ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فراموشی 11


> بابام که رفته بود دم در برای استقبال صداشون میومد.
> عمو-به به سلام زنداداش سلام اقا علیرضا چه عجب ما شما رو زیارت کردیم
> -سلام عمو خوش اومدین کم سعادتی من بوده دیگه سلام زن عمو
> -سلام علیرضا چطوری تو قربونت برم
> -مرسی زن عمو شما خوب باشین ما هم خوبیم
> با آناهیتا هم روبوسی و سلام احوال پرسی کردم
> که یدفعه سارا رو دیدم.چقد عوض شده بود.خیلی خوشگل شده بود
> سارا-الو پسر عمو هنگ کردی چرا
> -آخ ببخشید حواسم پرت شد یه دفعه.بیا تو
> همه رفتیم تو خونه و حرفای عادی و تکراری که اینجور موقع ها میگن رو
> گفتیم که عموشون رفتن تو اتاق تا لباساشونو عوض کنن و ساکاشونو جابجا
> کنن.
> چقدر سارا زیبا تر شد.نه اینکه دختر خوشگل ندیده باشم اما نمیدونم...بیخیال
> عمو-خب علیرضا خان بگو ببینم چطوری دیگه مردیا شدیا
> -مرسی عمو ما هم خوبیم.خب دیگه دانشجو داریم میشیم خیر سرمون
> عمو-میدونم.منم اومدم تا کارای سارا رو درست کنم
> بابام-اینجا؟!
> عمو-آره حمید سارا دانشگاه آزاد اینجا قبول شده اومدیم دختر گلمونو بسپریم دست
> شما
> یه لحضه کلم صوت کشید.یعنی منو سارا هم دانشگاهی شدیم!
> یه حس خیلی خوبی پیدا کرده بودم.اما نمیخواستم زیاد به این حسم توجه کنم.
> آناهیتا از اتاق اومد بیرون یه تاپ مشکی با شلوار مشکی پوشیده بود که
> خوشگلش میکردم.واقعا اندازه خواهر ی که نداشتم دوستش داشتم.
> آناهیتا-خب پسر عمو بگو بینم چی کارا میکنی؟!
> -ما که کار خاصی نداریم آنا.علافی,ولگردی
> آنا-حتما دختر بازیم جزوشونه
> تا رفتم جواب بدم دیدم سارا اومده
> سارا-مگه میشه این جزوش نباشه آخه
> -ای بابا شما 2تام که خودتون میبرین میدوزین .منو چه به این کارا.اصن به
> قیافم میخوره؟!
> آنا-نه پس به قیافه مادربزرگم میخوره
> -خوشبحال مادربزرگت ما که این کاره نیستیم
> سارا-عجب رویی داره
> -قابل شما رو نداره سارا خانوم
> سارا-نمیخواد نگه دار لازمت میشه
> -اینم حرفیه.آنا الان کجا کار میکنی؟
> آنا-من که 2ماهی هست تو اداره پست کار میکنم
> -به سلامتی,حقوقش چطوره؟
> آنا-خوبه؛برا من 1نفر بسه
> -خب پس خدا رو شکر
> آنا-من برم ببینم مامانو زن عمو چیکار میکنن تو آشپزخونه
> آنا رفتو منو سارا هم یکم درمورد حرف زدیم.خیلی خانومتر شده بود.شاید تا
> 2سال پیش اخلاقشو ازم میپرسیدن زیاد تعریفی نداشت اما الان خیلی خوب شده
> بود
> سارا-علی اینترنت داری؟
> -آره کامپیوتر تو اتاقمه برو خودت روشن کن
> سارا-برم فیسبوکمو چک کنم.دستتم درد نکنه
> لپمو کشیدو رفت سمت اتاقم
> ناهارم دیگه آماده شده بود.سفره رو انداختیم غدا ها رو هم که تا تهش
> خوردیم بعد ناهار هرکسی یه گوشه ای افتاده بود و چرت میزد.منم رفتم
> هندزفریمو گرفتمو رو کاناپه دراز کشیدم...
> پایان قسمت 11
> 2agh..با تشکر از نویسنده عزیز 2aghنازنین ..
 . .

4 نظرات:

ایرانی گفت...

علی آقا یا 2agh عزیز این داستان خیلی دیر ویک روز پیش به دستم رسید و حالا چرا این طور شد دیگه داستانش مفصله .. بعضی وقتا می بینی که یک نفر در زندگی به مشکلاتی می خوره که ممکنه هفته ها به اینترنت دسترسی نداشته باشه .. بگذریم منتظر بقیه قسمتهای این داستان هستم . شاد وپیروز باشی ...ایرانی

بی غم گفت...

ایرانی عزیز دستت درد نکنه آخر سر بعد از 1ماه این داستان رو گذاشتی امیدوارم ادامه داستانها مثل سری قبل یکم حالت طنز داشته باشه
بازم خسته نباشی

ایرانی گفت...

با سلام خدمت بی غم جان عزیز در واقع من این داستان را فقط یک روز بعد از انتشار قسمت نهم اون آپ کردم البته از نظر خودم .. الان هم قسمت دواز دهم اون در اختیارم نیست . من ایمیلم رو چون در اختیار دوستان قرار ندادم به صورت واسطه ای از ایمیل امیر دریافت کرده اونم به علت مشکلات و در سفر بودن دیر برام فرستاد . در نتیجه بر من هیچ ایرادی روا نیست فقط تنها ایرادی که میشه بر من گرفت اینه که چرا از ایمیل دادن هراس دارم که دیگه دلایلشو بار ها گفتم ..بی غم جان مثل دفعه قبل آرزو می کنم که شاد باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

علی آقای عزیز اگه فرصتشو داری قسمت بعدی داستان بالا رو هم بنویس و به همون روش سابق زحمت ارسالشو بکش ..ممنونم ازت امیدوارم این بار زودتر منتشر شه . دستت درد نکنه .موفق باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر