ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آره یا نه؟

فکرنمی کردم تونسته باشم تا این حد دلشو ببرم . اصلا من خودمو جای دخترش حساب می کردم . من تنها عروسش بودم و اونم یه پسر بیشتر نداشت و اصلا همین یه بچه رو داشت . بااین که یه خونه برای پسرش گرفته بود ولی رو دلسوزی که داشتم دلم نیومد که یه دفعه ای اونو از خونواده اش جدا کنم و ترجیح دادم تا یه مدتی رو با هم زندگی کنیم . چون خونه شون خیلی اتاق و جا داشت . اوایل فکر می کردم هرچی قشنگ تر و فانتزی تر بپوشم نشون دهنده تمیزی خودمه واین که یه عروس خوش پوش و شیک معرفی میشم و بابا جون از تماشای عروس خوشگلی مثل من کیف می کنه . من بیست و سه سالم بود و آقا جلال 46 سال داشت یعنی دوبرابر من .. من از این نظر که دختری هم نداشته جای دخترش بودم  همش بهم می گفت شراره نمی دونم چرا یه مهر خاصی از تو به دلم نشسته .اولین باری که حس کردم نگاه و حالتش طور دیگه ایه یه هفته بعد از ازدواج بود . اون روز مادر شوهرم فخری خانوم رفته بود کلاس ورزش و شوهرم هم که کارمند اداره ای بود رفته بود سرکار .. آقا جلال  که بازاری بود هنوز از خونه بیرون نرفته بود . از اونجایی که می دونستم  اون خونه هست و در صبحونه درست کردن تنبله رفتم بالا و گفتم بابا صبحونه خوردی ؟/؟ اماحس کردم نگاش طور دیگه ایه .. به طرز خاصی به شکاف سینه هام خیره شده یه جوری به شلوار استرچی که یه ترکیب هوس انگیزی واسه کون بر جسته ام درست کرده نگاه می کرد  که ازش انتظار نداشتم . -شراره نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ بااین که خیلی خوش تیپ و شیک پوش بود و از مادر شوهرم جذاب ترولی از اونجایی که به چشم یک پدر نگاش می کردم از این جور نگاه کردناش خوشم نمیومد . واسه این که متوجه تغییر روحیه ام نشه رفتم که اونو ببوسم . بوسه هام بیشتر رو صورتش بود واگه رو لبش بود فط ثانیه ای بیشتر طول نمی کشید اما اون دستشو گذاشت دور کمرم و لبامو طوری به لباش چسبونده بود که انگاری من معشوقه اش باشم . درست نبود که خودمو به زور از دستش خلاص کنم . که ای کاش می کردم . دستاشو از کمرم گذاشت رو باسنم .. بدنم مور مور شده بود . رنگم پریده بود -چیه عروس گلم حالت خوب نیست ؟/؟ -نه بابا خوبم .. سریع رفتم صبحونه رو واسش ردیف کردم و با اعصابی ناراحت رفتم اتاق خودم . از اون روز به بعد لباسایی معمولی تر می پوشیدم ولی آقا جلال  ازم می خواست که  سبک پوشیدنمو مثل سابق در بیارم . لجم می گرفت طوری بر خورد می کرد که انگاری شوهرم باشه .. حالا که این طور شد بد تر می کنم . این بار سعی می کردم وقتی که شوهرم جواد خونه هست کنار اون و باباش خیلی چسبون تر بپوشم که اگه حشریش کردم نتونه عکس العمل خاصی نشون بده . جز این که بیشتر آتیشش بزنم تاثیری نداشت . از این پررو بازی اون خوشم نمیومد . از اونجایی که تراس طبقه بالا بیشتر بهش آفتاب می رسید یه بار رفتم طبقه بالا لباسای خشک شده امو بر دارم صحنه عجیبی رو دیدم . جلال شورتمو گرفته بود توی دستش و کیرشو گذاشته بود وسطشو و با این تصور که کوس و کون من زیر اون شورته داشت حال می کرد . خیلی آروم از پله ها اومدم پایین . بازم من و اون تنها خونه بودیم . از ترس منم رفتم بیرون و وقتی که رفت من بر گشتم . اعصابم به هم ریخته بود . یعنی اون این قدر هوس منو داره ؟/؟ خیلی خجالت آوره . بی غیرت من ناموس اون هستم . عروسش دخترش .. وقتی اعصابم بهم  می ریخت هیچ چیز مثل یه دوش گرفتن آرومم نمی کرد . لباسامو در آورده و رفتم زیر دوش حموم شیشه ای .. تصمیممو گرفته بودم . من و جواد باید می رفتیم  بیرون از این خونه و توخونه خودمون زندگی می کردیم . ظاهرا مادر شوهرم از کلاس ورزش بر گشته بود . صدای بسته شدن درو شنیدم .. اومدم بیرون تا لباسامو بپوشم جلال پدر شوهر هیزمو دیدم که روبروم وایساده .. یه جیغی کشیدم که اونم جا رفت -عزیزم چته .. باباته نامحرم که نیست . اومدم بگم اگه صبحونه نخوردی بیا بالا پیش خودم امروز همه چی رو ردیف کردم . این که نمیشه همیشه تو زحمتشو بکشی .. زبونم بند اومده بود . کیرش عین یه خیمه شده بود . مثل چادر سرخپوستااومد طرف من . نمی خوای باباتو ببوسی ؟/؟ چقدر این مرد پررو بود .. دستمو جلو کوسم نگه داشته و واسه این که دوباره حرفشوبرزبون نیاره رفتم طرفش -جوووووون عروسم امروز چقدر ناز شده .. اگه جواد اذیتت می کنه و قدرتو نمی دونه بهم بگو . این بار دیگه ول کنم نبود . هرچی می خواستم خودمو خلاص کنم نمی تونستم . -بابا نکن این کارا چیه نکن . -شراره تو یه تیکه آتیشی . -اگه هستم واسه جوادم . بابا من دوستت دارم . تو برام شخصیت یه پدر رو داری خواهش می کنم . من ندید می گیرم -شراره طوری حرف نزن که انگاری پیر شدم . مگه چند سالمه ؟/؟ -اگه از من و پسرت خجالت نمی کشی از فخری خانوم خجالت بکشی . -اتفاقا از تنها کسی که خجالت نمی کشم اونه -بابا جون اگه مامان بخواد بره با یکی دیگه باشه تو قبول می کنی ؟/؟ -اگه رضایت بده که من یکی رو مثل تو داشته باشم آره دستمو آوردم بالا تا یکی بذارم زیر گوشش که دستمو رو هوا گرفت و با زور زیادی که داشت بغلم کرد و منو برد طرف اتاق خواب درو از داخل قفل کرد و افتاد رو من -شراره جیغ نمی زنی . همون بار اولش سخته .. همچین خوشت بیاد که ندونی از کجا خوردی . ببین عزیزم اگه بخوای همش یه کیر بخوری واست خسته کننده میشه . زندگی با یه شوهر حال و لذتی نداره . توبغلش دست و پا می زدم . هر کاری می خواستم بکنم در برم نمی شد . بیحال شده بودم -نهههههه نههههه بااااااباااااا نهههههه گناه داره .. زشته من دیگه چطور روی شما و شوهرم نگاه کنم من نمی تونم . -کاری نداره همین جوری که حالا نگاه می کنی نگاه کن .. وااااااییییییی نههههههههه اون کاملا بر هنه شده بود . وقتی کیر سفتشو رئ پاهام حس می کردم فهمیدم که دیگه کارم تمومه . از دست و پا زدن دیگه خسته شده بودم .. -بابا من  طلاق می گیرم -خوب تو رو می شناسم . می دونم به کسی چیزی نمیگی .. -با جواد از این خونه میرم -چقدر حرف می زنی . دندون رو جیگر بذار تا بتونم یه حالی بهت داده باشم . صبر کن مزه این کیر رو بگیر بعد تصمیم بگیر چیکار کنی . پاهامو به هم  چسبونده بودم تا نتونه بازشون کنه و با کوسم حال کنه ولی بیرحمانه اونا رو به دو طرف فشارشون می داد .. بالاخره مقاومتم در هم شکسته شد .. کیر کلفت و تیزشو رو کوس کوچولو و تنگ خودم حس می کردم . کیرشو وسط شکاف دو تا کوسم می مالید تا منو به هوس بیاره تو چشام خیره شده بود و می خواست عکس العمل کارشو ببینه که تا چه حد موفق شده و تونسته که به من لذت بده .. یه چند دقیقه ای رو ساکت مونده بودم ولی کوسم دیگه خیس کرده بود و چشامو بسته بودم -شراره اگه ناراحتی .. می خوای عذاب بکشی بگو من دست بر دارم .. عوضی می دونست که من دارم حال می کنم و می خواست این جوری پیروزی خودشو به رخ من بکشه . ولی راستش  حس کردم که تازه دارم طعم واقعی کیر رو حس می کنم . شایدم همون جوری که جلال می گفت این می تونست واسم یه تنوع باشه . چیزی که تا حالا حسش نکرده بودم . حتی بهش فکر نکرده بودم -نههههههه بااااباااااا نههههه -ولت کنم ؟/؟ -نههههههه ..نههههههه -من نفهمیدم دختر بالاخره آره یا نه ؟/؟ کوستو بکنم یا نه ؟/؟ -من چه بخوام چه نخوام تو که داری کارتو می کنی . -ولی تو اگه نخوای نمی کنم -حالا اینو میگن ؟/؟ -شراره .. خیلی آتیشی آره یا نه؟/؟ -بس کن دیگه . اون موقع که  نه بود تو آره رو آوردی رو کار حالا که -پس چی شد ؟/؟ داشتم می سوختم . آتیش می گرفتم . حشری شده بودم . تمام بدنم تشنه کیر اون شده بود و بار این مسئولیت و لذت رسانی بر عهده کوس بود و کیر جلال بود که باید سوخت منو تامین می کرد -آره بابا آررررره آرررررره کوسسسس منم می خواد .. زود باش تو که هر کاری می خواستی باهام کردی .. آهههههههههه هنوز حرفمو تمومش نکرده بودم حس کردم که کلفته رفته داخل تنگه .. با کمال پررویی کارشو انجام داده بود . کوسم به لرزش افتاده بود -شری جون خوشت میاد ؟/؟ .. توی دلم گفتم کوفتت بشه حالا که کارتو کردی ادای جوونا رو در میاری و داری پاچه خواری می کنی ؟/؟ ولی چه خوب پاچه مو می خورد .. ازبس کیرش کلفت بود و کوس من تنگ  جلوی سرعت گاییدنش گرفته می شد . کیرش با یه چسبندگی و فشار خاصی رو به جلو حرکت می کرد .. -دخترم .. عروسم می تونم ببوسمت .. -بابا خیلی شیطونی داری منو دست مینداری ؟/؟ کیرت که کوسمو بوسیده .. یه دستشو گذاشت دور کمرم و لباشو طوری گذاشت رو لبام که از هوس زیاد واسه یه لحظه گازش گرفتم ولی اون همچنان  لبامو میک می زد . سینه هامو هم طوری فشار می داد که فقط در جه هوسمو زیاد می کرد .. تا می رفت دردم بگیره فشارو کمتر می کرد در عوض لحظه به لحظه بیشتر آتیش می گرفتم یه خورده که کیرشو فرو کرد توی کوسم و کشید بیرون راه کیرش روون تر شد .. فکر نمی کردم با اون همه چندش و گریز پایی خودم تا این حد از سکس با اون لذت ببرم . شاید دوست