ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب عشق 22

پسرم من نمی خواستم بزنمت . زندگی فقط پول نیست . تو می خوای بهم پول بدی ؟/؟ نگو جوونی منو چطور بهم میدی ؟/؟ دلخوشی و امیدمو بهم چطور پس میدی . اون روزایی رو که به عشق این روزا بزرگت کردم . بزرگت کردم تا بهت بگم که دوستت دارم . که برام مهمی . اگه من تو رو به دنیا نیاوردم ولی مثل یک مادر ازت مراقبت کردم . شاید بیشتر از یه مادر . بیشتر از بهناز بهت رسیدم . پسرم هنوز زوده شما دو نفر بخواهین از دوست داشتن حرف یزنین . از عشق و این چیزا . اینا مال قصه هاست . اینا یه افسانه هست . شما مثل خواهر و برادرین . این هوسها و احساسات زود گذر هم یک دورانی داره . یه روزی به این روزا و به این کاراتون می خندین . من الان وظیفه دارم که شما رو متوجه کنم ..-مامان فرشته ! تو چطور دلت اومد که دل مامان فاطمه رو توگور بلرزونی ؟/؟ بهناز به حرف اومد و گفت نه مامان من بهنامو دوست دارم اگه این جور بود از ده سالگی تا حالا این حسو نسبت بهش نداشتم . مامان من عاشقشم .. منتظر بودم که  مامان یکی هم بذاره زیر گوش بهناز .. دلشو نداشتم که سیلی خوردن اونو ببینم ولی حدسم این بود . این کارو نکرد . شاید به خاطر این که من پسر اون نبودم بچه اش نبودم و بهناز بچه اش بود . -مامان من و بهنام بچه نیستیم . ما حالیمونه . مامان تو رو خدا ما رو از هم جدا نکن . مامان گناه داره .. می دونستم فرشته جون بد جنس نیست ولی این عقیده ای که اون داره داره همه چی رو از هم می پا شونه . داره زندگی دو تا عاشقو خراب می کنه . چرا آدما همش فکر می کنن با بالا تر رفتن سنشون بیشتر می فهمن . شاید در بعضی موارد و مواقع این صادق باشه ولی نه همیشه .. تو رو خدا بذارین عاشقا اشتباه کنند . بذار لذت یا درد اشتباهات خودمونو خودمون درک کنیم .. مگه من و بهناز چه گناهی کرده بودیم . -بهنام تو حکم پسر منو داری . حتی بعد از ما سهم الارث تو هم به اندازه  سهم پسر اصلیه -مامان اگه تمام ثروتهای دنیا رو بهم بدین به اندازه یه تار موی بهناز برام ارزش نداره . من اونو از خودمم بیشتر دوست دارم .. -میگی من یه خواهر و برادرو که سنی هم ندارن با هم پیوند بدم ؟/؟ خودمو مسخره عام و خاص کنم ؟/؟ -مامان کجای این کار گناه و اشتباهه . گناه اونیه که شما دل دو تا جوونو به درد میارین .. گناه اونیه که کسی رو که بزرگش کردین قلبشو می شکنین .  دل شکسته شده ای که تازه فهمیده اونی که یک عمر به اسم بابا مامانش می شناخته دبگه بابا مامانش نیستند . عیبی نداره مامان زمونه بهم خیلی سیلی زده . بابا مامانمو ازم گرفته . عشقمو  هم داره ازم می گیره .. فقط خواهش می کنم که دیگه نیاین دنبالم . فرشته دوست داشت منو اون جوری که دوست داره داشته باشه . در حالی که اگه دامادش می شدم واسه خودشم بهتر بود . -مامان من برای ازدواج با بهناز  به طور رسمی به  اون حقی که شما واسم قائل شدین پشت پا می زنم . این واسه شما اهمیتی نداره ؟/؟ فقط این بار دیگه خواهش می کنم که دیگه به دنبالم نیایین . مامان فرشته و بهناز در حالی که دو تایی شون گریه می کردند و بهناز به دست و پام افتاده بود از خونه رفتم بیرون . . این بار دیگه قصد داشتم برای همیشه از این شهر برم برم به یه خرابی آبادی که دست کسی بهم نرسه ..غم سنگینی رو دلم نشسته بود . انگاری از همه طلبکار بودم . حتی ناله های بهناز هم در من اثری نکرد .  این بار دیگه می خواستم تا می تونم از اینجا دور شم برم به دور ترین دور دست ها .. برم اصلا خودمو جای یه کار گر افغانی جا بزنم .. برم تو معدن کار کنم .. از همه شون بدم میاد .. چرا بی خود فکر می کردم که ممکنه مامان فرشته با پیوند من و بهناز موافقت کنه . بابا یه خورده معتدل تر بود . اونم که خونه نبود . ولی دیگه هیچی واسم مهم نبود . پدر و مادر و خواهر قلابی و عشق از دست رفته .. گذشته ای مبهم .. اصلا چطوره برم طبس .. برای من فرقی نمی کرد که کجا برم . مثل آدمای گیج از این سمت خیابون به اون سمتش می رفتم . نمی دونستم مقصد کجاست فقط دوست داشتم راه برم و فکرای بی نتیجه بکنم . فکرایی که جز اضافه کردن به عذابهام ثمره دیگه ای نداشت . چند بار نزدیک بود ماشین بهم بزنه  و کلی فحش هم خوردم و گاو هم شدم .. راست می گفتند . بازم گا و بهتر توی خیابون راه می رفت . خیلی شجاع شده بودم .. خودمو یه جایی بین فلکه آب و برق می دیدم .. از این طرف به اون طرف ..این بار یه ماشین شاسی بلند سنگین که اسمشم نمی دونستم  منو از کمر تا کرد و آنچنان ضربه ای بهم زد که از درد بیهوش شدم .. وقتی چشامو باز کردم خودمو توی بیمارستان دیدم . اصلا یادم نمیومد چی شده . آدمایی رو که دور و برم بودم نمی شناختم . وقتی هم که بهناز و مامان و بابا رو دیدم اولش یادم نیومد که اونا خونواده اصلی من نیستند . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر