ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 31

وقتی مانتوشو در آورد و اون جین چسبیده به کونشو  انداخت تو دید اصلا یادم رفت  که ادامه حرفام چی بود -ببخشید آقای هوشیار این جوری راحت ترم شما که سختتون نیست -نه اکی جان من چرا سختم باشه . به یه قسمت تنگی رسیدیم که حرکت یه خورده سخت بود من خواستم پشت کنم رد شم که به کونش نمالم ولی اون طوری در همون مسیر حرکت کرد که کونش با برجستگی کیرم تماس پیدا کرد و با یه اصطکاک شدید رد شد -ببخشید نکردن از اول این یه تیکه رو پهن ترش کنن . -حالا این قدر حرص نخورین خیلی شرمنده مون کردین امروز اکی جون . آقاتون خونه حتما عصبانی میشن . -نه اون خودش کارگر یه شرکته و تا شب بر نمی گرده .  دختر بزرگم هم از پسرم یا داداش کوچیکش مراقبت می کنه . -اصلا بهتون نمیاد دختر بزرگ داشته باشین . -چهارده سالشه منم هفده سالم بود ازدواج کردم . نگاش به وسط شلوارم بود .دلم نمی خواست سوار بر سکس احتمالی ما شه . می بایست اونو به طرف خودم می کشیدم . یه وقتی فکر نکنه اونه که تحریکم کرده اون وقت زبونش دراز می شد . فهمیده بودم که متوجه شق بودن کیرم شده ولی جراتشو نداره که چیزی بگه و یا اقدامی کنه . منم برای این که حواسشو پرت کنم که فکر کنه به خاطر بقیه زناست که این جوری شدم گفتم عجب مجلسی شده خانوما طوری خودشونو خوشگل و تو دل برو کردند که انگاری رفتن به یه مجلس عروسی مثلا کلاس بالا .. -آقای هوشیار ببخشید جسارت نشه . شما که مرد مومن و با فرهنگی هستید و با شخصیت . از شما راستش انتظار نداشتم . آخه نباید با دید دیگه ای به خانوما نگاه کرد . اونا به جای خواهرای شما هستند . از طرفی اینایی که اونا ارائه می کنند همه زیبایی ظاهریه . خودشون که هیچی نیستن .. -اکی جان تو هم خودتو جای خواهرم می دونی .. اون که تا حالا خیلی ملایم آدامس می جوید طوری سرعتشو زیاد کرد که منو یاد بعضی از جنده های بی خیال سر خیابون مینداخت هر وقت که می رفت توی فکر و یا جواب چیزی رو نمی خواست بده این طور عمل می کرد . به این سوالم که جواب ندادی عیبی نداره حالا یه چیز دیگه ای ازت می پرسم . زیبایی شما طبیعیه . یا این که شما هم زیاد میکاپ کردین .. -اینو دیگه باید از شما پرسید من چی می تونم بگم . اگه حرف بزنم میگین از خودم تعریف می کنم . دیگه حس کردم که حدسم درسته . اون بیش از اندازه خودشو به من نزدیک کرده بود . حالا می تونستم یه چیزی بهش بگم . نگاهش خمار شده از چشاش هوس می بارید . دوباره رفته بود به همون یه تیکه جای تنگ . نمی دونم از نگاه من چیزی خونده بود یا نه ولی هنوز کیرم شق بود و با این حرکاتش بخواب هم نبود . سر و صدای زنا در اومده بود . دستامو دور کمر اکی حلقه زده و کونشو به طرف لاپام حرکت داده واونو به خودم فشردم .  لبامو گذاشتم رو صورتش و دستامو رو سینه هاش قرار دادم . -اوووووفففففف آفای هوشیار .. هوتن خان ... نههههه نهههههه چقدر هاتی .. کلاس بالا حرف می زد .. -از داغ بودن توست که داغ کردم داغم .. ببین که تب تو به منم سرایت کرده .. خواهش می کنم جوووووون جووووووووون -تعطیلش کن . تعطیلش کن . بگو خانوما برن . بگو .. بگو برن .. -برن مثلا چی بشه .. -خب برن اصلا ازشون خوشم نمیاد حالم ازشون بهم می خوره همه جا رو بوی عطر و ادکلن و کرم و عطر مام و زیر بغلی این چیزا ورداشته .. خودشون که هیچی نیستن .. لبامو گذاشتم پس گردنش و دستمو گذاشتم زیر بلوزش -میگم بیان از اکی جونم یاد بگیرن . خانوم خوشگله من حال و روز خوشی ندارم الان اگه برم میون خانوما مایه رسواییه -راست میگی چند دقیقه ای صبر کن . من خودم یک تنه ازشون پذیرایی می کنم . زودتر تمومش کن .. ولی هوتن جون خیلی شیطونین شما . با چند نفر شماره رد و بدل کردین -اکی جان این جزو حرفه منه .. این خدمتگزار هم واسه ما شاخ شده بود هنوز هیچی نشده شده بود دختر خاله . بااین که دلش نمی خواست از من دل بکنه و دورشه ولی راه افتاد رفت تا بخواد رئیس بازی در بیاره . منم هرچه می خواستم فکرمو مشغول کنم که این لعنتی بخوابه نمی شد بالاخره دستمو فرو کردم تو شلوارم و این کیر مایه رسوایی رو یه خورده مث این دنده ماشین جابجا کرده و اونو گذاشتم رو خلاص و رفتم میون جمعیت ولی همین که چشمم به جمعیت افتاد و اون کون قمبل کرده و در حال پذیرایی اکی جون و بقیه فتنه گرایی که در حال اطوار ریختن بودند دوباره از خلاص شروع کرد به حرکت کردن . لعنتی مایه رسوایی و آبرو ریزی شده بود . خودمو رسوندم پشت میز و رو صندلی نشستم و سعی کردم به اون زنا خیره نشم . هی هوتن دیوونه حواست باشه همه روی تو حساب می کنند . پسر مگه تو کس ندیده ای ؟/؟ این چه کاریه ؟/؟ .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر