ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب عشق 23

بعد یواش یواش یادم اومد که چی شده و چی بر من گذشته .. بابا و مامان گریه می کردند . در قضیه بهناز بابا خیلی مهربون تر و بی خیال تر از مامان بود .. کمرم به شدت درد می کرد . چند جای بدنمو گچ گرفتند و یکی دو ناحیه رو هم جراحی کردند . وتازه پس از مدتی فهمیدم که دیگه نمی تونم راه برم نخاعم آسیب دیده بود . این تازه اول عذابم بود . شده بودم وبال گردن خونواده . بهناز خیلی مراقبم بود ولی من سختم بود . پدر و مادرم کاری نمی کردند که احساس رنج و عذاب کنم ولی من خیلی پرخاشگر و لجوج شده بودم . یک بار دیگه شده بودم مثل اون وقتی که تازه فهمیده بودم پدر و مادر اصلی ام مرده ان . اون وقت می تونستم روپاهام وایسم و منت کسی رو نکشم ولی حالا جز دردسر هیچی نبودم .. -بهنام چرا این جوری خودتو افسرده می کنی . مهم اینه که زنده ای در کنار همیم . چرا دیگه بهم نمیگی دوستم داری .. وقتی بهناز با تلفن و دوستاش حرف می زد هزار تا فکر و خیال به سرم می افتاد . وقتی که صداشو پایین تر می آورد فکر می کردم داره با دوست پسرش حرف می زنه . اون وقتا موبایل هم نبود . دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه و از دست این زندگی خلاص کنه . هم عشق و محبت اونو می خواستم و هم این که نمی خواستم به خاطر دلسوزی باهام باشه . نه دلم میومد ازم جدا شه و نه دلشو داشتم که ازش جدا شم . خیلی باهام مدارا می کرد . روم نمی شد تو چشاش نگاه کنم .. -بهناز خیلی بده که  آدم وقتشو واسه یه آدم درمونده تلف کنه .. یه آدم خودش دست و پا داره می خواد زندگی خودشو بکنه . اون وقت یکی دیگه  اگه بخواد وقتشو بگیره ... -بهنام همین جوری می خواستی دوستم داشته باشی ؟/؟ این شاید خواست خدا بوده که تو رو پیش ما نگه داشته باشه .. خواسته ببینه تا چه اندازه من و تو همدیگه رو دوست داریم و کنار هم می مونیم . ولی من حس می کنم تو دوستم نداری . تمام حرفات و عشقت و دوستت دارم گفتن هات همه دروغ بوده . -بهناز چرا این حرفا رو می زنی ؟/؟ چون دوستت دارم دارم این طور باهات حرف می زنم -تو داری بهم توهین می کنی به عشق ما توهین می کنی . حالا بهم بگو ببینم اگه من به جای تو روی این صندلی چرخدار بودم تو از این که بخوای مراقبم باشی و ازم نگهداری کنی در عذاب بودی ؟/؟ نق می زدی ؟/؟ مگه وقتی که بهت گفتم دوستت دارم عاشقتم تا آخر عمر کنارت می مونم فقط و فقط برای این بود و اینه که من خودمو دوست دارم ؟/؟ آره ؟/؟ تو از عشق و دوست داشتن فقط اینو شناختی ؟/؟ اگه دوست داشتن تو فقط به خاطر خودم باشه که اسم اینو باید گذاشت خود خواهی . فقط خود خواهی . همین و بس . پس تو خیلی خود خواهی . دیگه ادعا نکن دوستت دارم . دیگه به من نگو که عاشق بهنازی . تو از اولشم منو دوست نداشتی . تو خودتو هم دوست نداری .. ولی من تا آخرین لحظه زندگیم تا آخرین نفسم کنار تو می مونم . می مونم و عشق خودمو بهت نشون میدم . می مونم و بهت ثابت می کنم که پاهای من یعنی پاهای تو .. بهناز همچنان حرف می زد و اشک می ریخت ولی همه اینا رو همه این توهین هاتو اگه فراموش کنم یه چیزو نمی تونم از یاد ببرم و اون غمیه که در وجود تو وجود داره . رنجیه که تو می کشی . درد وجود تو که انگار تا اعماق وجود منو می سوزونه من دلشو ندارم تو رو تا این حد ناراحت ببینم . تو یک دروغگویی بهنام . یکی که نمی دونه عشق چیه دوست داشتن به چی میگن . اگه  غیر این بود هرگز دلمو نمی شکستی . تا این حد عذابم نمی دادی .. سر بهنازو گذاشتم رو سینه ام . نوازشش می کردم . -بهناز حالا بهم میگی دروغگو ؟/؟ میگی دوستت ندارم ؟/؟ پاهام از کار افتاده . قلبم که از کار نیفتاده .. اون قدر دوستت دارم که اگه یه وقتی بخوای با یکی دیگه ازدواج کنی ... دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت اگه یک بار دیگه حرفشو بزنی دیگه راستی راستی مطمئن میشم که هیچوقت دوستم نداشتی . فقط مرگ می تونه من و تو رو از هم جدا کنه ولی روحم همیشه به دنبالته .. -من حریف تو نمیشم بهناز -هیشکی حریف یه عاشق نمیشه . چون خودت عاشق نیستی نمی تونی منو درک کنی . من امیدمو از دست ندادم . میگن یه دکتری هست که سالی  یه بار اونم یه ماه از امریکا میاد و میره اون ریسک پذیری بالایی داره خیلی از نشد ها رو شد کرده ...هیچ کاری پیش خدا نشد نداره . شاید خدا این غرب زده رو خیلی دوست داره که اونو نماینده خودش کرده .. می دونستم که بدون بهناز می میرم ولی با اون رفتار و حرکاتش آن چنان روحیه ای در من به وجود آورد و اعتماد به نفس از دست رفته ام رو بهم بر گردوند که تازه تلاش هم می کردم کاری کنم که از دلش در بیارم . اون غرور از دست رفته امو بهم بر گردونده بود . اون شده بود همه چیز من . دین من دنیای من ..عشق و هستی و نفس من . وقتی که می رفت مدرسه من مثل مادر مرده ها  به یه گوشه ای زل می زدم تا بر گرده . اون کنار من می نشست و درساشو می خوند . من مدرسه رو ول کرده بودم . اون اوایل می رفت اتاق خودش درس بخونه ..تا من حسرت اون روزا رو نخورم ولی بهش گفتم بیاد پیش من .. -بهناز من فقط نگات می کنم و تو درساتو بخون .. کاریت ندارم ..ولی اکثرا یه مامان فرشته رو که دور از خودمون می دیدیم بازم می رفتیم  به عالم عشق و عاشقی .... ادامه دارد .. .نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر