بازم یه روز معمولیه دیگه دوباره اومدیم اول خط
-سلام مامان چطوری؟
-خوبم..الان خالت زنگ زد شام دعوتمون کرد
-بابا با محمد کجان
-رفتن خونه بابابزرگ
-اهوم
رفتم نشستم پای کامپیوتر مودمو روشن کردم تا یکم تو اینترنت بچرخم ..مرتضی پاشایی آهنگاشو دانلود کردم خیلی دوسش دارم یکمم تو چت روم با بچه ها گفتیمو خندیدیم دیگه باباو محمد اومدن ناهارم آماده بود ناهارو خوردیم تا غروب به همین منوال بود دیگه باید آماده میشدیم که بریم خونه خالم .خالم فقط یه دخت داره که تازه میرفت اول دبیرستان منو خیلی دوس داشت اما من اونو مث خواهرم میدونستم نه چیزه دیگه...
دیگه راه افتادیم یه 15 دقیقه ای تو ترافیک بودیم تا رسیدیم خونه خالم.
-سلام عمو رضا(به شوهرخالم میگم عمو)
-سلام شاه پسر خوبی؟
-قربونت عمو.سلام خاله جون چطوری؟
-سلام عزیزم نامرد یه سر نمیزنیا
-ما که همیشه مزاحمیم
-سلاااااا علی رضااااااا (این صدای دختر خاله سحر بود که نمیدونس ما دعوتیم) سریع اومد قبل اینکه با بقیه احوال پرسی کنه یه ماچ گنده کرد منو.همه بعد احوال پرسی رفتیم تو پذیرایی نشستیم
-خب علی آقا درس و مشق چه خبر
-عمو درس که فعلا ندارم تا مهر که دانشگاه شروع شه
-پس علافی دیگه
-تو همین مایه ها
مامانو خاله رفتن تو آشپزخونه تا طبق معمول برا هم درد ودل کنن..
بابا هم که با عمو داشتن راجع به سیاستو ای کسشعرا حرف میزدن منم ساکت داشتم آهنگی که تلویزیون میداد رو میدیدم
-علی بیا اینجا
-باشه سحر الان میام
رفتم پیش سحر تو اتاقش اوه دکورو عوض کرده بود رنگو ست اتاقشم بنفش کرده بود.
-قشنگه علی؟
-تو 6ماه نشده که دکورو عوض کرده بودی باز تغییر دادی؟
-خب اونو دوس نداشتم
-عجب.بچگی عالمی داره
-بچه خودتی
رفت رو تختش سرشو گذاشت بین پاهاش که مثلا قهر کرده تا من نازشو بکشم
-سحر
-ها؟من بچم باهام حرف نزن
عجب لوسیه این دختر عجب گیری افتادیما
-سحری؟
-چیه؟!
-قربون دخترخالم برم بخند بینم
یه دفعه گل از گلش شکفتو خر شد
-ایششش.داداشه بد
-فدا آجی سحرم
یه ماچ از لپش کردم که بیشتر ذوق کرد
-علی بیا عکسایی که تو اردوی مدرسه انداختمو ببینیم
-باشه بیار این دوستای خوشگلتو یه نگا بندازیم
-ا ا ا ا علی هیز بازی در نیار دیگه
-چشم
عکساشو نشون دادو یکی یکی دیدیم بعدم رفتیم شامو که زرشک پلو هم بود زدیم تو رگ تا 12 شب اونجا موندیم از هر دری حرف زدیم که دیگه راضی شدیم که برگردیم.
-مامان بابا من رفتم بخوابم شب بخیر
-شب بخیر عزیزم
امروز با اینکه فکر میکردم روز بیخودیه اما روز خوبی شده بود خدا رو شکر..خدا تا فردا شبت بخیر
ادامه دارد .. نقل از سایت لوتی ..نویسنده : دوست گرامی 2agh
-سلام مامان چطوری؟
-خوبم..الان خالت زنگ زد شام دعوتمون کرد
-بابا با محمد کجان
-رفتن خونه بابابزرگ
-اهوم
رفتم نشستم پای کامپیوتر مودمو روشن کردم تا یکم تو اینترنت بچرخم ..مرتضی پاشایی آهنگاشو دانلود کردم خیلی دوسش دارم یکمم تو چت روم با بچه ها گفتیمو خندیدیم دیگه باباو محمد اومدن ناهارم آماده بود ناهارو خوردیم تا غروب به همین منوال بود دیگه باید آماده میشدیم که بریم خونه خالم .خالم فقط یه دخت داره که تازه میرفت اول دبیرستان منو خیلی دوس داشت اما من اونو مث خواهرم میدونستم نه چیزه دیگه...
دیگه راه افتادیم یه 15 دقیقه ای تو ترافیک بودیم تا رسیدیم خونه خالم.
-سلام عمو رضا(به شوهرخالم میگم عمو)
-سلام شاه پسر خوبی؟
-قربونت عمو.سلام خاله جون چطوری؟
-سلام عزیزم نامرد یه سر نمیزنیا
-ما که همیشه مزاحمیم
-سلاااااا علی رضااااااا (این صدای دختر خاله سحر بود که نمیدونس ما دعوتیم) سریع اومد قبل اینکه با بقیه احوال پرسی کنه یه ماچ گنده کرد منو.همه بعد احوال پرسی رفتیم تو پذیرایی نشستیم
-خب علی آقا درس و مشق چه خبر
-عمو درس که فعلا ندارم تا مهر که دانشگاه شروع شه
-پس علافی دیگه
-تو همین مایه ها
مامانو خاله رفتن تو آشپزخونه تا طبق معمول برا هم درد ودل کنن..
بابا هم که با عمو داشتن راجع به سیاستو ای کسشعرا حرف میزدن منم ساکت داشتم آهنگی که تلویزیون میداد رو میدیدم
-علی بیا اینجا
-باشه سحر الان میام
رفتم پیش سحر تو اتاقش اوه دکورو عوض کرده بود رنگو ست اتاقشم بنفش کرده بود.
-قشنگه علی؟
-تو 6ماه نشده که دکورو عوض کرده بودی باز تغییر دادی؟
-خب اونو دوس نداشتم
-عجب.بچگی عالمی داره
-بچه خودتی
رفت رو تختش سرشو گذاشت بین پاهاش که مثلا قهر کرده تا من نازشو بکشم
-سحر
-ها؟من بچم باهام حرف نزن
عجب لوسیه این دختر عجب گیری افتادیما
-سحری؟
-چیه؟!
-قربون دخترخالم برم بخند بینم
یه دفعه گل از گلش شکفتو خر شد
-ایششش.داداشه بد
-فدا آجی سحرم
یه ماچ از لپش کردم که بیشتر ذوق کرد
-علی بیا عکسایی که تو اردوی مدرسه انداختمو ببینیم
-باشه بیار این دوستای خوشگلتو یه نگا بندازیم
-ا ا ا ا علی هیز بازی در نیار دیگه
-چشم
عکساشو نشون دادو یکی یکی دیدیم بعدم رفتیم شامو که زرشک پلو هم بود زدیم تو رگ تا 12 شب اونجا موندیم از هر دری حرف زدیم که دیگه راضی شدیم که برگردیم.
-مامان بابا من رفتم بخوابم شب بخیر
-شب بخیر عزیزم
امروز با اینکه فکر میکردم روز بیخودیه اما روز خوبی شده بود خدا رو شکر..خدا تا فردا شبت بخیر
ادامه دارد .. نقل از سایت لوتی ..نویسنده : دوست گرامی 2agh
2 نظرات:
دوست خوب آشنا و نازنینم که به من توجه داری و با هشدار های منطقی خود دوست داری که امنیت و سلامت من حفظ بشه .. راستش من چون نمی دونستم باید نظرتو منتشر کنم یا نه دست نگه داشتم ولی پاسخو طوری میدم که من و تو منظور همو درک کنیم . در مورد نکته اول و بازیابی راستش خودمم به فکرم رسید ولی گفتم شاید حالا یه شوقی بوده که در زاویه ای دیگه هم بخواد تلاش کنه . من با کسی رابطه چتی و ایمیلی ندارم . بدون این که اصلا کار فیسبوکی داشته باشم و تقاضایی و بر نامه ای حدود دو ماهه که هرروز یا یک روز در میون واسم دعوت نامه میاد ولی اگه تا روز رستاخیز هم دعوتنامه بیاد یکی از اینا رو هم باز نمی کنم و روش کلیک نمی کنم . برای اونایی که فیسبوکی هستند این جور ایمیل نمیشه .. بازم از این که به من لطف داری ممنونم . من به خاطر این که موردی بین نازنینان پیش نیاد و به خاطر تو ی نازنین پیامتو منتشر نکردم ولی اگه مسئله ای نداره بهم بگو که منتشرش کنم تا قبل از پیام من قرار بگیره . در واقع من دارم جوابی میدم که سوالش اینجا نیست ولی بین من و تو هست . بی نهایت سپاسگزارم .. دوست دارم آدما دلشون صاف و پاک باشه از موفقیت هم خوشحال شن و دلشونو از کینه پاک کنن . حسود نباشن . با لخند دیگران بخندن . بااین حال کلاهشونو هم محکم داشته باشن که باد نبره . روز و روز گار و دلت خوش ...ایرانی
دوست مهربانم پیام گرمتو دریافت کردم و خوشحالم که یاران خوب و با محبتی مثل تو دارم ..ارزشهایی با ارزش تر از خود داستان ها و به ارزش دنیایی از صمیمیت ها و بی ریایی ها .. راستی چی می شد اگه در این دنیای کو چیک هیشکی واسه هیشکی مایه نمیومد اون وقت این دنیای کوچیک ما خیلی بزرگ و با ارزش می شد . آدمایی بودند که مثل من و تو احساس همو درک می کردند . شاد و پیروز باشی ...ایرانی
ارسال یک نظر