نداشتم این تابوی بین من و اون شکسته شه . یا شایدم دلم نمی خواست نسبت به جواد بی وفایی و خیانتی کرده باشم و یا این که فکر می کردم یه مرد 46 ساله واسه یه زن 23 ساله خیلی پیره .. نمی دونم ولی اسیر هوس شده بودم . اون بالاخره حرف و هدف خودشو به کرسی نشوند .. -آخخخخخخخ بابا جلال .. محکم تر بزن .. کوسسسسم کیرتو می خواد .. ولم نکن بابا .. بابا دوباره منو ببوس .. نوازشم کن .. بگو بازم منو مث دخترت دوست داری . بگو دیگه  عقیده ات راجع به من عوض نمیشه -شراره . عزیزم حالا حتی می تونم بیشتر دوستت داشته باشم -بگو بازم بگو بهم بگو شری جون . بابا کوسمو می خوری . نه.. صبر  کن اول کیرت خوب سیر و سر حالم کنه -اگه سیر شی شاید نخوای کوستو بلیسم -چرا بابا من می خوام می خوام . هر جوری دوست داری همون کارو بکن .. . کیرشو کشید بیرون و دهنشو گذاشت رو کوسم .. آتیش آتیش بود این دهنش . وقتی با کوس داغم تر کیب شد صدای جلز ولز سوختگی کوسمو می شنیدم . موهای سینه پدر شوهرمو یکی یکی می کندم . -نه   بابا بابا جونم کوسمو بکن . حالا من مال تو هم هستم . دلم می خواد کوسمو تیکه تیکه اش کنی . چند تیکه شو همیشه همراه خودت داشته باشی .. اصلا کیر تو بدی به من همیشه همرام باشه . داشتم دیوونه می شدم . بخور جلال جون . بخور . به نرمی که نه یه چیزی رو با فشار حس کردم که از کوسم ریخت بیرون اون با میک زدن کوس و چوچوله ام کار خودشو کرد ولی خودش دیگه بیش از اندازه داغ شده و شبیه به تب کرده ها شده بود . دوباره کیرشو کرد توی کوسم .. این بار دیگه از این که توچشای هوسبازش نگاه کنم خجالت نمی کشیدم . کمرشو محکم نگه داشته نذاشتم کیرشو بر گردونه عقب با این که زورش می رسید ولی طوری سست و بی حالش کرده بودم که یهو خالی کرد توی کوسم  -اوووووههههه اوووووه شری جون .. دخترم . -بابا فشار نیار به خودت قربون کمرت . بخواب روم . بذار هر چی دوست داره توی کوسم حالی کنه .  دستاشو  از زیر گذاشته بود رو قاچای کونم و کیرشو در همون حال که آبشو خالی می کرد محکم می زد به ته کوسم . چقدر حال می کردم .. اون روز یه بار دیگه هم ار گاسمم کرد و من بهش قول دادم که برای روزای بعد بهش کون هم بدم . وقتی که سکسمون تموم شد ازم پرسید که آیا دوست دارم از اینجا برم ؟/؟  در حالی که خودمو لخت انداخته بودم توی بغلش و  واسش لوس می کردم با ناز و عشوه گفتم من که می خوام بمونم مگر این که تو منو بیرون کنی .. دیگه از اون به بعد می دونستم چی بپوشم و چیکارش کنم که آتیشش بزنم . حس می کردم که با وجود دو شوهر داشتن و دو تا کیر خوردن زندگی من یه تنوع دیگه ای پیدا کرده . دیگه احساس خستگی نمی کردم . وقتی زیر کیر یکی بودم به این فکر می کردم که تا چند ساعت دیگه یه هیجان دیگه با یه کیر دیگه شروع میشه .. کاش که این روز های خوش و لذت بخش هیچ وقت تموم نشه و همیشگی باشه ولی می دونم که این یک آرزوی محاله .... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

13 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش گلم روز و شبت به خیر . فعلا یک هفته ای میشه که خبری ازت ندارم . راستش زیاد در بند انتشار داستانهای خودم نیستم . چیزی که برام در درجه اول اهمیت قرار داره احترام به خوانندگان و پاسخ به نظراته ..کل پاسخ به نظرات خوانندگان در روز های اخیر در ذیل داستان فقط یک مرد 133 منتشر شده که به نظرم انتشار اونا مقدم بر انتشار داستانهاست اگه به امید خدا کارت به خیر و خوشی تموم شد اول اونا رو ردیف کنی ممنونم میشم . امید وارم که مشکل خاصی نداشته کل بر نامه های زندگیت ردیف بوده شاد و تندرست باشی ...ایرانی

m گفت...

با درود به ایرانی نازنین

با اجازه امروز تونستم به اینترنت دسترسی پیدا کنم اما هر چقدر تلاش میکنم وارد سایت لوتی بشوم هیچ راهی نداره
آیا شما تونستی وارد بشید یا این مشکل فقط مربوط به منه ؟؟؟؟؟

ایرانی گفت...

با سلام به آره داداش گل خسته نباشی برای ورور به سایت لوتی مشکل خاصی رو من ندیدم و چند دقیقه پیش هم یه سری به اونجا زده بودم . بازم بررسی می کنم و بر می گردم ..اگه به سایت امیر دسترسی داری به اونجا هم باید دسترسی داشته باشی . فعلا خدا حافظی می کنم تا یه کنتری دیگه بکنم ..موفق باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

با سلام مجدد به آره داداش عزیز همین الان سری به لوتی زدم و بر گشتم موردی نداشت ..حالا شاید با تعویض یا استفاده از مرور گر دیگه خوب شد . در هر حال خوشحالم که خودت خوبی و بازم بهم سرزدی ..شاد و سربلند باشی ...ایرانی

m گفت...

با درود تموم مرورگر ها را تست کردم فعلا با opra موفق به ورود شدم
به دیده منت اگه مشکل خاصی پیش نیاد ظرف امروز و یا فردا همه چیز را مرتب میکنم
اگر نکته ای هم از قلم افتاد لطفا یاد آوری و شاژرد نوازی کنید
باعشق و اینکه دلم براتون خیلی تنگ شده بود : آره داداش

ایرانی گفت...

باز هم سلام به آره داداش دوست داشتنی ..ممنونم به خاطر همه زحماتی که می کشی .. الان فکر کنم داستانهای یک هفته یا 6 روزمنتشر نشده و من بعد از انتشار و تموم شدن قعالیت و زحمتهای این مرحله تو عزیز با اجازه شما کنترلی هم می کنم فقط اگه امکان داره نظرات فقط یک مرد 133 رو مطالعه و اونهایی رو که پاسخ به نظرات خوانندگان محترم سایت لوتیه منتشر کنی خیلی ممنون میشم .. خسته نباشی . منم دلم برات تنگ شده بود و هیچ عجله ای هم نیست . با تشکر ...ایرانی

m گفت...

دل به دل راه داره داداش
من هم .........

با این همه خستگی و اعصاب نازنین مامرورگرای ما هم فعلا با سایت لوتی مشکل داره

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز آخرین داستانی رو که منتشر کرده بودی همان فقط یک مرد 133 بوده که پاسخ به نظرات خوانندگان لوتی هم ذیل اون داستانه .. شروع انتشاریا اونایی که هنوز نذاشتی از خانوما ساکت 26 و انتهای آن همین داستان آره یا نه امشبه ..پاینده باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم ظاهرا استارتشو زدی چون چند تایی رو دیدم که منتشر شده در هر حال خودتو خسته نکن که سلامتی و نشاط تو از همه اینها مهم تره . بادرود بر تو ..خدا نگه دارت ...ایرانی

کمال گفت...

با سلام خدمت نویسنده محترم.داستان خیلی قشنگی بود.خیلی لذت بردم.بهم قول بده بازم از این داستانها بنویسی.باتشکروخسته نباشید

ایرانی گفت...

صبحت به خیر کمال جان ! اطاعت میشه ..در آینده بازم از این داستانها خواهم نوشت و گستردگی داستانها سبب میشه که نتونم بگم در چه زمانی ..کمال خان شما هم خسته نباشی ..ایام به کامت باذ ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایول داری داداش بازمازاین داستانهای قشنگ بنویس.دوستدارت پارسا

ایرانی گفت...

چشم ! پارسای گل و دوست داشتنی ..خوشحالم گه پس از مدتها غیبت برگشتی . شاد باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر