ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اتوبوس هوس 1

لیسانس مملکت شده بود راننده اتوبوس یا همون راننده سرویس دانشگاه .. اونم چه دانشگاهی .. همونجایی که لیسانسمو از اونجا گرفته بودم . چیکار می کردم بهتر از لبو فروشی و دوغ فروختن سر خیابونا بود . یا باقلا فروشی تو فصل زمستون .. یه سری از دوستام که شهرستانی بودن رفته بودند پارکبان خیابونا شده بودند . هر ماشینی که میومد یه قبض پارک می ذاشتن رو ماشینشون . یه لباس سفید و سبز پسته ای هم تنشون کرده بودند که آدم دلش واسشون می سوخت . ای خاک تو سر ما که پس از چند سال مثل خر درس خوندن آخر و عاقبت ما به اینجا رسیده بود . طوری شده بود که بالاخره یه خورده پارتی دیدم تا همین جا راننده شدم . هنوز مسئولین دانشگاه همونایی بودند که  من باهاشون سر و کله می زدم . استادا  و رئیس دانشگاه و دفتر دارا و کامپیوتریست ها و...شاید یه چند تایی تغییر کرده باشن . بیشتراشون منو می شناختن . حتی خیلی از دانشجویان هنوز فارغ التحصیل نشده بودند . با این که اسمم ایمان بود ولی ایمان کوس شری داشتم . خیلی خوش تیپ و خوش هیکل بودم و در میان زنا و دخترا طرفدار زیادی داشتم . حتی چند تن از دوست دخترام هنوز توی این دانشگاه سرگرم تحصیل بودند . با یکی دو تا از حسابدارا ی اینجا هم که رو هم ریخته بودم . خیلی دوست داشتند باهاشون از دواج می کردم . همین حالاشم که راننده اتوبوس شده بودم بازم عاشقم بودند . به درد من نمی خوردند . آخه هر دو شون از خط خارج شده بودند و منم که اونا رو منحرف نکرده بودم . از بس به گوششون خونده بودم که از خط خارج شدن یه زن برای یه مرد مسئله ای نیست و یه مرد باید یه زنو درک کنه از من خوششون اومده بود ولی بعدا که دو تایی شون از وجود من مطلع شده بودند تا یه مدتی بهم راه نمی دادند ولی بعد از ترس این که پیش اون یکی کم نیارن دوباره خودشونو بهم چسبوندند . ولی من که کوس خل نبودم با دختری که یکی دیگه از کوسش پرده برداری کرده از دواج کنم . در هر حال دو تایی بهم امون نمی دادندولی من دیگه زیاد تحویلشون نمی گرفتم چون خیلی تنوع طلب بودم . ولی اتوبوس خیلی شیکی تحویل گرفته بودم . صبح  زود باید از یه چهار راهها و خیابونای خاصی حرکت می کردم و پرسنلو سوار می کردم . البته این تنها اتوبوس نبود و منم تنها راننده اش نبودم ولی یه مسیر خاص به من سپرده شده بود که اتفاقا شامل بیشتر پرسنل همین ساختمون و فضایی بود که من درش درس می خوندم . انگار  خود دانشگاه رو هم قسمت بندی کرده با خونه هاشون ردیف کرده بودند . با شناختی که از بیشتر کادر و استادا داشتم چه زن و چه مرد به غیر از دو سه تا شون بقیه اهل حال بودند . دیگه هر کی ازم سوال می کرد چیکاره ای می گفتم راننده سرویس . دیگه نمی گفتم راننده اتوبوس . بازم خدا پدر پدرمو بیامرزه که راننده کامیون بود و تابستونا به زور منو به عنوان شاگردی می برد به بیابونا و راههای دور تا اوستا شدم و گواهینامه پایه یکمو خیلی راحت گرفتم . خدمت سربازی رو هم قبل از رفتن به دانشگاه رفته بودم . از روزی که این اتوبوس داده شد به دم ما مینا و ماریا هم اومدن به سرویس من .البته به وقت بر گشتن .  فکر کنم اگه با اتوبوس اون ساختمون می رفتن راحت تر به مقصد می رسیدن . می خواستن یه بهونه ای داشته باشن تا منو ببینن و یه جوری خودشونو بهم بچسبونن . خیلی هم  با عجله پس از تموم شدن سرویس اداری میومدن تا رو جفت صندلی پشت سرم بشینن . چند بار نزدیک بود با هم دعوا بیفتن . علاوه بر اونا چند تا تیکه جدید هم اضافه شده بود که نمی شناختمشون ولی خیلی دلم می خواست با هاشون حال کنم . برام فرقی نمی کرد که مجرد باشن یا متاهل . ولی باید حواسم به مرد ها و یکی دو تا زن محجبه  و مسئول لعنتی حراست هم می بود که سوار سرویس من می شد . گاهی وقتا ماشین می آوردند . ولی این زوج و فرد کردن شماره پلاک ها دیگه سبب شده بود که حداقل یه روز در میون مهمون من باشن . دیگه یواش یواش عادت کرده بودند که هرروز سوار شن . این چهار پنج تا مزاحم اگه نبودند خیلی راحت تر می تونستم با خوشگلا گپ بزنم . ولی رابطه من با چادری های محجبه هم بد نبود . همه شون منو می شناختند . خیلی درس خون بودم . بااین که فضای دانشگاه بود و می بایستی خیلی مراقب می بودم وکارمم از دست نمی دادم ولی گاهی اوقات زیر سبیلی با خوشگلا حال می کردم . هر وقت هم که کاری نداشتم و آماده باش بودم می رفتم ور دست یه دختری . حالا  دانشجو باشه یا کار مند و حتی استاد واسه من فرق نمی کرد . با فن بیانی که داشتم خیلی راحت  توجه همه رو به خودم جلب می کردم . خوش تیپ هم که بودم . خیلی دلم می خواست با خیلی هاشون سکس می کردم ولی تازه مشغول کار شده بودم و به ریسکش نمی ارزید . در این دوره زمونه ای که پول در آوردن کار حضرت فیله نمی شد ریسک کرد . ولی می دونستم بیشتر این زنا رو میشه آورد تو خط . فقط دو سه تاشون خیلی سر سخت بودند . یه فکرای عجیب و غریب هم به سرم میفتاد که خودم خنده ام می گرفت . آخ چی می شد اگه این اتوبوسو تبدیلش می کردم به یه جنده خونه یا محترمانه بگم یه اتوبوس سکسی .. بی اختیار می خندیدم .. ایمان جان مثل این که خیلی کوس خل شدی . تو برو همون دو سه تا کوستو بزن که خیلی وقته کوس نگاییدی مخت تکون خورده ها . مثل این که خیلی رویایی و خیالاتی شدی . خواب دیدی خیر باشه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

13 نظرات:

آره داداش گفت...

m گفت...
هر کجا هستی اهورای ایران زمین نگاه بانت باد ، خوب شاید یه جورایی نباشم اما هر کجا هستم ، باشم . یاد تو در دل و روح و روانم ریشه کرده .

با عشق و محبت : آره داداش

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم هر کجا باشی در قلب من و ما جای داری و برای تو دوست پاک و نیک اندیش و نیک کردارم آرزوی تندرستی می کنم .واقعا خسته نباشی داستانها و نظرات این سه چهار روز رو به خوبی و دقت منتشر کردی دستت درد نکنه . موفق باشی در هر زمینه ای ..و این روز ها محصوصا در امتحانات ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل یه پاسخی برای نظر آتنا جان در داستان هر کی به هر کی داشته که اونو دفعه قبل با یه اسم دیگه خطاب کرده بودم ..آتنای عزیز ممنونم از لطفی که به من داری ..خوشحالم که در خدمت تو نازنین گرامی هستم که مثل همیشه باعث افتخار منه .. شاد باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل این پیام برای فانتومی عزیز در داستان عاشقتم میسترس بوده که در داستان بابا تقسیم بر سه منتشر شده حالا اگه میشه در عاشقتم میسترس هم منتشر کنی ممنون میشم .....فانتومی دوست داشتنی خیلی ممنونم از تو به خاطر پیام گرم و وقتی که واسه خوندن این داستان گذاشتی و مهم تر از همه به خاطر لطفی که به من و این مجموعه داری امید وارم با داستانهای بهتری در خد مت تو و بقیه دوستانم باشم ...ایرانی

m گفت...

راستی داداش جواب این دوست آتشی مزاج هدف دارمون را ندادی
http://www.looti.net/12_6994_16.html#msg142191231
چند باری توی تا÷یک های مختلف وارد شده و .......
بهتر خودت هم ببینی

ایرانی گفت...

داستان اتوبوس هوس جایگزین داستان مادر فداکاره . علی الحساب یک قسمت از اونو نوشتم و هنوز قسمت بعدی رو ننوشتم و علت این عجله ظاهری این بوده که خیلی دیر شده ..و پارسا یا فردین عزیز اول سال 91 در خواست داستان دنباله دار اتوبوس سکسی رو داشته که من قصد داشتم جای مادر فداکار شروع کنم .. این داستان هم که از شهریور تا حالا می خوا ست تموم شه که فکر کنم رسید به اول اسفند . دست به نقد یه قسمتشو نوشتم که دیگه پس از ده ماه شرمنده پارسای گلم که خیلی وقته ازش خبری ندارم نشم وبگم که من فراموش نکردم .. واقعا وقت نمی کنم . حتی داستانهای تک قسمتی رو که ریزش می کنم و چند قسمتی می کنم به این فکر می افتم که دوستانی که در خواست دنباله دار دادند فکر نکنن من بی عدالتی کردم ..پارسا جان امید وارم نورسیده به سلامتی رسیده باشه و عروسش کنی . یه داماد داشتی و اینم یه عروس .هرجا که هستی برات آرزوی موفقیت می کنم و شادی و شاد مانی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم من تا دقابقی دیگر پاسخم را به دوست بد دهنمان خواهم داد ..ممنونم ...ایرانی

ایرانی گفت...

هرچند جواب ابلهان خاموشیست ولی برای سوپر ابلهان باید پاسخی داشت ..ان اکرمکم عندالله اتقیکم ..براستی که بر ترین شما نزد پرورد گارتان با تقوی ترین شماست و رسول گرامی ما یک عرب بوده است .. ما توهینی به هیچ دین و مذهب و نژادی نکرده ایم و نخواهیم کرد تو هین را عده ای می کنند که به قوم ایرانی از هر نزادی که باشند احترام نگذاشته ثروتهای ملی را نثار آنان می سازند . فقر و فحشا و بیکاری در جامعه ما بیداد می کند و مثلا به خیال خود برای بیگانگان دل می سوزانند . بلوچهای ماکرد های ما حتی اعراب ما در خوزستان و کل اقوام ایرانی در بد ترین وضعیت به سر می برند ولی بیت المال را حیف و میل می کنند به نظرت باید هورا کشید ؟. من جای سایت لوتی بودم پیامهای اشخاصی مثل تو را منتشر نمی کردم . چون پاسخ به شخص تو نوعی وقت تلف کردن است اما به حرمت خوانندگانی که می آیند تا در کنار داستانهای سکسی از مطالب اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی و..بهره مند گردند بر خود لازم دانستم که به شما پاسخ بدهم . بنده خارج از مقوله سکس حتی یک کلمه سکسی و واژه ای از این دست را بر زبان نیاورده و نخواهم آورد . عرب صفتی سردمداران ما دلیل بر کوبیدن نژاد عرب نیست .. صرف نظر از همه اینها بر فرض من توهینی کرده باشم که نکردم آیا شما باید به این نحو , زبان به زشتی بگشایید ؟ من هم باید از شما درس بگیرم و به شما توهین کنم ؟ انسانهایی چون شما هستند که به من شخصیت می دهند حتما می دانی که به لقمان حکیم گفتند که ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم . برای شما آرزوی اخلاق و اندیشه ای نیک و برای خود آرزوی ثروتی می کنم که به درد محرومان برسم و به ایرانی هموطن خود اولویت دهم نه این که جاده های ترک خورده کشورم را ببینم و ببینم که در لبنان ها جاده می سازند .با توپولوف های جنگ جهانی دوم مسافران را به کشتن می دهند .. فعلا که به سر مایه ادب و ایرانی و آریایی بودن خود افتخار می کنم . شاد و سر بلند باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش مهربون دمونوی عزیز هم در داستان خانوما ساکت پیام گذاشته ...دمونو جان سپاسگزارم ازت که بازم لطف و محبتتو نشون دادی . بر قرار باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

ایرانی گفت...
آره داداش عزیز ..اولا بگم که چرا من تقریبا در همه نظراتم در خطاب به تو با اسم تو شروع می کنم ..به این دلیله که وقتی چشم در حال گشتنه کلمه اول جلب توجه کنه و رد نشی .اتوبوس هوس داستانیه که حداقل بیست قسمت خواهد بود حالا الان میگم بیست تا ولی دوبرابرشو باید در نظر داشت فعلا که همین یه قسمتو برای شرمنده نبودن نوشتم . ولی تا مادر فداکار تموم نشه زیاد به خودم فشار نمیارم حالا در همون تاپیک دنباله دار باشه موردی نداره ولی بعدا احتمالا باید جدا شه ممنونم از زحماتت . پاینده باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام استاد
این داستان به نظر من داستان قشنگی از آب در میاد. با احترام، نظر شخصیم اینه که برخلاف زن نامرئی، این داستان خیلی قشنگ میشه.(هرچند که ایده زن نامرئی، ایده نویی بود و درجای خود قابل تحسین هست)

یه جوری احساس نزدیکی با این داستان می کنم! شاید به خاطر اینه که منم لیسانسم رو گرفتم و بیکارم. دیگه خسته شدم بیشتر از 40 جا رزومه دادم اما هیچ خبری نیست. مملکت که صاحب نداره. بازم این آقا ایمان، پول داشته یه ماشین بخره. من همون هم ندارم :(

استاد برام دعا کنید

به امید روز پیروزی

ایرانی گفت...

سلام به دوست خوب آشنام .. این داستان جایگزین داستان مادر فداکاره و اون داستان هم تا 6 قسمت دیگه تموم نمیشه و نمیشه دو تایی رو با هم داشت ..این قسمتو همین جوری نوشتم که طلسمو شکسته باشم .. البته این اتوبوس جزو اموال دانشگاهه .. من این جور حساب کردم . فرقی هم نمی کنه .. در هر حال هنوز که قسمت دومشو هم ننوشتم و با این همه داستان در جریان فرصتی نمیشه ودر مورد زن نامرئی هم اگه فرصت کنم و با فکر و تمرکز بیشتری بنویسم کیفیت داستانو بهترش می کنم . زیاد بودن داستانها هم همینه دیگه . یه داستان مثل آبی عشق رو اگه برای قسمت بعدیش هم فکری نکرده باشم خود به خود فکر و احساس عاشقانه میاد سراغ آدم ولی بعضی از داستانها فشار مغزی بیشتری می خواد و آدم فکر می کنه داره عقب میفته و ...ممنونم از راهنمایی و دلگرمی دادن تو آشنای گل و نازنینم و امید وارم که همیشه همراهم باشی . و باز هم امید وارم تو هم زود تر کار گیر بیاری ..منم لیسانس دارم ولی خب مال سالها پیشه هر چند اون موقع هم همین درد سر کار گیر آوردن وجود داشت . البته در سوریه و لبنان و فلسطین کار زیاده یادم نمیره ورزشگاه فوتبال منطقه ما هر وقت یه بارون میومد سریع آب می گرفت و پر از تپه و چاله بود و دست و پای بچه ها می شکست . اون موقع دلار هشتصد تو من بود با یه افغانی داشتن محاسبه می کردند اون چقدر از دولت ما تعریف می کرد و تشکر که دستشون درد نکنه برای ما زمین فوتبال ساختن خدا خیرشون بده چقدر مهربونن و اتفاقا مصاحبه و خود زمین فوتبال در افغانستان از اخبار ورزشی غروب کانال سه نشون داده شد و خودم دیدم که تا اون لحظه 800 میلیون تومن داده بودند .. واقعا برای خودمون متاسفم که از این کارا می کنند و از بی پولی و کسری بود جه می نالند . دوست عزیزم موفق و پیروز باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم پس از دو پاسخ منتشر نشده در ذیل داستانهای فقط یک مردبه اون خواننده بی فرهنگ وبی ادب که مفصله و پاسخ به دمونو ی عزیز در خانو ما ساکت که در بالا آوردم اینم پاسخی برای پیام جدید فانتومی عزیز در داستان عاشقتم میسترس بوده ....فانتومی عزیز خوشحالم که در خدمت دوستان خوب و با فرهنگی مثل شما هستم . این خوانندگان دوست داشتنی چون شما هستند که فوق العاده و بی نظیرند به خاطر عنایت و توجهی که به من و داستانهام و این مجموعه داری سپاسگزارم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر