ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لبخند عشق

به علت ارزش , اهمیت وزیبایی موضوع داستان به صورت تکراری  منتشرش کرده ام .حتما این داستانو بخونین . من با این که خودم نوشتمش ولی چند بار خوندمش . شاید خیلی ها نخونده باشنش آقا پسرا مخصوصا دختر خانومای عاشق برای عشقتون بجنگین ترستون فقط از جدایی باشه و از خدا ....انگار داشتم خواب می دیدم . خواب که نه یک کابوس بود . باورم نمی شد . نمی دونم شاید فکر می کردم که همه چیز یک شوخیه . فکر می کردم که مثل یک خواب کوتاهه که وقتی بیدار میشم دوباره به همون خورشید روشن عشقی می رسم که از اول نوجوونیم آسمون ابری منو گرمم  کرده و نور امید و زندگی رو تو دلم تابونده . دیگه امیدی نداشتم . امیدم رفته بود . شاید من اونو از خودم رونده بودم . شایدم تحقیرم کرده بود . شاید فکر می کردم که تحقیرم می کنه . خدایا این چه کاری بود که من کردم . چرا صبر نکردم . حالا باید چیکار کنم . چرا باید یه عمر عذاب بکشم . چرا باید تا آخرین لحظه زندگیم حسرت اینو بخورم که به خاطر یه اشتباه امید و آرزوهای دور و درازمو از دست دادم ؟/؟ چرا من فقط خودمو تو آینه زندگی می دیدم ؟/؟ چرا حتی واسه یه لحظه هم که شده خودمو جای اون نذاشتم ؟/؟ شاید اگه زنا می رفتن خواستگاری یه مرد منم می شدم مث امید که دلش به درد بیاد ؟/؟. تازه زنا که سر بازی نمیرن . می تونستم بیام و ببینم اون دختری که رفته خواستگاری عشقم چه شکلیه .؟/؟ اصلا کارش چیه و چه اخلاقی داره و مهمتر از اینا آیا امید , من و عشقمو رها می کنه و اونو می گیره ؟/؟ نه نه من اونو دوست دارم می خوام با اون باشم . حالا چه خاکی تو سرم بریزم . آزاده دیوونه این همه کتاب خوندی در مورد زنایی که به جای ازدواج با عشقشون با یکی دیگه ازدواج کردن و تا آخر عمرشون کلی آه حسرت و پشیمونی به دلشون نشست و تو همیشه به خودت می گفتی که نباید همچین بلایی به سرت بیاد . حالا باید چیکار می کردم . گریه ام گرفته بود . لباس سفید عروسی بر تن خودمو مثل یه لباس عزا می دیدم . همه بهم تبریک می گفتند . دلم پر از غم بود . دوست داشتم از همه شون فاصله بگیرم دوست داشتم فریاد بزنم وبه همه شون بگم من امیدو دوست دارم . در آخرین تماس تلفنی اون بدجوری دلمو شکسته بود . ولی حتی واسه یه لحظه هم به فکرم نرسید که ممکنه دلش گرفته باشه . هردومون خود خواه بودیم . آخه گناه من چی بود که واسم خواستگار اومد . آخه مادر اونی که تا چند لحظه دیگه شوهرم میشه از کجا می دونست که من دیوونه وار یکی دیگه رو دوست دارم . نمی دونم شایدم می دونست ولی نه اگه می دونست که دیگه این قدر کنه نمی شد . وقتی امید بهم گفت تقصیر توست خواستگار میاد شما ها همه تون مثل همین و خودت دلت میخواد واست خواستگار بیاد منم باهاش تند بر خورد کردم و اونم گفت پس اگه دوست داری و دلت میخواد شوهر کن -من میرم امید -برو به درک -شوخی نمی کنما .. فکر نمی کردم این قدر نسبت به این مسئله بی اهمیت باشه  . منتظر بودم باهام تماسی دوباره بگیره . بگه همه اینا از رو ناراحتی بوده ولی دیگه زنگی نزد ومغرورانه وشایدم دلسردانه و نومیدانه نسبت به امیدم به خواستگار جواب مثبتو دادم کاش غرورمو میذاشتم زیر پا . کاش زودتر از اینا به این فکر می کردم که هیچوقت نمی تونم خاطره خوب با اون بودنو فراموش کنم . اون بود که منو با عشق و دوست داشتن آشنا کرد . تا رفتم خودمو بشناسم عشقو شناختم . یه عشق پاک عشقی که روزای نوجوونی منو پر از شادی و نشاط و هیجان کرده بود . با اون بود که زیباییها رو زیباتر می دیدم و زشتیها برام مفهومی نداشت .. با هم از فرداهای قشنگی که در کنار هم بودیم می گفتیم . از این که هیچی جز مرگ نمی تونه مارو از هم جدا کنه . وقتی از آرایشگاه بر گشتم موقع پیاده شدن از ماشین امیدو با چشایی گریون دیدم که از در خونه شون اومد بیرون ووقتی نگاهش به این طرف افتاد با سری پایین از کنار ما رد شد . چند روز قبل هم به یه طریقی به گوشم رسیده بود که پیش یکی از بیرحمی و بیوفاییهای من گفته . از سنگدلی من .. پیش دوست پسر یکی از دوستام این حرفو زده بود . خیلی دیر شده امید . چرا حالا ؟/؟! حالاچرا؟/؟!   چرا یکی از ما غرورشو زودتر زیر پا نذاشته بود . واقعا ارزششو داشت ؟/؟ چرا باید با غرور ارزش گذشتو از بین ببریم و آینده خودمونو تباه کنیم ؟/؟ خدای من این همه جمعیت در آرزوی خوشبختی منند . من حالا چیکار می تونم بکنم ؟/؟ به چه پشتوانه ای می تونم عشق وا میدو دردلم زنده کنم ؟/؟ عشق امید که دردلم زنده شد ولی چه فایده ! عاقد قرار بود خودش بیاد و دیر کرده بود . به تک تک چهره ها نگاه می کردم . عمه خاله دایی پدر مادر عمو .. مادر شوهر .. راستی رسم زندگی چیه ؟/؟  من زودتر می میرم یا اونا ؟/؟ اگه آسیاب به نوبت باشه اونا باید زودتر بمیرن .. بیشتر اونا میان یه تبریکی میگن و میرن . براشون فرقی نمی کنه که دوماد کی باشه .. اصلا اونا که با من زندگی نمی کنن . اونا که نمیان یه عمر زجر و حسرت بکشن .. مامان و بابا چی .. خدایا اونارو چیکار کنم وخود امیدرو .. اون چی فکر می کنه . چراباید منو این طور تو منگنه بذاره ؟/؟ در این آشفته بازار چرا اون با من مدارا نکرده و نمی کنه ؟/؟ دیگه فایده ای نداشت . ملا تا چند لحظه دیگه می رسید ومن رسما زن کریم می شدم . ولی با این که جوان خوب و سر به زیری بود دوستش نداشتم . من امید خودمو می خواستم . با همه لجبازیهاش با همه دیوونگیهاش دیوونه اون بودم . با اون بود که آسمون آبی رو آبی تر می دیدم و خورشید عشقو سوزنده تر حس می کردم . با اون بود که احساس امنیت می کردم . این فاصله ها نوعی حس بیگانگی در من به وجود آورده بود که کابوس ازدواج در حال از بین بردن این جادوی بیگانگی بود .. از مهمونا فاصله گرفته وخودمو یه گوشه ای قایم کردم . من باید باها ش صحبت می کردم اون پاتوقش بقالی سر کوچه بود مغازه پدر دوستش . یه زنگ به اونجا زدم -ببخشید امید خان اونجان ؟/؟ -همین الان رفت یه دقیقه صبر کنین .. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . یعنی بر می گرده ومن می تونم آخرین حرفامو بهش بزنم ؟/؟ وبگم تقصیری ندارم . وخودت بهم گفتی ازدواج کن ولجبازیهات کارو به اینجا کشونده ؟/؟ امید گوشی رو گرفت . گریه امونم نداد .-امید من تو رو دوست دارم من خوشبخت نمیشم من بدون تو می میرم .. بغض گلوشو گرفته بود -حالا داری این حرفارو می زنی ؟/؟ حالا دیگه خیلی دیر شده . تو نمی دونی که یه سرباز تو غربت چه رنجی می کشه . من اون روز ,  دلجویی و همراهی تو رو می خواستم ولی تو گفتی که میری ازدواج می کنی . راستش آزاده من تقصیر کار واقعی ام ولی کاش درکم می کردی . خوشبخت بشی . از ته دلم میگم .-من بدون تو می میرم -حالا باید واسه شوهرت بمیری -راستشو بگو دیگه دوستم نداری ؟/؟ -آزاده از جونمم بیشتر دوستت دارم . تو اگه مادر ده تا بچه هم بشی و بیوه بشی بازم حاضرم با تو ازدواج کنم . سرنوشت و قسمت این بوده -امید قسمت تو دستای من و توست . مگه غیر از اینه که ما واسه خودمون قسمت درست کردیم که از هم جدا شیم دوباره برش می گردونیم -آزاده شوخی دیگه بسه . این همه تهیه و تدارک و عروسی و این بر نامه ها .. خیلی بچه ای من در تو نمی بینم . برو به عروسیت برس . بیشتر از این زجرم نده . بذار به حال خودم بمیرم . فکر نکنم با این حالی که دارم بتونم به خدمتم ادامه بدم .  خیلی بیرحمی بیوفا سنگدل .. تو نمی تونی اسم خودتو بذاری یه عاشق . بی وجدان ! ..-امید این جوری باهام تا نکن -میخوای یه دسته گل واست بیارم ؟/؟ خجالتم خوب چیزیه -حالا می بینی جنازه ام از مجلس بیرون میاد یا نه -بیرحم حالا می خوای من چیکار کنم خب تقصیر من . من مقصرم . راضی شدی آزاده ؟/؟ برو بذار من بمیرم . به من که زندگی ندادی . مرگو دیگه ازم نگیر . بذار زودتر بمیرم . خیلی بچه ای آزاده . خیلی . زود بود واست که ادای عاشقارو در بیاری .... همه دنبالم می گشتند -امید فقط به عنوان آخرین خواهش ازت میخوام که نیمساعتی تو مغازه باشی یا بیای این دور و بر ببینی که جنازه ام بیرون میاد یا نه . آخوند اومده بود . من و امید آخرین حرفامونو زدیم . من تا دقایقی دیگه زن کریم می شدم . خدای من اگه بخوام پیش این همه جمعیت قید همه چی رو بزنم چی میشه . خونواده ام چی میشن . فقط بابا مامان واسم اهمیت داشتن . نه فقط بابام اهمیت داشت . بابام هم تا حدودی داستان امیدو می دونست ومی دونم شاید بعد ها می تونست درکم کنه . چم شده بود . باید همه رو به جون هم می انداختم .-دوشیزه مکرمه .... آزاده .... آیا حاضرید .... وقتی برای بارسوم این جملاتو شنیدم وعروس رفته گل بچینه ها هم گفته شد رفتم طرف در خروجی اتاق . همه فکر می کردند چیزی رو جا گذاشتم یا چیزی به یادم اومده .. سکوت همه جا رو فرا گرفته بود .. یهو یه جیغی کشیدم و گفتم نههههههههههههههههههههههههههههههههه  نههههههههههههه نهههههههههههههه وای که چه بلبشویی شده بود . همه پیچیده بودن به هم . دلم می خواست بپرم برم کوچه وخودمو برسونم مغازه دوست امید و خودمو بندازم تو بغل عشقم . البته اگه هنوز اونجا مونده باشه ولی حس کردم این کارم جر این که مخالفین منو جری تر کنه فایده ای نداره . ملا صبر کرد ببینه من پشیمون میشم یا نه دید فایده ای نداره -بابا این چه وضعیه مارو مچل کردین . اول از رضایت عروس خانوم مطلع نشده که این همه تهیه و تدارک نمی بینن . فامیلای عروس و دوماد افتاده بودن به جون هم . فامیلای ما نمی دونستن چی بگن . در خونه باز بود وامید رو از اون دور دیدم لبخند رو لباش نشون می داد که همه چی رو فهمیده . لبخند عشق دیگه باهاش قهر نبود با منم قهر نبود دوست داشتم از اون فاصله داد بزنم دوسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتت داااااارررررررررررممممممممممممممم . دوستت دارم دوستت دارم ولی بازم جاش نبود . حالا دیگه باید منطقی بر خورد می کردم وقتی که امید بهم گفته بود که منو با ده تا بچه هم میخواد چرا من خودمو صفر کیلومتر تقدیمش نکنم ؟/؟ دیگه به دعوای بقیه و سر کوفت خونواده ام کاری نداشتم . بذار هر چی ناراحت میشن  بشن . این منم که باید زندگی کنم . حاضربودم با امید خودم تو یه چادر زندگی کنم . می دونستم تمام این ناراحتیها ی ناشی از به هم خوردن عروسی واسه چند روزه ولی خوشبختی من و امید یه عمره . تا وقتی که زنده هستیم تا وقتی که نفس می کشیم . دیگه هیچوقت از دستت نمیدم امید!  بذار اونایی که می خواستن من و تو رو از هم جدا کنن زجر بکشن . بذار اونایی که من و تو و عشق مارو درک نمی کردن آتیش بگیرن حرص بخورن . دوستت دارم . واست می میرم . اوخ خدا کی میشه این هرج و مرج ها تموم شه و من با امیدم خلوت کنم و تو آغوش گرمش جا بگیرم و هم با کلامم و هم با سکوتم بهش بگم که چقدر دوستش دارم . عشق دیگه با من و اون قهر نبود . لبخند عشق رو لبای هردومون نشسته بود ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام
ایرانی عزیز این فقط میتونه یه داستان شیرینی باشه اما واقعیت یه چیز دیگه است تلخ و نامرد دو سال قبل من و عشقم همین حالتو داشتیم .میگفت از لج من به پسر عمش جواب مثبت داده و مدام بهم زنگ میزد و گریه میکرد منم بهش گفتم اینکارو باهامون نکن یبار بهش زنگ زدم به بهانه اینکه گوشی دست خواهرش بوده و من زنگ زدم واسه همیشه گوشیشو خاموش کرد ، من میدونم منو به مال و ثروت پسر عمش فروخت ! من دانشجو بودم و پسر عمش مهندس شرکت نفت از اون روز باورم شده عشق وجود نداره همه چی یه جورایی به پول ختم میشه زندگی من جز تاریکی ندیده الانم دلم سیاه شده نمیتونم جاشو با هیچکس عوض کنم خیلی دوسش دارم هنو برام عزیزه اولین عشق واقعی منه اما زندگی من جریان داره اما به سختی
مجید

ایرانی گفت...

واقعا ناراخت و متاسف شدم مجید جان . اینو میشه به حساب این گذاشت که اون دختر اصلا دوستت نداشته عاشقت نبوده اسم عشقو نمیشه به دوستی اون داد . درهر حال اون اگه عاشق بود و بهت اعتماد می داشت می تونست بگه نه . اون آزاده ای که وسط عقد بلند شد جریانش چیز دیگه ای بود . اونایی که این جوری به پسر عمه هاشون جواب مثبت میدن و یا به هر کس دیگه ای و به خاطر پول و عشق به سر و سامون گرفتن زود تر از دواج می کنند هرگز احساس خوشبختی نخواهند کرد .. اگر خیلی خوش بین باشیم و بگوییم که زندگی آنان به راه خیانت کشیده نمی شود به جرات می توان گفت که در این زندگی آرامش و سعادتی وجود نخواهد داشت چون فرهنگ , فرهنگ پوسیده و تنوع طلبانه ایست . فرهنگی که در آن از گذشت و عشق و پایبند بودن به تعهد خبری نیست . تعهد باید با قلب و تمام وجود باشد . بر قباله ازدواج امضا زدن یک تعهد صوریست تا قلب امضا نزند هیچ ارزشی ندارد . امید وارم که عشقی را بیابی که با قلبش برایت امضا بزند .. عشقی که مثل آزاده باشد عشقی که مثل فیلم الیسای فارسی وان وسط مجلس عقد در کلیسا بگه نه وبه سوی قلبش بره ..اما اونی که تو میگی و شرایط همینی باشه که گفتی اصلا دل نداشت مثل خیلی های دیگه . مجید جان ناراحت نباش ..واسه کسی غصه بخور که ارزششو داشته باشه . تو سر بلندی به خودت افتخار کن . من که بهت افتخار می کنم . شاد و شاد و شاد باشی ....ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز
دوست صبور و دلسوز من بابت حرفها و گفتهای ارامش بخشت ممنونم ، امیدوارم یک عشق واقعی نصیبم بشه احساس زود گذر این روزای من گیج کننده است تکلیفم با خودمم روشن نیست !

ایرانی گفت...

مجید جان منم امیدوارم این بار یک عشق حقیقی یک عاشق پاک و وفادار نصیبت بشه ..کسی که درکت کنه ..عشق ووفا و دوست داشتنو درک کنه . طوری بشه که تو عاشق اون بشی به خاطر خوبی هاش به خاطر خودش ..یادت باشه که به خاطر عاشق عشق بودن دنبال کسی نری .. این جوری ریسکه .. برات آرزوی شادی و شادی و شادی می کنم ..آرزوی این که یه روزی بیای و بگی که در کنار یاری با وفا و عاشق با هم به زندگی و فرداها لبخند می زنید .. لبخند عشق ..لبخندی بر روی لبانتان و لبخندی بر لبان عشق ..خدا نگه دارت ....ایرانی

 

ابزار وبمستر