ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 37

کاش داود و پری و دانیال و زری هم اینجا بودند . نمی دونی چقدر به ما خوش می گذشت . ماه منیر کرم روز گار بود . خوب می دونست چه جوری رو مسائل احکامی انگشت بذاره و بزنه به جاهای حساس . یک لحظه به فکرم رسید که منم یه چیزی بگم . -قلی جون میگن صله ارحام بد چیزی نیست . عمر آدمو طولانی می کنه . وقتی که اونایی که همدیگه رو دوست دارن در کنار هم باشند لذت بیشتری از زندگی می برن و گذشت لحظه ها رو حس نمی کنن . -اوووووففففف ماه منیر جون راست گفتی . چه می دونیم شاید اون چهار تا هم کنار هم باشن . در هر حال این حموم تو جا داره ومیشه اونا رو هم آورد این جا -عزیز بذار حالمونوبکنیم . اگه دوست داشته باشن خودشون میان . قلی بی پروا تر از مهرشاد منو می گایید و مهرشاد هم که مدام از احکام و گناه حرف می زد طوری شده بود که ماه منیر زبونشو قفل کرده بود . . اون اولش که مهرشاد به قلی می گفت که حواست باشه که  نگات به تن لخت ماه منیر نیفته که حرامه -این قدر سخت نگیر داداش .  اگه قرار بر سختگیری بود که ما تا به امروز این قدر پیشرفت و ترقی نداشتیم . بفرست کیرتو هر جا که دلش خواست بره که دیگه از این فر صتها گیر نمیاد . وقتی که  جوانان مذهبی مثل ما آرامش داشته باشند و نیاز هاشون تامین باشه خیلی راحت می تونن برن دنبال معنویات . جامعه رو از لغزشها و گرایش  به انحرافات نجات بدن . نمی دونی این کار چقدر ثواب داره . ماه منیر :قلی جون یعنی میگی شما کستو نو بکنین اون وقت برین بقیه رو ارشاد کنین که صبر انقلابی داشته باشن تا جامعه رو نجات بدن ؟/؟ یعنی اونا باید ریاضت بکشن و شما حالشو ببرین . البته من خودم لذت می برم از این که دارم ثواب می کنم تا شما در جاده معنویت قدم بردارین ولی باید به فکر کل اعضای جامعه بود . -ماه منیر جون به شرطی که همه اعضای جامعه و زنایی که دست و بالشون بازه دست و دل باز باشن و ایثار کنند و بخشنده باشن . -حالا این حرفا رو ولش  ببین که من چطور رو کیرت نشستم و دارم می بخشم . ماه منیر دیده بود که بحثشون داره تبدیل به کس شر میشه و اونا رو از سکس میندازه . واسه همین مسیر صحبتو عوض کرده بود تا راحت تر بتونه رو  کیر مهر شاد مانور بده .  طوری با موهای سینه مهر شاد بازی می کرد که اون دیگه خیالش نبود که در کجا قرار داره . با این حال زیر لب دعا می خوند و هنوز آثاری از کس خلی درش وجود داشت . اما می دونستم این کس یه جادویی و معجونی در خودش داره که کیر پسرا و خودشونو مسخ می کنه و مهرشاد بسیجی هم جزو یکی از همونا بود که خیلی سریع ایمانشو باخته بود . من و ماه منیر دوباره لب به لب کردیم  اون یواشکی یه چیزی به من گفت که خنده ام گرفت و گفتم ولش کن بدمون نیار دیگه درست نیست .. گفته بود من جیش دارم و می خوام بریزم روی ریش مهرشاد تا ایمانش قوی تر شه -نکن این کارو زشته تازه زری و پری بعدا باید کوسشونو به این ریش بمالن .. ممکنه اگه بفهمن تو این ریشو شاشیدی شاید چندششون بشه -آخه من از کوس خلی این یکی دیوونه شدم . -عیبی نداره ماه منیر همون قدر که ما اونا رو کشوندیم به طرف خودمون در حقیقت به ایمان نداشته اونا شاشیدیم . ملت دارن بد بختی می کشن اونا دارن با کس شرات خودشون از دین و ایمان و شیطان بالا منبری حرف می زنن . ول کن بذار حالمونو بکنیم کیر کیر دیگه .. در همین لحظه در باز شد و داود و پری و دانیال و زری اومده بودند . اوخ که چه محشری شده بود . اونا هم مث ما انقلاب کرده و زن به زن کرده بودند . یعنی حالا داود زری رو در اختیار داشت و دانیال هم کیرشو کرده بود توی کس پری .. داود : وای برادرا و خواهرا شما  هم که گل کاشتین . وقتی مهرشاد با ایمانو آوردین توی خط دیگه کار تمومه من همش نگران اون بودم که چه جوری باهاش کنار بیاییم . آخه تا اون مجوز نده ما نمی تونیم وارد بهشت شیم . مهرشاد : حالا منو دست میندازین ؟/؟ صبر کن به خاطرش تو جهنم بسوزیم اون وقت می بینی . -ول کن بابا بیا بهشت حالو بچسب تازه ما داریم شرعی کار می کنیم گناه که نمی کنیم . صیغه لحظه ای و حال لحظه ای . دیگه اون دو تا بسیجی دلاور و غیور و جان بر کف این رزمندگان سلحشور اسلام نگاه نکردند که ما روی کیر  کی قرار داریم . داود اومد کمر منو گرفت و بلندم کرد و دانیال هم به زری چسبید . ماه منیر : صبر کنین هنوز این مهر شاد جونو سر حالش نکردم .. دانیال : تا صبح وقت زیاد داریم .  مهرشاد اسراف گره نمی دونه چه جوری از این هیکل ناب و آبدارت استفاده کنه  . البته ماه منیر داشت ناز می کرد . دانیال کیر درازشو همچین کرد تو کوس ماه منیر که نزدیک بود سرش بخوره به دیوار . داود هم همین کارو باهام انجام داد . مهرشاد : چیکار کردی دانیال . همین جوری کردی تو کوس زنم خطبه جدیدو نخوندیم . این حرکتت باطله . . دانیال یه لحظه کیرشو از کوس ماه منیر در آورد و رویه صورت مهرشاد گرفت و گفت برادر بسیجی هم سنگر عزیزم این به من میگه که  کار درسته . این دو تا خودشون در تماس باهم خطبه رو می خونن . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم دمت گرم خیلی قشنگ بود داستانها مرسی که انقدر زحمت میکشی وچشماتو خسته میکنی امیدوارم هیچ وقت مریضی نیاد سراغت وکنار خانواده ات به خوبی وخوشی زندگی کنی امیدوارم همیشه شاد باشی

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین جان به خاطر این که خیلی خوبی ومثل همیشه به یاد ما هستی و وقتتو برای مطالعه این داستانها میذاری . منم برای تو بهترین آرزو ها رو داشته امید وارم در کنار عزیزانت به خوشی و خرمی زندگی کنی . شاد کام باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر