ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب عشق 10

نمی خوای بگی ؟/؟ دوست داری بهنازتو اذیت کنی ؟/؟ ..نمی دونم چرا دیگه از لفظ خواهر استفاده نمی کرد . شاید باورش شده بود که می تونیم عاشق هم باشیم و همو دوست داشته باشیم . البته در این که شکی نبود . ولی رابطه ما نمی تونست به این صورت ادامه داشته باشه . من نمی تونستم .. نمی تونستم .یه احساس عجیب تر از عشقی هم داشت در من به وجود میومد . راحت تر بگم یک هوس .. هوسی در کنار عشق .. باید ازش فاصله می گرفتم .. نه نههههههه .. -بهناز ولم کن بذار من برم . باید تمومش کنیم -نهههههه این تازه شروعشه به من نگو همه چی داره تموم میشه . ماتازه شروعش کردیم . بهنام قسمت میدم . تو رو به همون ستاره های بالاسرمون .. تو رو به همون خدایی که اون ستاره ها رو آفریده . عشقو آفریده من و تو رو آفریده قسمت میدم که  تنهام نذاری .. ببین بهنام من مال توام . فکر کن دوست دخترتم . فکر کن زنتم .. هرچی دوست داری فکر کن . من تحمل جدایی از تو رو ندارم . خواهش می کنم . من نمی تونم . من بدون تو می میرم . چرا هیشکی نمی خواد بفهمه که دوستت دارم . چرا آدما همه خود خواهن -تو هم خود خواهی بهناز . تو فقط خودتو می بینی . خودتو دوست داری -نه بهنام . اگه من فقط خودمو دوست داشتم خیلی زود تر از اینا بهت می گفتم که دوستت دارم . زود تر از اینا بهت می گفتم که عاشقتم . زودتر از اینا خودمو راحت می کردم . نمی دونی که چقدر این احساس رو دلم سنگینی می کرده که زود تر گفته شه . که بهت بگم دیوونتم که بهت بگم تو تنها مردی در این دنیا هستی که من می تونم عاشقش شم .. -بهناز شاید احساس ما یه حس اشتباه باشه .-چی گفتی ؟/؟ دوباره بگو .-گفتم که احساس ما شاید که یه حس اشتباه باشه . -بازم بگو بازم بگو می خوام بازم بشنوم . من چقدر خوشبختم . خوشبخت ترین آدم دنیام . تو دوستم داری . تو هم یه احساسی مثل احساس منو داری تو حالا خودت گفتی خودت خودتو لو دادی .. -اووووههههه قربون ارشمیدس خودم برم که یافته یافته .. خواهر دیوونه من وقتی که بغلت می کنم و با یه بوسه داغ میرم به عالم رویا خب معلومه که دوستت دارم . معلومه که عاشقتم .. من این طور حس می کنم ولی شاید این حس من اشتباه باشه .. -ولی با این حس اشتباه نبوده که اومدی سراغ من . تو دوستم داشتی و داری . تو با یه انگیزه درست  منو در اختیار خودت گرفتی -وخودمو در اختیارت گذاشتم -آره هرچی تو بگی .. هرچی تو بگی همونه همونه همونه .. می دونی با این که می دونم که دوستم داری ولی نیاز دارم که بشنوم . نیاز دارم که بهم بگی دوستم داری . عاشقمی . می خوام بازم بشنوم . بازم بدونم . بازم اینو با تمام وجودم لمس کنم . داغی عشق مثل یه نسیم داره تمام بدنمو نوازش میکنه . به همه جاش سر  می زنه می خوام که با حرفات طوفان عشقی در وجودم بر پا کنی که منو برسونه به اون ستاره ها . ستاره های عشقو بسوزونه . برم اون بالا بالاها . به ستاره ها یگم که من از شما آتیشی ترم . داغ ترم . عاشق ترم .. بازم منو ببوس . نمی دونی چقدر واسه این لحظه ها صبر کردم . بذار حس کنیم که یک گناهه . بذار همه حس کنن که یک گناهه .. دوستت دارم بهنام -بهناز تو خواهرمی . ولی این بار نذاشت که به حرفام ادامه بدم . بازم خودشو بهم چسبوند و منو بوسید . هر لحظه داغ تر از لحظه قبل . با حرارتی بیشتر . اگه ادامه می داد دل کندن از اون سخت تر می شد. خیلی سخت تر . طوری که شاید من بد تر از اون می شدم . یهناز منو دوست داشت . می دونست که دوستم داره و عاشق منه . . شاید منم همون فکر و احساس اونو داشتم ولی خودمو گول می زدم . می خواستم که از اون تنش و عطش خودم فرار کنم . شاید نمی دونستم که اسمش عشقه . همون عشقی که یک پسر به یک دختر غریبه داره . --بهنام نمی دونم چرا سیر نمیشم . چرا از بوسیدنت سیر نمیشم . هنوزم تشنه لبهای توام . نگو که من یه دختر بدم . نگو که دلمو می شکنی . بگو بازم منو می بوسی . بگو که بازم بغلم می زنی .. بگو دیگه بگو می خوام بشنوم .. بشنوم که دوستم داری . عاشقمی تنهام نمی ذاری . من سالهاست منتظر این لحظه ام . سالهای ساله . تو اینو حسش نکردی . نمی خواستی حس کنی . نمی خواستی درک کنی .  من فقط به خاطر توست که نفس می کشم و زندگی می کنم . فقط تو .. فقط تو بهنام .. -بهناز این اشکها رو از کجا داری . برم یه لیوان آب برات بیارم که جاشو پر کنه . -خالا منو مسخره می کنی ؟/؟ -نه می خواستم هوا و جو رو عوض کنم -یعنی از این جو عاشقونه ای که بین ما حاکمه خوشت نمیاد ؟/؟ -چرا خواهر خوشگل من . صدامو آوردم پایین تر و گفتم بیا اینم جو و اینم صدای مامان نصفه شبی راه افتاده و دنبال من می گرده این پنجره تو هم پشتش  دزد گیر داره و نمیشه فرار کرد . -مامان نباید تو رو ببینه -تو هم که نمی تونی درو باز کنی . من که دراتاقمو قفل کرده بودم و کلیدشم با منه . -حتما مامان یه کلید دیگه داشته رفته دیده تو نیستی -فرشته جون از این اخلاقا نداره .. -چه می دونی یه مادر وقتی کنجکاو شه به همه جا سرک می کشه -بهناز من میرم توی کمد دیواری .. درو باز کن و بگو نمی دونی بهنام کجاست من  بعد از رفتنش در میرم . لعنتی بد ساعتی هم هست اصلا نمیشه بهونه درسو کرد .. مامان در اتاق بهنازو  داشت از پاشنه می کند .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر