ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب عشق 19

الان اگه مامان بیاد نمیگه چرا سر و صورتت این جوری شده ؟/؟ -خب بگه من که بچه اش نیستم . -دیوونه چرا این قدر با خودت داری لج می کنی اون واست خون دل خورده اون بزرگت کرده . نمی دونی چقدر نگران بود از این که تو بلایی سر خودت نیاری .. از این که تو زجر می کشی می نشست و تا صبح گریه می کرد . اون بزرگت کرده .. -پس بی دلیل نبود مث اون وقتا که بچه بودم منو نمی بوسید -آره اون حتی منو هم نمی بوسید که تو ناراحت نشی که تو فکر نکنی که بین ما فرق میذاره ..آخه تو نامحرم بودی دیگه .. -ولی پنهونی تو رو می بوسید -این که چیزی رو عوض نمی کنه . میگی مامان اعتقادشو زیر پا بذاره ؟/؟ تو اگه جای اون بودی چیکار می کردیااصلا حاضر بودی از یه کودکی که پدر و مادرشو از دست داده نگه داری کنی ؟/؟ تو منو دوست نداری ؟/؟ چرا ما آدما در زندگی فقط یک روی سکه رو نگاه می کنیم . به من جواب بده دوستم داری یا نه . عاشقم هستی یا نه .. -بهناز اگه واسه تو نبود شاید بزرگترین آرزوم این بود که بمیرم . فکر می کنم با تو ست که به آینده و فردا امید وار میشم .. -ببینم به تقدیر و سرنوشت معتقدی ؟/؟ شاید همه چی دست تقدیر نباشه . ما آدما هم خودمون می تونیم سر نوشت خودمونو تعیین کنیم و تقدیرو تغییر بدیم ولی اگه مامان از تو نگه داری نمی کرد من و تو چطور با هم آشنا می شدیم ؟/؟ این خواست خدا بود دیگه که عاشق هم شیم . همون خدایی که به من صبر داد تا حقیقتو بهت نگم تا عذاب نکشی . وقتی تو رو با دوست دخترت می دیدم یه دنیا عذاب می کشیدم . ولی همه اینا رو به خاطر تو تحمل کردم . به خاطر عشق مقدس . خیلی احساساتی شده بودم بازم گریه ام گرفته بود . -بهناز تو چقدر پخته حرف می زنی .. اصلا بهت نمیاد .. -می دونی چقدر عذابم دادی .. می دونی چقدر تا صبح با خدای خودم راز و نیاز می کردم و اشک می ریختم . من با تو و کنار تو بزرگ شدم . می دونستم داداشم نیستی می دونستم که می تونم عاشقت باشم و دوستت داشته باشم ولی تو اینو نمی دونستی . تو یک دختر بدو به من ترجیح داده بودی -بهناز دیگه این قدر بد جنس نشو من که نمی دونستم جریان چیه .. حالا تو واسه من ناز نکن ..-من و ناز ؟/؟ !من اصلا از این کارا بلد نیستم .. بغلش کردم تا بوی عشقو از وجودش احساس کنم تا به من زندگی بده امید بده تا بدونم که یکی هست که با تمام وجوددرکم می کنه به من فکر می کنه . عاشقمه . داره کاری می کنه که به من بگه این عشق و صداقت و محبت و وفاست که به آدم هویت وشخصیت میده . .. درهمین لحظه مامان فرشته وارد شد . خوشحالی و عصبانیت هردو رو با هم درچهره اش می خوندم . نمی دونم چرا اونو اون مامان مهربون همیشگی نمی دیدم . خونه جعفر آقا این جوری نبود . شاید از این که دخترشو بغل زده بودم ناراحت بود . اینو به خوبی حس می کردم . دوست داشت بهم نشون بده که از اومدن من خوشحال شده . -به خونه خودت خوش اومدی بهنام . چرا سر و صورتت این جوریه .. -چیزی نیست مامان از دوچرخه افتادم .-بهناز بیا باهات کار دارم .. اون و بهناز رفتند اتاق بغلی .. مامان همچین می گفت که انگار اومدم اونجا بمونم . از دیدن صحنه در آغوش کشیدن بهناز ناراحت شده بود . شاید حق با اون بود ولی به من بر خورده بود . اصلا انتظارشو نداشتم . رفتم پشت دری که اونا رفته بودند داخلش .. طوری گرم صحبت بودند که متوجه نبودند که صداشونو نباید ببرن بالا .-مامان من دوستش دارم عاشقشم .-عزیزم مردم مسخره می کنند -مامان  مگه ما داریم برای مردم زندگی می کنیم -بچه تو هنوز بچه ای . عشق چیه . دوست داشتن چیه . -مامان مگه خودت واسه این که اون محرمت نیست ناراحت نبودی . من و اون می تونیم عقد شیم .. -بهناز تو مخت تکون خورده من هم تو و هم بهنامو دوست دارم . ولی نمی تونم .-چرا مامان چرا نمی تونی . مگه نمیگی اون پسرته .. دامادت هم میشه پسرت .. تازه محرم تو هم میشه ..-بهناز اگه بهنامو دوست داری و دلت می خواد که همه مثل سابق دور هم خوش باشیم دست از سرش وردار . اون که دوستت نداشت . تو داری اونو به دام خودت میندازی . یادت رفت که همش حواسش به دخترای دیگه بود ؟/؟ اون که دوستت نداره . حالا طبق عادت این که خواهرشی بغلت زد . -مامان این جوری نیست اون دوستم داره . ما عاشق همیم . تقصیر توست اگه از اول موضوع رو بهش می گفتم این جوری نمی کردی . مامان من بدون اون نمی تونم زندگی کنم . نمی تونم نفس بکشم .نمی تونم درس بخونم .. اگه اونو فراریش بدی هرجا بخواد بره باهاش میرم . دیگه دخترت نمیشم . مامان فرشته اشک می ریخت و بهناز هم سرش داد می زد .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز خسته نباشی .. پاسخ به نظرات خوانندگان محترم سایت لوتی در ذیل داستان نقاب عشق 17 درج شده ..ممنونم از تلاش و زحمات شما ..شاد و تندرست باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر