ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب عشق 12

ببینم بهناز خیلی بهم می خندیدی نه ؟/؟ میگن اگه آدما احساس خوشبختی زیادی کنن گناهه . نباید زیاد خوشحال باشیم و بشیم . خدا خوشش نمیاد . معلم ما میگه این دنیا جای شادی و تفریح نیست . آدم نباید به این دنیا دل ببنده . می دونستم که دوست داشتن تو گناهه . یه ساعت پیش هم خواهر داشتم و هم عشق . حالا نه عشقی دارم نه خواهری . از همه تون بدم میاد بدم میاد بدم میاد .. بهناز بهت زده نگام می کرد . انگار هیچی نمی تونست بگه . خیلی چیزا می خواست بگه ولی زبونش بند اومده بود .با صدایی که می لرزید بهم گفت بهنام من دوستت دارم . مگه خودت نگفتی که عاشقمی .. -اون عشق مرد . اون دیگه وجود نداره . من دیگه حتی خودمم دوست ندارم . اینا همش کشکه همش دروغه . همش حرفای الکیه . همش از سر سیریه . وقتی که شکم گشنه باشه عشقی وجود نداره . وقتی که همه چی دروغ باشه وکلک . وقتی کسی که دوستش داری و حقیقتو بهت نگه معلومه که عشق هم یه دروغه .. واسه چی با قلب من بازی کردی . چرا حقیقتو بهم نگفتی . تو که همه چی رو می دونستی . چرا بهم چیزی نگفتی . چرا چرا .. من چقدر تنهام . من کی هستم . اگه بودم یتیمخونه شاید این قدر عذاب نمی کشیدم که حالا  فهمیدم اونایی رو که حس می کردم از گوشت و خون من هستند دیگه نیستن . چرا وقتی که بچه بودم بهم نگفتین . چرا همه چی رو از من پنهون کردین ؟/؟ من حق داشتم که بدونم . مگه من آدم نیستم ؟/؟ مگه من نباید بدونم که کی هستم . حالامن کجا برم . پیش کی برم .. مامانم کی بود؟/؟ بابام کی بود .. چرا تنهام گذاشتن . چرا .. ببین بهشته من از اینجا میرم . برای همیشه هم میرم . میرم و پشت سرمو نگاه نمی کنم -نه بهنام من بهت نیاز دارم . مامانم همین طور . اون از وقتی که هنوز دوسالت نشده بود بزرگت کرد . اون تو رو مث پسر خودش دوست داره . حتی گاهی فکر می کنم از منم بیشتر دوستت داره . -ببین بهناز بی خود حرف نزن . من از این خونه میرم تا هم تو و هم اون راحت باشین . بیخود ادای دخترای عاشقو در نیار حالمو به هم می زنی .. برو کنار .. -بهنام تو بهم میگی چرا بهت نگفتم . اتفاقا کار درستی کردم که نگفتم واسه چی می گفتم ..خشم و خون جلوی چشامو گرفته بود دستمو بالا آوردم و تمام  نیرومو تمام نفرتمو تو دستم جمع کرده و طوری گذاشتم زیر گوش بهناز که یه گوشه ای پرت شد ..فرشته پیداش شد . فرشته ای که اونو یه شیطان می دیدم . نمی دیدم چرا این حس بهم دست داده بود . چرا از همه نفرت داشتم . چرا .. چرا اون نباید مادرم باشه . چرا بابام نباید بابام باشه . انگاری که اونا مقصر همه این اتفاقات بودند . در این لحظه اصلا به این فکر نمی کردم که اونا گناهی ندارند . فقط به خودم فکر می کردم . به خودم و به خودم . به این که بهناز بابا مامان داره و من ندارم . به این که دیگه نمی تونم سرمو پیش بقیه بالا بگیرم . این چند تا فامیلی که داشتیم همه در طبس مونده بودند و اینجا هم رفت و آمد زیادی نداشتیم . اونایی هم که گاه میومدند مهمونی حواسشون بود که سوتی ندن . شاید واسه همین بود که هیچی نمی دونستم . -پسرم چی شده نصفه شبی کجا داری میری . -خداحافظ فرشته خانوم ..  زن بیچاره داشت خودشو می کشت .سریع لباسای بیرونمو پوشیدم   از خونه رفتم بیرون . نمی دونستم به کجا میرم . هدفی نداشتم . فقط دیگه نمی خواستم در این خونه نفرین شده بمونم . خونه ای که همه چی رو ازم گرفته بود . خواهر و پدر و مادرو عشقمو . دیگه هیچی واسم نمونده بود . زندگی برام ارزشی نداشت . هنوز چند ساعتی تا صبح مونده بود . فصل بهار بود و هوا ملایم . . به شدت در خیابون می دویدم . می خواستم خودمو از اون محیط دور کنم . خودمو به یه پارکی رسوندم . حالا آزاد آزاد بودم . راحت و بی خیال . دیگه اشک هم باهام قهر کرده بود . رفتم رو یکی از این نیمکتها دراز کشیدم . دو هزار تومنی همرام بود . واسه اون روزا خیلی پول بود . حالا خیلی راحت به ستاره ها نگاه می کردم . یه ساعت پیش همین موقع در کنار اونی که فکر می کردم خواهرمه تازه عاشقشم شده بودم به این آسمون پر ستاره ای که فکر می کردم زیباست نگاه می کردم . حالا ستاره ها چقدر زشت به نظر میومدن . خیلی زشت . از همه شون بدم میومد . من و بهناز با هم می خواستیم بریم اون بالا بالا ها . پیش ستاره ها تا با هم از عشقمون بگیم . حالا نرفته اون ستاره ها منو پرتم کرده بودند پایین . حالا دیگه از درس خوندن هم راحت شده بودم . با خودم خیلی فکر کردم که باید چیکار کنم .. تصمیم گرفتم که برم پیش جعفر آقا دوست بابا کار کنم . مرد مومن و مهربونی بود . می شد به راز نگه داری اونم اطمینان داشت ولی در این مورد خاصو نمی دونم باید چیکار می کردم . به درک بذار بفهمن من کجام . من که دیگه نمی خوام بر گردم خونه . اصلا ارزشی ندارم . اگه خدا دوستم داشت واسم ارزش قائل بود منو با پدر و مادر  می فرستاد اون دنیا . با قبیله ای که میگن هیچ اثری ازش نمونده . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر