ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب عشق 16

دیگه جونم واست چی بگه .. دلم تنگ شده واست .. واسه این که بهت بگم داداش .. ولی دیگه راستش ته دلم خوشحالم که نمیگم داداش .. این جوری یه امیدی بهت دارم و یه امیدی دارم که یه روزی عقلت بیاد سر جاش و بهم بگی که دوستم داری و عاشقمی . من خیر همون ستاره ها رو هم خوردم رو ابر ها هم نمی خوایم پر واز کنیم . همین روی تخت کنار پنجره بغلم بزنی و منو ببوسی کافیه . نمی دونی چه بوسه های شیرینی بود با این که گذاشتی زیر گوشم ولی هنوزم لذت اون بوسه ها رو دلم و رو لبام نشسته . طعمشو هنوز احساس می کنم . می دونم دیگه پیشم نمیای . همه اون دوست داشتنات الکی بوده . تویی که با خودت قهری چطور می تونی با من آشتی باشی . خیلی بد جنسی داداش .. خوشم اومد بهت گفتم داداش لجت بگیره . بمیرم برای اون کف دست . ببینم ببخشید از این که گذاشتی زیر گوشم و دستت می سوزه .. این متلک رو هم داشته باش . چیکار کنم در همین حد و اندازه ها هم که نگم یه چیزی می زنه ته دلمو می گیره و وسط گلومو انگاری می خواد که خفه ام کنه . ولی بهنام باور کن هر شب به آسمون نگاه می کنم و بدون تو ستاره ها رو می بینم ولی دلم می گیره . حالا این ستاره ها رو خیلی زشت می بینم . بااین حال دلم طاقت نمی گیره و از پشت پنجره با گریه ستاره ها رو نگاه می کنم  و به یاد اون ساعت رویایی که با هم داشتیم میفتم . نمیگم اون شب رویایی . چون همه چی خراب شد . من فکر کنم اون چراغای چشمک زن به من و تو حسودیشون شد . من و تو رو چش کردند . راستش از وقتی که تو رفتی دو سه شبی هوا ابری بود . البته هوای من هر شب ابریه ولی اون وقتایی که هوای آسمون ابری بود من من دیگه مجبور نبودم به آسمون نگاه کنم و غصه بخورم . خیلی کیف کردم از اون شبای ابری .. ببنم بهنام تو چرا همین جوری ساکتی . بی خیال داری نامه امو می خونی . اخلاق تو رو می دونم دیگه .. می تونم حدس بزنم الان در چه فکری هستی .. یه حدسای دیگه ای هم می زنم ولی اونا رو بهت نمیگم . آخه اگه  بخوام استراتژی کارو جنگ رو از همین الان لو بدم که نقشه به هم می خوره . هر چند که من و تو با هم جنگ و دعوا نداریم ولی بد جوری گذاشتی زیر گوشم چطور دلت اومد  ؟/؟ آخ بهنام اگه می خوای بیام پیشت اون طرف صورتمو هم بزن تا سنگینی دو طرف مساوی شه چطوره .. می دونی باید دیه بدی .. ولی زور دست من زیاد نیست . باید دو تا سیلی بهت بزنم ولی به جاش می دونی چی ازت می خوام ؟/؟ یه ماچ آبدار و چسبون و طولانی .. نمیگم چند دقیقه باشه تا هر وقت که دلم خواست و خسته شدم . گازت نمی گیرم که تلافی کنم . طوری می بوسمت که وقتی ولت کردم تو هم منو ببوسی . شاید دیگه هیچوقت پیشم نیای . شاید دیگه بهم نگی که دوستم داری . ولی من باید بفهمم برای چی . گناه من چی بود که عاشقت شدم . به خاطر تو خودمو قربونی کردم . نخواستم که بفهمی و زجر بکشی که اگه زود تر از اینا می فهمیدی پایه های عشق ما محکم می شد و مثل امروز منت تو رو نمی کشیدم که خودتو بگیری و طاقچه بالا بذاری . بهنام من دوستت دارم این قدر برات می نویسم که دوستت دارم تا توی گوشت فرو بره خسته شی . این روزا هم می گذره . تو باید زندگی کنی . به آینده نگاه کنی . به فرداهایی که پیش رو داری . ببینم بازم می خوای دنبال یه دختری مثل فتانه بری ؟/؟ ببین اینجا همه دوستت دارن . منتظرن که بر گردی . حتی مامان هم می دونه که من عاشق توام . ازم پرسید که بهنام هم دوستت داره ؟/؟ راستش ببین من چقدر به فکر تو و آبرو و شخصیت تو پیش اون بودم که نخواستم بگم قبل از اومدن تو و خراب کردن کارا یه چند دقیقه ای عاشقم بوده . ولی در عوض بهش گفتم مامان اون نسبت بهم چشم پاک بوده ولی حالا که می دونه خواهرش نیستم می تونم طوری قلشو بگیرم که اونو عاشق خودم کنم . ببینم هنوزم ازم دلخوری کلک شیطون مغرور ؟/؟ می بینم که یه لبخندی گوشه لبات نشسته . (راست می گفت چند ثانیه قبل از خوندن این جمله اش لبخند زده بودم )اما حالا داشتم می خندیدم . خنده همراه با اشک .. بهناز با این نوشته هاش دیوونه ام کرده بود . اون عاشقم بود عاشق واقعی یک عاشق فداکار من اونو از خودم رنجونده بودم . اون حالا خواهرم نبود .. اون از وقتی که بهم دلبسته بود می دونست که خواهرم نیست . اون با خودش با خواسته هاش مبارزه می کرد و من نمی تونستم اینا رو ببینم و حالا هم ندانسته داشتم اونو قربونی می کردم . دلم می خواست همین الان کنارم بود و بغلش می کردم ولی هنوز اون غرورم اجازه نمی داد که با پدر و مادرم روبرو شم هنوز تا حدودی احساس در هم شکستگی می کردم . حرفای مامان فرشته تصویر مامان فاطمه و حرفای زهرا خانوم و جعفر آقا با این که خیلی آرومم کرده بود ولی مثل این نامه کوبنده نبود .. بهناز یک جادوگر بود . اون منو می شناخت . می دونست چی می خوام منو بهتر از خودمن می شناخت . من با اون می تونستم خوشبخت باشم . مگه عشق به چی میگن . به این که دو نفر خواسته ها و نیاز های همو درک کنند . به هم احترام بذارن . قلبشون به دیدن هم و برای دیدن هم بتپه . از انتظار کشیدن برای لحظه دیدار لذت ببرن و وقتی که همدیگه رو دیدن همه چی رو تموم شده فرض نکنن . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر