داشت و فرصت و امید وارم هر دو تاشو داشته باشی . می دونم تو یکی خوب منو درک می کنی که بیست تا داستانو با هم کنترل کردن چقدر تمرکز می خواد . بعد از ظهر میرم مهمونی و شب بر می گردم امشب در هر صورت حداقل چهار تا رو میذارم و بعد میرم دنبال 5 تای دیگه .. کار خاصی هم ندارم فقط یه کلاه بر سر الف ها یی که کلاه لازم دارن میذارم و منتشر می کنم . همیشه خندان باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

اره داداشم؛میدونم چی میگی؛داستان نوشتن سخته؛مخصوصا تو این زمونه که همه مشکلات دارن؛خود من کنکور باید بدم سال دیگه؛اما خوب داستان نوشتنم دوست دارم؛و فرصتشم هست؛خوش بگذره داداش؛

ایرانی گفت...

علی آقای نازنین ..امیدوارم که موفق بشی و باشی . باید تلاش زیادی کنی تا در کنکور موفق شی . خواستن توانستن است و می دونم با اراده قویت حتما موفق میشی . درود بر تو ....ایرانی

ناشناس گفت...

اقایی ;).یه فیسبوکی یا ایدی چیزی نداری تا راحتتر در ارتباط باشیم?! راستی اسمتم نمیدونم داداش

ایرانی گفت...

سلام به علی آقای گل .. من اهل فیسبوک و چت و این چیزا نیستم همون ایرانی هم اسم مستعار منه .. کمی احتیاط می کنم درهر حال اگه مطلب خاصی هم بود خواستی من نظر رو منتشر نکنم به من بگو .. من همین الان تا قسمت 9 رو ردیف کردم و دارم میرم بیرون ..همه رو با هم امشب منتشر می کنم .داستان قشنگیه ..گرم و جوان پسنده ..کامروا باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

راستی داداش گل یه پیشنهاد داشتم برا اینکه ادامه داستانو راحت تر بت برسونم؛
میگم که من تو قسمت نظرات اخرین قسمتی که هر دفعه از داستانم منتشر شده قسمت جدید رو برات بفرستم؛توام دیگه اونجا منتشر نکن؛داستانو بگیرو بذار تو سایت
خوبه?

ایرانی گفت...

اتفاقا پیشنهاد خوبیه .. یه بار این کارو بکن ببینیم چه جوری میشه اتفاقا سرعت دریافت و انتشار بیشتر میشه . چون این روزا امیر خیلی درگیره ممکنه زود به دستم نرسه ..موردی نداره .همین روشی که گفتی خوبه البته سرعت نت اگه خوب باشه هر حجمی رو میشه جا داد ولی خب قلق کار دستت میاد دیگه . این آره داداش هم نمی دونم کجاست . در هر حال حد اکثر تا سه ساعت دیگه اون 9 قسمتو منتشر می کنم .. حوش و خرم و خندان باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر