ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادرفداکار62

المیرا رفت اتاق بغلی و یه تماسی با الهام گرفت جریانو طوری گفت که اون فکر نکنه که  از روی اجبار دعوتش کرده . هر چند که الهام زرنگ تر از این حرفا بود ولی زیاد به دل نمی گرفت اون بیشتر به زمان حال فکر می کرد و این که دوست داشت در اون زمان خوش باشه واگه گله و چیزی بود سعی می کرد اونو فراموش کنه .-خواهر من پولشو باهات حساب می کنم چند تا جعبه شیرینی و شکلات به سلیقه خودت بگیر و  چند تا چلو شیشلیک هم واسه شام می گیری که حسابی باید بترکونیم . از این بابت هم به کسی چیزی نمیگی -المیرا دست نگه می داری تا من برسم . تا من نیومدم مراسمو شروع نمی کنی .. .-منظورت چیه -همون کس پاره کنی رو میگم دیگه .. -آخه الناز دلش آب شده . دختر بیچاره ام دل تو دلش نیست .. -ببینم همه کارا با من .. دکتر نیازی با من .. ردیف کردن امیر با من .. حالا هم کلی خرید دارم . با جون و دل انجام میدم و یک ریال هم ازت پول نمی گیرم و این یه هدیه کوچولو و علی الحساب من به خواهر زاده ام ولی ببینم خواهر بهت نزدیک تره یا جاری وزن برادر و خواهر شوهر ؟/؟ من و تو فقط از گوشت و خون همیم .. دلت میاد این جوری باهام تا کنی ؟/؟ المیرا که نمی دونست جواب النازو چی بده هاج و واج مونده بود . -باشه الهام جون تو این کارا رو انجام بده ما منتظرت میشیم . تو رو خدا فکر چی بپوشم و این حرفا نباش .. خواست که با حرفاش اونو طوری هیجان زده کنه که عجله کنه و زود تر بیاد آخه می دونست که یه ساعتی رو میره جلو آینه تا خودشو ردیف کنه و یه ساعت هم رو لباساش کار می کنه -ببین الهام جون اینجا همه لختن . منو هم لخت کردن . فکر چی بپوشم رو نکن .. زود باش بیا که از قافله عقب می مونی . الهام که اینو شنید در جا با المیرا خدا حافظی کرد و تا می تونست عجله کرد . طوری فرز و سریع کارشو انجام داد و همه کارا رو با هم رسید که خودش تعجب می کرد چه جوری این توان و نیرو رو پیدا کرده . از اون طرف الناز وقتی که شنید  خاله اش تا دو ساعت دیگه هم ممکنه نتونه خودشو برسونه حالش گرفته شد و کم نمونده بود که با مامانش دست به یقه شه .. سوسن : تا الهام جون بیاد و امیر و الناز برن به اصل مطلب بپردازن چطوره ما هم یه تستی از امیر جون بگیریم ببینیم چند مرده حلاجه .. -زن دایی من تست لازم ندارم . قبلا یه سری آزمایش هایی دادم . یه چشمکی به زن دایی زد و شانس آورد که اون دو نفر متوجه نشدند ولی همه شون فکر می کردند که منظور امیر اونا بوده . از طرفی المیرا به الهام سفارش کرده بود که پیش بقیه نگه که المیرا زیر کیر پسرش امیر خوابیده و به اون کس داده . همه چی شلم شوربا شده و هرکی واسه خودش یه رازی داشت .اگه این راز ها بر ملا می شد همه با هم درگیر می شدند و بیشتر از همه این عروس خانوم بود که پدر دامادو در می آورد . امیر دیگه کلافه شده بود و الناز هم حال و روزی بد تر از اون داشت . دو تایی درمانده شده بودند . -الناز خجالتو بذاریم کنار اینا از رو نمیرن . حداقل بذار یه خورده کستو بلیسم -باشه امیر من دیگه خسته شدم پاهام درد گرفت چقدر منتظر باشم چشم انتظاری بکشم . آدم واسه کس دادن هم باید از کل فامیل اجازه بگیره ؟/؟ این دیگه چه رسمیه ؟/؟  رو تخت دراز کشید و بقیه هم هیجان زده به صحنه نگاه می کردند . دست خانوما بی اختیار رفته بود رو کوسشون و باهاش ور می رفتند .. گویی که دسته جمعی داشتند فیلم سینمایی می دیدند .. کتی : کوس کوچولو و نقلی برادر زاده امو می بینین ؟/؟ به عمه اش رفته -بگو به کس عمه اش رفته ولی عمه جون کوست که حالا خیلی گشاد شده . -نیست که تو کس گشاد نیستی انسی جون ؟/؟ دوتایی شون خندیدند .. کوس همه شون خیس کرده بود . المیرا هم به دیدن صحنه خیلی به هوس اومده بود و وسوسه شده بود . دلش می خواست دستشو بذاره رو کسش و باهاش حال کنه ولی از اونجایی که دست و پا زده بود و سیاست رفته بود یه خورده رعایت می کرد سوسن : ببینم المیرا تو اصلا هیجان و هوس نداری ؟/؟ اینجا که غریبه ای نداریم . زود باش هرچی که داری بریز بیرون -اونا بچه های منند هوس چیه من طور دیگه ای لذت می برم .. سوسن رفت جلوتر و کف دستشو گذاشت رو کس المیرا .. -وووووویییییی بچه ها ببینین خانوم خانوما چه نازی می کنه . سیل راه انداخته . خیسی کسشو ببین . تازه دستمو چه جور داره می سوزونه.. سوختم وای یخ بیارین خنکم کنین .. زنا طوری می خندیدند که المیرا هم از خنده شون به خنده افتاده بود . -تو دیگه کی هستی سوسن . .سوسن دست از مالش کوس المیرا بر نمی داشت -نکن سوسن جون نکن .من یه جوری میشم .. هوس من میره بالا . اون وقت چیکار کنم .. -ناراحت نباش . پسری که خواهرشو می کنه واسش کردن مامانش که کاری نداره . این امیری که من می بینم با این کیرش کار همه ما رو می سازه ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر