ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

با با تقسیم بر سه 55

دستام رو کون نورا کار می کرد . دلم نمیومد ولش کنم و برم رو بقیه . -اووووووفففففف نورا نورا بیا یه خورده پشتت قرار بگیرم . -پس بابا اول بیا یه خورده لب بگیریم بعد برو پشتم .. -نینا : نورا الان مراسم لخت کنی ما هم باید انجام شه این قدر پررو نباش . -پدر من به احترام تو چیزی بهش نمیگم -دخترا ساکت . من وقت نگه دارم حالا در مواردی که انفرادیه باید سعی کنم که به همه شما زمانهای مساوی برسه یعنی در یک وقت معینی باهاتون حال کنم .. حالا نورا جون لب لبتو بده به بابایی که من هلاکم .. چهار تایی مون بد جوری به این کار عادت کرده بودیم . نورا از سینه کاملا لخت بود . خودشو رو کیر من حرکت می داد . لبش رو لب من بود .. آروم آروم هم حرف می زد بابا بابا بکش پایین شورتمو بکش پایین بگو بگو وقتی بزرگتر شدم کس منو می کنی .. بگو بابا -دختر خوب حالا چه وقت این حرفاست من همه شما رو می کنم .. ترتیب همه تونو میدم . هر چی بخواین نه نمیگم . فقط باید با هم بسازین و زندگی رو به کام من و خودتون تلخ نکنین . فعلا جای این حرفا نیست .  یه امشبو که فکر نمی کنم بتونیم صاف و سالم در بریم  داری از سالها بعد حرف می زنی .؟/؟ -بابا بابایی .. شلوارشو دوباره پایین کشیدم اونم زیر شلوارش شورتی نداشت .. جووووووون فدات نورا .. افتادم پشتش و به بالا پایین کشیدن شلوار ادامه داده و هر بار دهنمو می ذاشتم رو کونش و آروم گازش می گرفتم . عطش اونو داشتم -نهههههه بابا بابا ولم نکن . اونا رو می تونی بعدا لختشون کنی .. -دخترم تو که می دونی به تر تیب سن و حق و بلوغ با هاتون حال می کنم و بعد به طور مشاعی میریم توی حال و عشق و صفات . ببینم دخترای گل و نجیب من امشب چه جوری می خوان سنگ تموم بذارن .. نورا یه گوشه چشمی نازک کرد و گفت بابا می دونی که من کاری نمی کنم که به تو بد بگذره . یادت باشه که کلنگ این کا رات رو من زدم . اگه من نبودم عمرا اگه این دو تا خواهر روشون می شد که بخوان بیان و این جور لخت بخوان خودشونو در اختیارت بذارن ولی ممنون دار کو .. نونا : نورا من تا حالا اذیتت کردم که این جوری حرف می زنی .. من خودم مشغول لیسیدن کون دختر بزرگه ام بودم و دیگه سکوت کرده بودم . دستمو گذاشتم لاپاش تا بیشتر آتیشش بزنم و این به آتیش کشیدنای من هم سبب می شد که اون بیشتر حرف شنوی داشته باشه و حس حسادت عجیبی هم می کرد . مخصوصا به نینا . فکر می کرد من اونو بیشتر دوست دارم . در هر حال نینا آخری بود و دیگه بعد از اون کوچولوی دیگه ای نداشتم . دیگه این بار تمام شلوار نورا رو از پاش در آوردم یه لیس عمومی هم به بدنش زدم و یه نگاهی به نونا و نینا انداختم که ببینم دارن چیکار می کنند . اونا در یه مدل 69 خوابیده رو هم قرار گرفته بودند و  هر کدوم داشتند کس اون یکی رو لیس می زد . صحنه خیلی جالبی شده بود . -بچه ها اگه خوش می گذره من همین طرف با نورا جون مشغول باشم نونا : بابا همون طبق بر نامه پیش بریم بهتره . یه موقع نگی که ما دخترای خلاف و حرف گوش نکنی هستیم . رفتم سراغ نونا .. در حالی که کارد و پنیر رو به حال خودشون رها کرده بودم . یه نگاهی به اون دو تا انداختم . دوست داشتم ببینم کدومشون کوتاه میاد و میره طرف اون یکی . حدسم درست بود . از اونجایی که نورا این آرامشو داشت که من اول میرم سراغ اون رفت طرف خواهرش .. -نینا جون تو که می دونی من خواهر کوچولومو چقدر دوست دارم . چقدر کون خوشگلی داری .. می دونم نورا می خواست با این کاراش خودشو پیش من محبوب تر کنه . دستاشو گذاشته بود رو کون نینا و زبونشو هم از پشت رو کوسش می کشید .. -اووووووهههههه بابایی   خوشم میاد .. تو هم بیا .. بیا -عزیزم تو که می بینی من الان با نو نا جون کار دارم . تو که می بینی اینو . سعی کردم که دیگه حواسم به کاری باشه که دارم انجام میدم نونا جوراب شلواریشو بالا کشیده بود و دمرو افتاده بود  . برشهای کونش مثل استرچ نورا دو تا قاچشو به خوبی مشخص کرده بود و من با لذت نگاش می کردم .  . اگه خیره به اون کونش نگاه می کردم به خوبی می تونستم پوست کونشو هم ببینم . فکر کنم کوس لیسی های نینا کوسشو خیس کرده باشه .. با این حال فرقی هم نمی کرد .. از پشت  همون جوراب دهنمو رو کون و پاهای نونا  می مالیدم -بابا بابا جونم باهام از اون کارا کن که با نورا کردی -چشم فدای کونتم میشم عجله نکن . چیزی که تا صبح داریم وقته .. فدای اون هیکل نازت بشم . - بابا منم دارم این روزا چاق و تپل میشم . هر جوری دوست داری بهم بگو همون جوری شم .. دیگه این کیر تیز شده طاقتش طاق شده بود . داشتم پشیمون می شدم از این مقدمه چینی ها .. خودمو بیشتر آتیش داده بودم . شلوار نونا رو هم به سبک شلوار دختر بزرگه ام پایین کشیده و همون جوری که کون نورا رو می خوردم با اونم حال می کردم . دستمو که گذاشتم رو کس نونا جونم اونم حال و روزی بهتر از کس نورا رو نداشت .. باید فکری به حال این دخترا می کردم .  دلم نمیومد که همیشه تا این حد در محرومیت باشن . باید از دانش و تکنیک خودم در جهت رفاه حال اونا استفاده می کردم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

Unknown گفت...

دوست دارم داداش. خیلی با داستانات حال می کنم از هر لحاظ عالی هستند

ایرانی گفت...

داداش سعید گلم ! بی نهایت سپاسگزارم از پیام گرم و محبت آمیزت لطف کردی . البته این داستان در حال حاضر سه قسمتی مونده تا تموم شه هر چند قسمت آخرشو هنوز ننوشتم . شاد شاد شاد باشی .....ایرانی

 

ابزار وبمستر