ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 40

ستایش فکر نمی کرد که یه روزی در مقابل مردی تا این حد دستپاچه و بی اراده شه . از وقتی که پدرش مرده بود از یه طرف سخت و بی احساس شده بود و از طرفی هم خیلی حساس . این حس عاطفی رو بیشتر در غم از دست دادن پدرش می دونست . از روز گار بدش اومده بود از این که پدر مهربونشو ازش گرفته بود . اون به هر صورتی بود خودشو با شرایط وفق داده بود .. یه لحظه بغضش ترکید .. نمی دونست واسه خجالتی که کشیده اشک می ریزه یا به خاطر پدری که نبود تا ازش حمایت کنه .. -چی شده دختر .. من که حرف بدی نزدم .. -استاد من به خاطر پدرم گریه می کنم . اون اگه امروز زنده بود می تونست درکم کنه .. فوری قضاوت نمی کرد .. -حالا اگه یکی دیگه جای پدرت ازت حمایت کنه قبول نداری ؟/؟ من می دونم تو نمی تونی مقصر باشی . من می شناسمت . انتظار داشتی من چیکار کنم . در مقابل دختری که نمی خواد واقعیتو بگه من چه موضعی بگیرم . شاید با هم یه حساب شخصی داشتین -نه این طور نبود -ولی تو نباید این جور خشن باهاش برخورد می کردی -اون موهامو کشیده بود و من از خودم دفاع کردم .. -واسه چی این قدر ساکت بودی ؟/؟ -راستش اون قیافه شراره رو که دیدم و همه هم به نوعی ظاهر قضیه رو نگاه می کردند و واقعا صحنه و ماجرا شبیه به یک بچه بازی شده بود دیگه تر جیح دادم که زیاد شلوغش نکنم . من هر کاری که شما بگین می کنم .. هر تنبیهی رو قبول دارم . -تو بهترین دانشجوی من و این رشته در این دانشگاه هستی . دوست دارم از نظر اخلاق هم بهترین باشی و می دونم که هستی . درسته که اگه یه آدم پاک و خوب باشه و این خوب بودنش نشون داده نشه فرقی به حالش نداره و در اصل قضیه هم تاثیری نداره ولی اگه بخواد بیگناه تهمت بد بودن بهش زده شه مگه یه آدم چقدر صبر داره .. روحیه شو برای کار های خوب دیگه از دست میده هر چند نباید این جور باشه . ظرفیت همه آدما که یکی نیست . -شما چه تنبیهی واسم کنار گذاشتین .. چه دستوری میدین -من دستور نمیدم . خواهش می کنم که تشریف ببرین به کلاستون . نمی خوام عقب بمونی . نمی خوام شراره احساس کنه که میدونو خالی کردی و جا رفتی . اگه همین جوری که میگی باشه و می دونم که هست .. یه لحظه ستایش قبل ازشنیدن آخرین جمله نستوه یکه خورده بود به خاطر اگری که آورده بود ولی وقتی که جمله آخرو شنید دوباره آروم گرفت . دلش می خواست نگاهشو به صورت و چشای نستوه بدوزه و از اون تشکر کنه . به خاطر همه کمکهایی که استاد بهش کرده بود خودشو مدیون اون می دونست . کمکهای روحی و مالی و.. حس کرد که  دیگه متلکهای دوستای حسودش تاثیری درش نداره . استاد نستوه نوروزی ازش حمایت کرده بود . پیش خودش .. مهم تر از حمایت , این که درکش کرده بود .. چهره زیبای نستوه رو خیلی زیباتر از اونی که بود می دید . با خودگفت به خدا اگه زشت ترین زشت های دنیاهم می بودی بازم واسم زیبا ترین بودی . دلش می خواست دوباره اشک بریزه ولی از نستوه خجالت می کشید .. هر کاری کرد جلو خودشو بگیره نتونست .. -چیه نازک نارنجی .. فیلم هندی راه انداختی . من حرف بدی بهت زدم ؟/؟ -نه استاد خوشحالم .. از این که خدا گاهی وقتا فاصله بین غم و شادی رو فقط یک نفس قرار میده و من امروز در فاصله اون یک نفس شما رو دیدم .. -پس میری کلاس  ؟/؟ ستایش در حالی که بغضشو فرو می برد سرشو به علامت رضایت تکون داد . اون در وجودش می گفت اگه ازم بخوای تا اون سر دنیا هم باهات میام . -ببین من دو چیز دیگه هم می خوام یکی این که خونسردی خودتو حفظ کنی و دیگه این که برای بهترین بودن تلاش کنی .. چون این بار قراره رتبه  های اول تا سوم از یه تخفیف خیلی سنگین و ویژه بر خوردار شن . البته  ترم قبل محدودیت خاصی داشت ولی حالا کمک بزرگی برات میشه . و اون وقت می تونی سر بلندی خودتو به بقیه نشون بدی . -شما هم خوشحال میشین ؟/؟ -یه آموزگار از این که به درسش توجه شه خوشحال میشه از این که یک دانشجوی پاک و نجیب و درد کشیده و پرتلاش و سر به زیردر سخت ترین شرایط تونسته خودشو نشون بده لذت می برم .. من میرم کلاس یه خورده دیر شده زشته .. تو برو یه آبی به سر و صورتت بزن وبیا . نشون بده که میدونو خالی نکردی . من بهت اعتماد دارم . سعی کن آبرومو نبری . درسته که ریش ندارم ولی ریشمو برات گرو گذاشتم . نستوه برای تدریس رفت و ستایش هم رفت تا یه آبی به صورتش بزنه .. اون برای رفتن به کلاس هیجان خاصی داشت . برای این که خودی به استادش نشون بده .. یه حس عجیبی نسبت بهش پیدا کرده بود . احساس می کرد نمی تونه بیشتر از شصت  تا چشو که  نستوه رو طلب می کردند تحمل کنه . آخه سی و خوردی دختر دانشجو همه شون از استاد خوششون میومد . حالا بعضی هاشون ابراز نمی کردند . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز
.
.
.
لذت دوست داشتن و عمق دوست داشتن هیجان متبلور عشق در داستان کم فروغ و کم سو شده البته اعتقادم بر اینه که در چند قسمت آینده میتونه به اوج خودش برسه اون هیجانی که من از خواندن داستان تا ورود قهرمان داستان به دانشگاه دیدم و شور و شعف مضاعف داستان ! ایرانی عزیز دید شما به عنوان نویسنده نسبت به من وسیعتر و عمیقتره و مجموعه خود را بهتر از من میشناسی و چیرگی داستان نویسی شما استاد بزرگوار بر همگان و بخصوص من اشکاره، ایرانی عزیز احساسات واقعی داستان و هیجانات عاشقانه و لذت نوشته های زیبای خودتونو به داستان برگردونید من احساس میکنم داستان ابی عشق نفوذ احساسات عاشقانه خودشو از دست داده بابت اظهار نظر منتقدانه، شرمنده دوست خوبم ایرانی هستم و چون شما و داستانهای شما برام ارزش دارن خواستم حرف دلمو گفته باشم
مجید

ایرانی گفت...

سلام مجید جان .. چه زیبا و با احساس و شاعرانه و با قلمی شیوا نوشتی .. یک رمان و یک داستان عاشقانه آن هم در حجم کم انتشار در هر قسمت که نمی تونه در بر دارنده کل مطالب عاشقونه و هسته داستان باشه .. جریان و مقدمه ای می خواد .. ماجرا ها و حاشیه هایی می خواد ..فضا سازی می خواد اونم در جامعه شلوغ امروز و محیط دانشگاهی .. البته من نباید بقیه داستانو بگم ولی یه عاشق یه زن یا یک مرد که نمی تونه فوری احساسات خودشو بیان کنه .. تازه نسیمی که رفته اون باید دوباره وارد ماجرا بشه .. در گیری ها ..تضاد ها , جوشش احساسات .. همه اینها یه مقدمات و یک پیامد هایی داره که باید به ماجرا ها و مسائلی پرداخته بشه ..احساساتی که در بر خورد با مسائل زندگی شکل می گیره وخودشو نشون میده .. نسیمی که بر می گرده و از نستوه متنفره اما آن سوی نفرت عشق وجود داره و باز هم اما عشقی که دور از خیانت باشه .. عشق پاک مهری نسبت به نستوه و دختری دانشجو که اونم میره تا با دلی پاک و بی آلایش به یکی دل ببنده که هنوز در فکر عشق اولشه و زیبایی یک داستان در اینه که با حاشیه و از روی پوسته و حرکت به هسته اون برسیم .. درست مثل داستانهای سکسی که وقتی شروع شد که نمیشه یک دفعه وارد سکس شد اینم همینه الان داستان شیب عاشقونه اش اومده پایین ولی داره میره بالا .. باید اصالت رابطه ها رو هم در نظر گرفت . باید زمینه چینی کرد و مقدار یا حجم کم داستان و توقف اون در هر صحنه خاصی ممکنه همچین بر داشتهایی رو هم ایجاد کنه . همچنین به واقعیتهای اجتماعی پیرامون خودمون هم دباید توجه داشته باشیم . عشقهای بی رویه .. با رویه .. اینجا این خواننده هست کهمی تونه قضاوت کنه که آیا مثلا کار ستایش درست بوده ؟/؟ یا مهری حق داشته عاشق بشه و یا نستوه درست رفتار کرده که هنوز عاشق نسیمه ؟/؟ و به موقعش از مطالب عاشقونه هم استفاده میشه . اما این جور عشقها فقط یک سلطان و یک ملکه داره و از دید روانشناسی هم باید یک داستان عاشقانه را مد نظر داشت .. ممنونم مجید جان از پیام و همراهی و هم فکریت . البته من در دو سه قسمت جلوتری که نوشتم هنوز نسیمو وارد نکردم . برای عشق نویسی باید عاشقی رو وارد قضیه کرد وقتی که اون عاشق وارد قضیه شد شهامتی هم باید وجود داشته باشه و این شهامت اگه تدریجا همراه با حجب و حیا و شرم خاصی به وجود بیاد زیباتره .. هنوز قسمتهای زیادی از این داستان مونده . مجید خان خوش قلم عزیزم ممنونم از اظهار نظر گرم و لطیف و صمیمانه ات . پاینده باشی ...ایرانی

2agh گفت...

سلام داداش گل.خیلی زیبا بود.کاش میشد روزی یه قسمت میذاشتی.منم با خوندن داستانات به تجربم زیاد میشه مخصوصا اینجور داستانا که به شخصه خیلی دوست دارم تا داستانایی که فقط برای بالا بردن حس شهوت خوانندس.
2agh

ایرانی گفت...

ممنونم علی جان .. خودمم دوست دارم این داستانو از این بیشتر هم منتشر کنم .. فعلا هفته ای دو بار آپ میشه . داستان تو رو هنوز امیر عزیزم نفرستاده .. احتمال زیادی داره که از نیمساعت دیگه تا دو روز نباشم .. اگه در این فاصله داستانو بفرسته بر گشتم منتشر می کنم .. البته احتمال داره که برم . اگه داستانهای دو روز سایتو با هم گذاشتم یعنی نیستم .. دیگه فرصت نمیشه بازم پیام بدم . علی جان خسته نباشی و دستت درد نکنه .. خدا نگه دار تو نازنین باد ...ایرانی

2agh گفت...

قربونت داداش.مراقب خودت باش
منتتظرتیم

ایرانی گفت...

ممنونم علی آقای گل .. من بر گشتم .. داستانهای امشبو قبلا گذاشتم .. چند ساعتیه که اومدم و کلی هم میهمان دارم و به زحمت و به هزار دردسر دارم چند دقیقه ای رو با کامپیوتر ور میرم .. فکر نکنم داستانهای تک قسمتی آخر هفته رو وقت کنم که بنویسم .. از امیر هم خبری ندارم . نمی دونم چرا هنوز داستانها رو برام ایمیل نکرده .. به محض این که فرستاد من با یه کنترل مختصر و مطالعه البته با اجازه شما منتشرش می کنم . بر قرار باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر