ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقا رضا وانتی 65(قسمت آخر)


فرزانه مستقیم رفت خونه پدرش. شب علی آقا زنگ زد تا بپرسه جریان چیه؟ منم هر چی به دهنم اومد بهش گفتم. خودش بیست ساله که معتاده، و حالا به من گیر داده بود. رفتم خونه. اعصابم حسابی خط خطی شده بود. سحر زنگ زد تا احوالمو بپرسه. یخورده دلداریم داد و قطع کرد. بعد از سحر، حامد زنگ زد. عذرخواهی کرد و گفت: یک هفته خونه استراحت کن، دوباره برمی گردی سرکار. جریان دویست هزار تومان، کسر حقوقو پرسیدم. گفت: حساب حسابه، کاکا برادر. همون دویست تومنه که تو ویلای شمال دادم که کوس بکنی و نکردی. اون پولو به من پس نداده بودی، از رو حقوقت برداشتم!!.
نبودن فرزانه حسنش این بود که می تونستم تو خونه خودم بشینم و راحت تریاکمو بکشم. کوس مادر زن و زندگی. اصلا زن نخواستم. غلط کردم زن گرفتم. من باشم،سیخم باشه، پیک نیکم باشه، تریاکم باشه، چیز دیگه ای لازم ندارم. تا خرخره کشیدم. خونه رو دود برداشته بود. دیدم یکی داره در می زنه. جواب ندادم. هر کس کار داره، بعدا میاد. اما دست بردار نبود. محکم تر در میزد. شنیدم یکی میگه درو بشکنیم. درو باز کردم. دود زیاد سنسورای آتش نشانی رو فعال کرده بود و سرایدار میخواست ببینه جریان چیه؟ به سرایداره توپیدم. نیم ساعت بعد با صاحبخونه برگشت. گفت که تریاک می کشیدم. صاحبخونه هم جوابم کرد. فردا وسایل رو بردم خونه لیلا. تنهایی و بی همزبونی اذیتم میکرد. زنگ زدم سحر. گفتم می خوام با اون صحبت کنم. گفت کارم طول می کشه. تا دیر وقت شرکتم و فاکتورارو وارد می کنم. حامدم برای کار رفته بود کیش. قرار شد ساعت نه برم دنبالش. ماشین سحر دست من بود. دورتر از شرکت توقف کردم تا بیاد. به در شرکت نگاه می کردم که دیدم یکی اومد بیرون.عباس بود. اون اینجا چیکار می کرد؟. مگه اخراج نشده بود؟. از راه رفتنش، مشخص بود حالش خرابه. یک پلاستیک مشکی دستش بود و اونو دور سرش می چرخوند. نگران شدم. به سحر زنگ زدم و حالشو پرسیدم. گفت خوبم. صداش کمی خرخر می کرد. احتمالا به خاطر کار زیاد بود. گفتم الان عباس اینجا بود. تو ندیدیش؟ چیزی نگفت. گفتم یک پلاستیک مشکی دستش بود. میرم دنبالش ببینم چیه! شاید اسناد سلیمی رو دزدیده.
سحر گفت: نرو. خطرناکه.
ولی رفتم. سر خیابون کیسه پلاستیکیو انداخت تو سطل زباله. برای خودش شعر میخوند و می خندید. احتمالا یا نشئه بود یا سیگاری زده بود. صبر کردم تا دور شد. پلاستیکو برداشتم و باز کردم. چیز خاصی داخلش نبود. یکمقدار لباس بود. یک مانتوی زنونه. مانتوی سحر بود. بقیه لباساشم بود. مقنعه، تی شرت، شلوار، شورت و سوتین.
نمیتونستم تصور کنم چی شده. هر چی گشتم عباس رو ندیدم. برگشتم شرکت. زنگ زدم گوشی سحر، ولی جواب نداد. در شرکت باز بود. رفتم تو. نگهبان شرکت دم در افتاده بود و از دهنش خون میومد. دویدم سمت اطاق سحر. مرده بود.
سحر رگ خودشو با تیغ زده و مرده بود. تمام سر و صورت و بدنش زخم و زیلی بود. معلوم بود قبل از اینکه بهش تجاوز بشه، تا آخرین لحظه مقاومت کرده . حیف اون موهای بلندی که سحر داشت. عباس موها رو پیچیده بود دور دستش و چندین بار سرشو کوبیده بود به دیوار. پیشونی سحر پر خون بود. عباس نامرد بعد از تجاوز، تمام لباسهارو با خودش برده بود، تا حسابی با آبروی حاجی سلیمی بازی کنه. سحرپرده اتاق کارشو کنده و پیچیده بود دورش. گریه ام نمی گرفت. اصلا قلبی نداشتم که بتونم گریه کنم. اول زنگ زدم به پلیس. بعدم زنگ زدم به پدر فرزانه. وقتی که رسید جنازه رو برده بودند. خودشو انداخت تو بغلم و ده دقیقه ای گریه کرد. مرتب می گفت به داداشم چطوری خبر بدم؟. به زن داداشم چی باید بگم؟
وقتی آرومتر شد، حال فرزانه رو پرسید. میخواست ببینه فرزانه از جریان، خبر داره یا نه! منم خبر نداشتم. فرزانه باید خونه پدرش بود. ولی از دیروز به هوای اومدن به خونه ما، زده بود بیرون. فردا صبح خبر دادند که عباس دستگیر شده. وقت نداشتم برم ببینمش. دو روز شب و روز دنبال فرزانه گشتم. حاجی سلیمی دو هزار بار به گوشی من زنگ زد، ولی جواب ندادم. چرا من باید جریان مرگ سحرو بهش میگفتم. زنگ میزد و از دکتر می پرسید. بالاخره خسته شدم و جواب دادم. از مرگ سحر خبر داشت. حاجی هم دنبال پسرش می گشت. فرزانه و حامد هر جا بودند با هم بودند. دو روز بعد رفتم تا عباسو ببینم. افتاده بود گوشه سلول و تکون نمی خورد. افسر نگهبان گفت: دو نفر دیگرم باید ببینی. فرزانه و حامد بودند.دستبند به دست جفتشون بود. با این وجود فرزانه صورتشو پوشونده بود تا نتونم ببینمش.
پرسیدم جرم اینا چیه؟ رابطه داشتند؟ کجارو باید امضا کنم؟ من شکایتی ندارم.
افسر مربوطه گفت: جرم همسرت رابطه است، اما جرم دکتر رابطه و مشارکت در آزار و اذیت منجر به مرگ.
تمام اینا نقشه بود. دکتر از اول در سرقتها دست داشت. جریان فاکتورها بهونه ای بود که سحر تا دیروقت در شرکت بمونه. چپ کردن وانت و آتش گرفتن اطاقک نگهبانی هم بهانه ای بود که منو از شرکت اخراج کنند. و ظاهرا عباسم اخراج شده بود. عباس پنجاه ملیون گرفت تاسحرو بکشه و بره خودشو گم و گور کنه.سکس فرزانه و حامد اصلا تو برنامه نبود. وقتی فرزانه فهمید معتادم، رفته بود پیش حامد تا مشاوره بگیره برای ترک من. ولی مشاوره دادن به کسی که اینقدر راحته، مستلزم اینه که بغلش کنی، نازش کنی، بوسش کنی تا آروم شه. شاید این حدم کافی نباشه و مجبور شی بری جلوتر.
دکتر حامد سلیمی از سحر نفرت داشت، چون جلوی دزدیاشو گرفته بود. از سحر نفرت داشت، چون زن پدرش شده بود. چون شده بود یک وارث و شایدم مادر چند تا وارث دیگه. نقشه دکتر حساب شده بود. مو لای درزش نمیرفت.فقط یک مشکلی پیش اومده بود. مشکل اون حشیشی بود که عباس زده بود. عباس اون شب نباید اینکارو میکرد. عباس تاریخو قاطی کرده بود. اگر سه روز دیگه اینکارو میکرد، همه چیز طبیعی بود. اون شب باید حامد تو کیش بود. فرزانه هم خونه پدرش بود. اگر سه روز دیگه اینکارو میکرد، حتی لازم نبود نگهبان دم در کشته بشه. اون بدبختم قربانی اشتباه عباس شده بود. قرار بود اون شب من جای اون نگهبان کشیک بدم.
عباس اعدام شد. فرزانه فقط سی تا ضربه شلاق خورد. چون من در دادگاه قسم خوردم یکساله با فرزانه سکس نداشتم و دیگه خلاف اون زنای محصنه نبود. دکتر پنج سال زندان و ممنوعیت از ادامه تحصیل در رشته پزشکی. حاجی که تمام اموالشو وقف کرد و خودش شد خادم امام رضا. و منم تو خونه لیلا با سمیرا زندگی میکنم. شوهر سمیرا از داربست افتاد و قطع نخاع شده. جاشو درست کردیم روی خرپشته. بعضی وقتا که سکس منو سمیرا داغ میشه میاریمش پایین تا اونم لذت ببره
از خانواده فرزانه فقط گاهی وقتا با ملیحه صحبت می کنم. البته کسی خبر نداره. یکبار ازش پرسیدم علت اختلاف تو و سحر چی بود. چرا همیشه با هم درگیر بودید. ملیحه با کمی تردید گفت: وقتی دو تامون سیزده سالمون بود، من و سحر از اون کارای بد میکردیم. سحر نتونست خودشو کنترل کنه و پرده منو زد. به خاطر همین موضوع شوهرم منو طلاق داد.
پایان....نویسنده : looti-khoor نقل از سایت لوتی ...........با تشکر و سپاس فراوان از دوست و استاد نازنین لوتی خور گرامی ...ایرانی 

5 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام داستان بسیار زیبایی بودالبته من این داستان را در سایت دیگری خوانده بودم و الان اتفاقی به آن برخوردم. البته در نگارش نویسنده نقصهای زیادی به چشم میخورد ولی نمیدانم چرا سبک داستان به گونه ای بود که انسان را به دنبال خود میکشاند. انگار این داستان واقعی باشد و یا نویسنده چند بار به ابتدای داستان برگشته و عناصری را که در قسمتهای آخر به آن نیاز دارد در گذشته جا داده باشد. نمیدانم متوجه منظورم شدید یا نه؟ مثلا جایی گفته شده بود که شخصیت دوم زن داستان دوچرخه ای را از انباری برداشت. این دوچرخه تا قسمتهای پایانی گم شد تا زمانی که رضا از میله های چرخ آن برای مصرف مواد مخدر استفاده کرد. یا در مورد دفترچه خاطرات رضا که در آن اسم لیلا آمده بود و عکسی که با هم انداخته بودند که بعد از قسمتهای زیاد لیلا وارد داستان شد و به عکس اشاره کرد. یا حتی خود فرزانه که در قسمت اول یا دوم به اخلاقیات هیستریک و خودخواهی و بالا پروازی او اشاره شده بود که در نهایت در برخورد با سحر یا رضا این بیماریها به اوج رسید. به نظر من جذابیت این داستان در باور پذیر بودن آن است. آنجا که خواهر فرزانه در اوایل داستان با سحر به مشکل خورد و تا قسمت آخر دیگر به آن اشاره نشد و دقیقا در عبارات پایانی به علت اختلاف این دو اشاره شد. شاید نویسنده نمیخواسته هیچ نکته ای را نا گفته بگذارد.
لوتی خور بیشتر در وصف موقعیتها و مکان سازی مهارت داشت تا وصف موقعیت سکس. به یقین اعتیاد را به چشم دیده و آن را لمس کرده است. نکاتی ک در مورد خماری یا تحریک جنسی یا دیر انزال شدن گفته بود فقط از عهده کسی بر می آید که قبلا طعم مواد را را کشیده باشد. تحریک جنسی موقتی که خیلی زود به بی میلی جنسی تبدیل شد و حتی وقتی به نوعی فرزانه برگشت تا گذشته ها را جبران کند رضا ترجیح داد سکس را نیمه کاره رها کرده و به خلوتگاه خود رود.
فکر کنم بهتر است این نویسنده در زمینه های داستانهای غیر سکسی شانس خود را آزمایش کند شاید موفقتر باشد.

نکته ای که در مورد سایت امیر سکسی بایستی بگویم عدم انسجام و پشت سرهم قرار گرفتن داستنهاست کاش تمام قسمتهای یک داستان در یک صفحه و پشت سر هم قرار میگرفت و تمام نظرات هم در انتهای هرداستان یا خاطره جا خوش میکرد
موید باشید و سپاسگذار

ناشناس گفت...

سلام داستان بسیار زیبایی بودالبته من این داستان را در سایت دیگری خوانده بودم و الان اتفاقی به آن برخوردم. البته در نگارش نویسنده نقصهای زیادی به چشم میخورد ولی نمیدانم چرا سبک داستان به گونه ای بود که انسان را به دنبال خود میکشاند. انگار این داستان واقعی باشد و یا نویسنده چند بار به ابتدای داستان برگشته و عناصری را که در قسمتهای آخر به آن نیاز دارد در گذشته جا داده باشد. نمیدانم متوجه منظورم شدید یا نه؟ مثلا جایی گفته شده بود که شخصیت دوم زن داستان دوچرخه ای را از انباری برداشت. این دوچرخه تا قسمتهای پایانی گم شد تا زمانی که رضا از میله های چرخ آن برای مصرف مواد مخدر استفاده کرد. یا در مورد دفترچه خاطرات رضا که در آن اسم لیلا آمده بود و عکسی که با هم انداخته بودند که بعد از قسمتهای زیاد لیلا وارد داستان شد و به عکس اشاره کرد. یا حتی خود فرزانه که در قسمت اول یا دوم به اخلاقیات هیستریک و خودخواهی و بالا پروازی او اشاره شده بود که در نهایت در برخورد با سحر یا رضا این بیماریها به اوج رسید. به نظر من جذابیت این داستان در باور پذیر بودن آن است. آنجا که خواهر فرزانه در اوایل داستان با سحر به مشکل خورد و تا قسمت آخر دیگر به آن اشاره نشد و دقیقا در عبارات پایانی به علت اختلاف این دو اشاره شد. شاید نویسنده نمیخواسته هیچ نکته ای را نا گفته بگذارد.
لوتی خور بیشتر در وصف موقعیتها و مکان سازی مهارت داشت تا وصف موقعیت سکس. به یقین اعتیاد را به چشم دیده و آن را لمس کرده است. نکاتی ک در مورد خماری یا تحریک جنسی یا دیر انزال شدن گفته بود فقط از عهده کسی بر می آید که قبلا طعم مواد را را کشیده باشد. تحریک جنسی موقتی که خیلی زود به بی میلی جنسی تبدیل شد و حتی وقتی به نوعی فرزانه برگشت تا گذشته ها را جبران کند رضا ترجیح داد سکس را نیمه کاره رها کرده و به خلوتگاه خود رود.
فکر کنم بهتر است این نویسنده در زمینه های داستانهای غیر سکسی شانس خود را آزمایش کند شاید موفقتر باشد.

نکته ای که در مورد سایت امیر سکسی بایستی بگویم عدم انسجام و پشت سرهم قرار گرفتن داستنهاست کاش تمام قسمتهای یک داستان در یک صفحه و پشت سر هم قرار میگرفت و تمام نظرات هم در انتهای هرداستان یا خاطره جا خوش میکرد
موید باشید و سپاسگذار

ایرانی گفت...

با درود خد مت دوست و آشنای نازنین و تشکر از همراهی و نظرات گرم شما . البته این داستان در سایت لوتی نوشته شده بود .. من ایرانی هستم نویسنده داستانهای سکسی و غیر سکسی که داستانهایم را در سایت لوتی با کاربری دختری به نام شهرزاد منتشر می کنم.. و این سایت امیر سکسی هم مدیریتش در داست دوست خوبم امیر بوده که به علت مشغله و درگیریهای زیاد این جا رو سپرده به من و من فقط نویسندگی می کنم و منتشر .. در عرض 5 سال حدود 8000 پست داستانی سکسی و غیر سکسی نوشته ام و اصلا عادت ندارم داستانهای دیگران را منتشر کنم . در سه چهار مورد فقط از دیگران داستان گذاشتم که یکی از اونا همین آقا رضا وانتی بوده که اونم به خاطر سلام و علیکی که با نویسنده داستان در سایت لوتی داشتم و مسئولیت این جا هم به عهده من بود منتشر کردم که نمای بیشتری داشته باشه .. راستش اواخر داستان رواگه خودم بودم به این صورت نمی نوشتم ولی در بعضی جا ها نویسنده از واقعیت گفته یعنی گفته ما جرا واقعی بوده که بعضی جا هاش کمی عجیبه . ..در هر حال در سایت لوتی طرفداران زیادی داشت . البته عده ای از دوستان به لوتی خور می گفتند که این داستان را از سایت قدیمی آویزون گرفته ولی مدرکی مشاهده نشد و بحث ها نیمه کاره موند .. من با بسیاری از نظرات شما در خصوص این داستان موافقم . به نظر من بیش از اندازه به بسیاری از مسائل پرداخته و موارد زیادی رو هم شرح زیادی براش داده نشده . در مورد سایت امیر سکسی .. دکور بندی های آن بر عهده امیر خان بوده ..من ایرانی فعلا می نویسم و منتشر می کنم . و اتفاقا نظرات ذز ذیل داستان می باشد . منتها زیاد نظر میدن .. و اگه زیر داستان رو در خصوص ارسال نظر باز کنید درصورتی که نظری داده شده باشه همون ذیل داستان میاد . در مورد دسته بندی داستانها با شما موافقم . منتها باید دید که از کدوم منو میشه این روش رو پیاده کرد . دست گل شما درد نکنه .. من الان اومدم 2 تا پست این جا منتشر کنم .. بعد با کاربری شهرزاد .. همون 2 تا رو در سایت لوتی می ذارم .. البته داستانهای من ایرانی رو تا مدتها آره داداش عزیز و کینگ صفر پنج و بقیه دوستان در لوتی منتشر می کردند . برای شما ارزوی بهترین ها را دارم . پاینده و پایدار باشید . .. ایرانی

sia گفت...

با سلام و خسنه نباشید خدمت ایرانی عزیز. اول از همه سال نو رو به شما و خانواده محترم تبریک میگم..
عرض شود که، منم این داستان رو خوندم. قبل از خوندنش فکر میکردم خودت نوشته باشی ولی قسمت اول رو که خوندم و پایینش اسم نویسنده نوشته شده بود فهمیدم نویسندش "لوتی خور" هستن. البته من اولین بارم بود اسمشون رو میشنیدم.. قلم خوبی داشتن و به قول دوستمون داستان طوری پیش میرفت که خواننده رو میکشوند به دنبال خودش. داستان جذاب و قشنگی بود. البته صحنه های سکسی کم داشت ولی بازم روایت جالبی بود درکل. تو قسمت اول که داشت شخصیت رضا رو معرفی میکرد یاد خودم افتادم، یعنی شخصیت رضا دقیقن مثل من بود، این بود که خیلی واسم جالب بود..
درکل مرسی و فعلن..

ایرانی گفت...

با درود به سیای عزیز ... خسته نباشی .. ممنونم از لطفت که داستانهای این مجموعه رو پیگیری می کنی خسته نباشی ... سال نو شما هم مبارک باد ... با احترام : ایرانی

 

ابزار وبمستر