ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

همسفر تنها نرو

من و دوستم آذر و شوهرش کیوان سه تایی رفته بودیم کیش .. شوهرم مرد زن بازی بود و چند بار مچشو گرفته بودم . شش ماه پس از ازدواج از هم جدا شدیم . مهرمو بخشیدم ولی اون یه آپارتمان واسم گرفته بود . بیست و پنج سال بیشتر نداشتم . هیشکدوم از این زنایی رو که من دیده بودم باهاشون رابطه داشته از من خوشگل تر و خوش فرم تر نبودند . شانس آوردم ازش بار دار نشدم . رفتم یه هوایی عوض کنم . آذر و کیوان خودشون یه اتاق جدا گرفته بودند و منم در سوئیتی کوچیک تر با تنهایی خودم خوش بودم . هر چی به آذر گفتم من باهاتون نمیام قبول نکرد . آخه از بچگی با هم دوست بودیم . شوهرشم مرد چش پاک  و آقایی بود .. هرچند نگاهش با نگاه زمان متاهلی به من فرق کرده بود . قبلا رو من زیاد زوم نمی کرد ولی حالا چرا .. رفتم اتاق خودم و تنها دراز کشیدم . من و شوهرم و آذر و کیوان با هم خیلی صمیمی بودیم . حالا من تنهای تنها بودم .. مینی لپ تابمو در آوردم . به این فکر می کردم که آذر حالا شوهرشو داره هنوز کانون گرم خونواده اش هر چند دو نفر بیشتر نیستن از هم نپاشیده . حتما داره با شوهرش سکس می کنه . شوهرش اصلا به دنبال زن دیگه ای نبود . چقدر از این اخلاقش خوشم میومد . رفتم رو  آرشیو عکسهای سکسی که زنا با خودشون ور می رفتند . یه حال و کیف قویتری می خواستم . از اونجا رفتم به سکسهای دو نفره زن و مرد .. حالم دگرگون تر شده بود .. مجبور شدم برم حموم و اون داخل با خودم ور برم .. من چه گناهی داشتم که اول جوانی باید بی شوهر می شدم . یه زنی که از شوهرش جدا شده باشه همه به یه دید دیگه ای بهش نگاه می کنن .  راستی در مورد نگاههای عجیب کیوان چه قضاوتی می تونم داشته باشم .. اگه اون بخواد بهم دست درازی کنه .. من باید چیکار کنم . آذر دوست جون جونی منه . من از این خصلتها ندارم ولی اگه فکر و فر هنگ کیوان این باشه نمیشه که عوضش کرد . اون وقت من در مقابل آذر چه گناهی می تونم داشته باشم . وقتی از حموم بر گشتم حس کردم بازم حشری تر شدم .. نیاز شدیدی به یک مرد داشتم . هیچوقت تا به این حد این جوری نشده بودم . یه سر و صدایی رو در راهرو شنیدم   با همون حالت حوله پیچ سرمو از در آوردم بیرون تا ببینم مردی رد میشه یا نه تا حال و روزشو ببینم کسی نبود هرکی بود سوار آسانسور شده بود . هر چند به این سادگیها هم نبود تور کردن یک مرد .. من تاحالا این جوری نبودم . ولی حس کردم که خیلی نیاز دارم . خیلی . درو با نا امیدی بستم . اگه چیزی هم سفارش بدم و یه مرد بیاد بالا چی میشه ؟/؟ یا پاشم برم بیرون و یه دوری بزنم . هستند جوونایی که دنبال یه سکس مفت باشن .. وقتی زیر دوش بودم و به بدن سفید و قسمتهای بر جسته اون نگاه می کردم از این که یک مردی پیدا نمیشه که  ازش استفاده کنه حرصم می گرفت . با نا امیدی درو بستم .. خیلی بده یک زن شوهر دار از همسرش جدا شه و به این شرایط برسه . خدا تو رو نبخشه مهیار .. من نمی تونستم شاهد زن بازیهای تو باشم .. تازه درو بسته بودم که صدای زنگو شنیدم .. ببخشید بیدارید .. نفهمیدم کیه چون حواسم جای دیگه ای بود فقط فهمیدم یک مرده .. بدون این که فکر کنم کیه درو باز کردم . -شما ؟/؟ کیوان شوهر آذر بود .. ماتم برده بود . نمی دونستم چی بگم .. -ببخشید این وقت شب ؟/؟ -آره آذر همین حالا رفت بازار هرچی بهش گفتم شیوا جونو با خودت ببر گفت نه اون خسته هست و این موقع خوابه .. خواستم بگم اگه دوست داری می تونی بهش برسی زیاد دور نشده براش زنگ می زنم . -کیوان خان خیلی دوست دارم ولی همین حالا  بودم زیر دوش موهام خیسه و اگه خشکشون نکنم سرم درد می گیره .. شما بفر مایید داخل ..  دلم می خواست بیاد داخل که ببینم بعدش چی میشه ولی انتظارشو نداشتم که دعوتمو قبول کنه خیلی راحت وارد شد و درو پشت سر خودش بست .. با خودم گفتم مثلا اومدی که چی بشه و چیکار کنی . با اون نگاهی که از سر تا به پای حوله پیچم انداخت دیگه حس کردم که اونم دست کمی  از مردای دیگه نداره . حالا بعضی ها از زناشون بیشتر حساب می برن و در جاهایی که خطر کمتری تهدیدشون می کنه خودشونو نشون میدن . یکی مث من کس خله شوهرش هر غلطی که بخواد پیش روش  می کنه . مونده بودم که چیکار کنم . قدم بعدی رو باید من بر می داشتم . شما تشریف داشته باشین من الان بر می گردم . مثلا می خواستم موهامو خشک کنم وبرگردم ازش پذیرایی کنم . ما این حرفا رو با هم نداشتیم و خیلی با هم راحت بودیم ولی از وقتی که از همسرم جدا شده بودم یه نموره ای رفتارش تغییر کرده بود . بند و گره قسمت جلو حوله رو سریع شل کرده و خیلی ماهرانه سر شونه ها رو هم شلش کردم . ولی نه این جوری نمی شد .به خیال خودم می خواستم اونو یهویی از بدنم بندازم پایین آخه آستینامو چیکار می کردم ... یه فکر دیگه ای به سرم افتاد .. در جا خودمو لخت کرده با سشوار رفتم کنار آینه تا صداشو در آوردم یه فریادی کشیدم .. آخخخخخخخخ .. و خودمو رو زمین شل کردم .. کیوان سراسیمه اومد داخل و منو با اون بدن لخت دید .. -اوووووهههههه ببخشید شیوا خانوم .. سرشو مثلا بر گردوند ولی حالتش طوری بود که انگاری دوست داره منو دید بزنه . -چی شده . -برق منو گرفته .. بدنم می لرزه .. -شدید بود ؟/؟ -نه اگه شدید بود که می مردم . اومد طرف من .. دستمو گرفت و منو از جام بلند کرد .- ببینم الان چطورین .-تنم می لرزه . برین روی تخت استراحت کنین . ولی خودمو زدم به شلی تا بهم کمک کنه .. خودمو رو تخت دمر انداختم تا همونجوری که بعد از ظهری  کون به شلوار چسبیده منو دید می زد حالا لختشو دید بزنه . -شیوا جان چت شده -فشارم پایینه .. رفت و از یخچال واسم آب میوه آورد . تا بر گرده پاهامو باز تر کرده تا لاپامو بهتر بتونه دید بزنه .. -کیوان جان ببخشید من به این صورتم .. -شما هم باید منو ببخشید که نمی تونم بهت دست بزنم -ایرادی نداره... شما اگه کار داری می تونی بری .. من دارم بهتر میشم -نه نمیشه همین جوری تنهات گذاشت .. جووووووون جای امیدی هست . آذر هم چیزی نمی فهمه .. فکر کردم دارم خواب می بینم با دستاش مچ دست راستمو می مالید -ببینم همین قسمتو برق گرفته ؟/؟ -نمی دونم حالا حس می کنم همه جام دچار برق گرفتگی شده .. حس کردم که شدم یک چهره شیطانی . شیطانی که به خاطر نیازش حاضره هر کاری انجام بده . خودمو به طرفش بر گردوندم . می خواستم توی چشاش خیره شم . نگاه هوسباز شوهرمو می شناختم . اونم به طرز خاصی بهم نگاه می کرد . کیرشم که از وسط بدنش کوه درست کرده بود . -پس اجازه هست همه جای بدنتو بمالم ؟/؟ -اگه زحمتی نیست .. این همون چیزی بود که من می خواستم . مدتها بود که بهش نیاز داشتم . یک سکس آرام و بعد پر تنش که آرامشو بهم بر گردونه . باعث تسکینم بشه .. -شیوا جون منم حس می کنم که برق منو گرفته ... دستامو گذاشتم رو کمر بندش و گفتم کیوان جون این فلز داره درش بیار که برق گرفتگی زیاد نشه .. نمی دونم اون چرا هوسسش زیاد شده بود و چشاشو باز و بسته می کرد . اونی که هر شب پیش زنش می خوابید و باید سیر می بود .. آخ امان از دست شما مردای تنوع طلب و هیز .. نمی دونم شاید این به این دلیل باشه که نقاط حساس و فریبنده ما زنا خیلی زیاده و واسه همین دل مردا رو می بره ..  کمر بندشو باز کرده و بقیه کارا رو خودش انجام داد . نذاشت دیگه کاری بکنم . افتاد رو من . دستاشو گذاشت رو سینه هام و دهنشو گذاشت رو کسم .-شیوا شیوا خیلی وقته منتظر همچه لحظه ای هستم -نهههههه نههههههه کیوان به خاطر آذر نهههههه .. -اون قرار نیست که بفهمه .. -خواهش می کنم .. حالا در حال ناز کردن , سرشو هم محکم به طرف کسم فشار می دادم تا لذت بیشتری ببرم . لبه های کسم لبای کیوانو بازش می کرد . طوری کسمو رو لباش می جنبوندم که انگاری لباش کس شده و من دارم اونو می کنم . بیشتر از ده دقیقه داشت کسمو می خورد .. -چطوری شیوا .. -هنوزم برق گرفتگی دارم .. تنم می لرزه ..  دو تا کف دستشو دور رون تپلم حلقه کرد و آروم آروم به طرف مچ پام حرکت می داد انگشتای پامو می ذاشت تو دهنش و یکی یکی اونا رو می لیسید . -خیلی خوب شد که همراهمون اومدی -ببینم تو به فکر این لحظه بودی ؟/؟ -آره ولی فکر نمی کردم این قدر راحت بتونم کارمو بکنم .. -چی گفتی ؟/؟ می خواستم سیاست برم و قهر کنم که افتاد روم و هر کاری کردم که منو نبوسه نشد که نشد . کیرشو هم گذاشت وسط کسم و با یه فشار نرم رو به هوا بازم کارشو کرد .. -دیوونه بد جنس فکر کردی راحت منو به چنگت آوردی ؟/؟ -ناز نکن شیوا . می دونی که چقدر دوستت دارم . هوستو دارم .. -هوسو می دونم داری ولی الکی نگو دوستم داری . -اینم یه مدلشه دیگه -ولی شما مردا اول خودتونو و کیر و کمرتونو دوست دارین . اصلا واستون احساس ما زنا اهمیتی نداره . دوست داشتن شما هم  تا همون حدی قابل قبوله که بتونین کار سکستونو پیش ببرین .. -اگه نمی خوای ولت کنم -نهههههه نهههههه من می خوام شوخی کردم ولم نکن .. امونم نده .. اسیر بدنش شده بودم . نمی تونستم و نمی خواستم که از زیر دست و پاش و هیکلش در رم . هوسشو داشتم . تازه داشتم جون می گرفتم .. چقدر همه چی آروم و لذت بخش بود . همه چی همون جوری پیش می رفت که من می خواستم . من که فکر کنم اون باید آذرو کرده باشه اومده پیش من . چون هر چی منو می گایید بازم آبش نمیومد .. هر کاری در رابطه با سکس انجام می داد واسم یه لذت بی نهایتو به همراه داشت .. -کیوان من همیشه از این لحظه ها می خوام .. تنهام نذار . من خیلی تنهام .. تنهام .. -باشه عزیزم . هر چی تو بگی . فقط آذر نباید بفهمه .. پیش اون سوتی نده . -منم همینو ازت می خوام .. وقتی به دفعات دیگه با اون بودن فکر می کردم هوسم چند برابر می شد .. کف یه دستشو گذاشته بود زیر نافم و یکی دیگه رو روی کوس و کیرشو هم که تا آخر می کرد توی کسم و درش می آورد .. -کیوان این چه مدلیه که یاد گرفتی .. -از اون دو آتیشه هاست -نهههههه کسسسسسسم .. ووووووییییی این یه آتیشه شده سه آتیشه .. ولم نکن .. نگاهمو به چهره جذاب و مردونه اش دوخته بودم و از این که یه دوست مرد و یه معشوق واسه خودم گرفته بودم خیلی خوشحال بودم . دیگه هم وجدان و این چیزا که این شوهر آذره واسم مفهومی نداشت . آخه منم باید زندگی می کردم . حق لذت بردن داشتم . تازه من که کیوان رو مجبورش نکرده بودم باهام سکس کنه . -کیوان داره میاد داره می ریزه .. وووووووبییییییی نههههههه .. . آتیشم کرده بود . منو بسته بود به رگبار . رگبار گلوله های کیرش آب کسمو کشوند بیرون .. -نهههههه نههههههههه کیوان .. سینه هاش پهن تر ازسینه های  من بود و منم تا می تونستم پنجه هامو باز کرده اونو توی چنگ خودم گرفتم ولی دیگه سست شده بود دستام . .. -کیوان کونمو بکن ولی دفعه دیگه ماه دیگه قرص می خورم که بریزی توی کسسسسسم .. .. دردو تحمل کردم تا اون کیرشو فرو کنه توی کسم و لذت ببره .. با کف دستش می زد به کونم تا از لرزشش لذت ببره .. آب داغش سوراخ کونمو آتیش داده بود .. -جوووووون فدای تو .. قربون تو . -یکی دوساعت برای گاییدن تو کمه شیوا .. باید که برم الان آذر میاد -نرو یه خورده بمون .. -دلم می خواد تا صبح کنار این تازه عروسم بمونم . کیوان رفت و من احساس آرامش می کردم . احساس لذت .. من براش یه معشوقه بودم . یه زن غیر اصلی . درسته که فکر من و خواستن من برای اون یه هیجان و تازگی خاصی داشت و خود منم بیشتر هیجان زده بودم ولی اینو نباید فراموش می کردم که بازم شباباید تنها بخوابم . با این حال اون قدر احساس لذت و آرامش می کردم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد .. من و کیوان وقتی در کنار آذر هم دیگه رو دیدیم  خیلی معمولی و عادی با هم بر خورد می کردیم . شب بعدش وقتی که آذر اومد سراغم و گفت که می خواد بره بازار گفتم که خیلی خسته ام و دارم می خوابم .. .. اون رفت و بازم کیوان پیداش شد .. وقتی دیدمش اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که بازم جای شکرش باقیه که یه خونه دربست از خودم دارم ... پایان .... نویسنده ..... ایرانی 

4 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم میگرن تومور گرامی در چند داستان پیام داده ...میگرن تومور گل و ارجمند پیامهای گرمت در داستانهای تک قسمتی , بیست سال بعد , هوس اینترنتی و مامان تقسیم بر سه راخوانده مثل همیشه از تو به خاطر زحمتی که برای خواندن داستانها و ارسال پیام کشیده سپاسگزارم . این پیامها به من انگیزه می دهد تا با دلگرمی بیشتری در خدمت خوانندگان خوب هم وطن و هم زبانم باشم . شاد و تندرست باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنینم حسمای گل هم در دو داستان برایم پیام فرستاده ..حسمای دوست داشتنی و محبوبم پیامهای زیبا و دلنشینت را در دو داستان مامان و بابا تقسیم بر سه خوانده ام .. پیامهایی که از دوستی و محبت و صمیمیت و یکرنگی ها می گوید . پیامهایی که امیدوارم درسی باشد برای آنانی که برای دوستی ها و هم دردی ها ارزش قائلند و در آینه زندگی تنها خود را نمی بینند . آن چه که از دل بر آمده بر دل می نشیند و جز آن که بگویم کلام دلنشینت بر دلهای همه خواهد نشست چه می توان گفت . حسما جان روز و روز گارت خوش ! خوش و سعادتمندانه باد ! ....ایرانی

ناشناس گفت...

داستان هاتون عالیه اکه طبیعی تر شه زیباترهم میشه آخه خانم ها به راحتی تسلیم نمی شن ومقاومت می کنن خیلی بیشتر باید تحریک شن لظفا این بخش داستان هاتون رو تقویت کنید

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دوست خوب و آشنا و عزیز! کاملا صحیح می فر مایید . همه اینها به خاطر زیاد بودن تعداد داستانها به نسبت نویسنده می باشد . اینجا چند نکته را باید در نظر داشت این که خود همین خانمها را می توان از جنبه های مختلف بررسی کرد . یک سری از خانمها اصلا در فاز این مسائل نیستند و تحت هر شرایطی خودشونو حفظ می کنند و اونا شوکی قوی می خوان که تابو شکنی کنند هر چند ممکنه بازم نشه کاری کرد . یک سری ذهنشون آماده هست . یه داستانهایی هم هستند مثل هر کی به کرکی که نویسنده دیگه کار خودشو راحت کرده داستانو به گونه ای رقم زده که ذهن کاراکتر هاشو از قبل اماده کرده ...اینجا دو بر داشت از تسلیم شدنی که در بالا فرمودید میشه داشت . یک تسلیم شدن به طور کل در مقابل این عقیده که من نمی خوام با یکی دیگه مثلا شوهر دوستم رابطه داشته باشم .. تسلیم شدن در مرحله ای که می خواد خود سکس انجام شه که من حس می کنم منظور شما همین بود.که فضای داستان به گونه ای بود که به این صورت بهتر در میومد وگرنه باید خیلی طولانی تر نوشته می شد . در هر حال اینو هم باید در نظر داشت که درسته تمام زنای مطلقه این جوری نیستند ولی خیلی راحت تر با این مسئله که دوست مرد داشته باشند بر خورد می کنند و این مسئله تسلیم شدن اونا رو راحت تر می کنه . بازم از راهنمایی و تماس شما سپاسگزارم و می دونم که در کل گفته شما منطقیست . سال خوشی را برای شما و عزیزانتان آرزومندم . پاینده باشید ....ایرانی

 

ابزار وبمستر