ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بهترین هدیه خدا

وقتی فهمیدم زری نمی تونه بچه دار شه خیلی ناراحت شدم ولی بیشتر ناراحتی من به خاطر ناراحتی اون بود نه این که  از نعمت پدر بودن محروم باشم . نه این که حسرت دیگران رو بخورم . -زری جون من و تو یه عمره که باید با هم باشیم . با عشق ازدواج کردیم .. هیچ چیزی جز مرگ نمی تونه ما رو از هم جدا کنه و به کانون گرم عشق و خونوادگی ما ضربه بزنه .. -یا باید از هم جدا شیم یا از دواج کنی و یه زن دیگه بگیری -من نمی خوام . من بچه نمی خوام . من تو رو می خوام . اون داشت افسرده می شد ولی من کمکش کردم . پا به پاش بودم . نازک تر از گل بهش نگفتم . طوری رفتار کردم که احساس واقعی منو درک کنه اون ملکه من بود . همه چیز من بود . خودمونو کشته بودیم تا به هم رسیدیم . حالا چه طور می تونستم به این سادگی ازش دست بکشم . اونو خردش کنم . نه .. نه ... عشق اون و عشق به اون برام از هر چیزی در این دنیا بالا تر بود .. -رضا تو حالا این حرفو می زنی ولی یه روزی پشیمون میشی . یه روزی میای رو حرف من .. -ببین من بچه نمی خوام . حوصله بزرگ کردن بچه یه نفر دیگه رو هم ندارم اگه یه وقتی تو دلت خواست حرفی ندارم . دوستت دارم . عاشقتم . ولت نمی کنم . یه زن دیگه هم نمی گیرم -وای تو چقدر خوب و دوست داشتنی هستی .. روزی یه ساعت توی بغلم اشک می ریخت و آروم می گرفت .. خدایا چرا باید این قدرتو ازش بگیری . چرا باید عشق من عذاب بکشه . چرا چرا .. مدتها گذشت تا سر انجام من و اون یه بار دیگه آزمایش دادیم .. وقتی که دیدم اون واسه بار دار شدن مشکلی نداره و آزمایش نشون میده که می تونه بار دار شه از تعجب و خوشحالی داشتم شاخ در می آوردم ولی مشکل از من بود . من نمی تونستم بچه دار شم .. هم از نظر تعداد و هم حجم نطفه مشکل داشتم . خیلی سخت بود در مان شدن .. حالا این من بودم که افسرده نشون می دادم . غرورم در هم شکسته شده احساس ناتوانی و پوچی می کردم . حس می کردم که زری داره بهم تر حم می کنه .. اون خیلی بیشتر از وقتی که من  در روز های رنج و اندوهش هواشو داشتم هوای منو داشت . ولی من دیگه نسبت به همه چی بی اعتنا شده بودم -زری باید از هم جدا شیم ..-معلومه چی داری میگی ؟/؟ -من نمی خوام تو رو از نعمت داشتن فرزند محروم کنم . -رضا تو درمان میشی .. مگه من نشدم .. خواست خدا بوده .. چرا صبر نداری -اومدیم و نشد . اومدیم و به پیری رسیدیم اون وقت چی ؟/؟ -دیوونه من بدون تو می میرم . من بچه نمی خوام . من تو رو می خوام .. حرفاش آرومم می کرد ولی بعد دوباره همون جوری می شدم .. -زری من می خوام طلاقت بدم .. -خیلی بچه ای .. مگه اون روزایی که من وضع تو رو داشتم تو تنهام گذاشتی که من بخوام تنهات بذارم ؟/؟ این قدر عذابم نده . اگه دوستم داری این قدر شکنجه ام نکن . باهام راه بیا .. مثل اون وقتا .. دیگه بهم نمیگی دوستم داری ؟/؟ دوستت دارم رو از یاد بردی .. دیگه دوستم نداری ؟/؟ بگو نداری .. سرمو انداحتم پایین مثل بچه های لجوج شده بودم -دوستت ندارم . دوستت ندارم .. -سرتو بالا بگیر بگو . متاسفم برات . هیچوقت فکر نمی کردم حتی به شوخی و همین جوری بهم بگی دوستت ندارم .- تو به خاطر این که کار اون روز های منو جبران کرده باشی داری این حرفو می زنی ؟/؟ من می خوام تو خودت باشی . هر کاری رو که دلت می خواد انجام بدی ..-رضا این جور باهام حرف نزن . تو واقعا دلت می خواد من بایکی دیگه ازدواج کنم ؟/؟ وقتی این حرفو زد نتونستم توروش نگاه کنم . می دونستم دارم اذیتش می کنم ولی نمی خواستم زندگیشو خراب کنم . زندگی رو براش تلخ کرده بودم . طوری که حتی برادر زاده های نوزادشو بغل نمی گرفت یا نازشون نمی داد تا من ناراحت نشم . اینا رو به خوبی در حرکاتش می دیدم . حتی وظایف خاص زناشویی رو هم به زور و اکراه و به سردی انجام می دادم . -زری من با چه زبونی بگم که از این زندگی از تو از خودم از همه چی بدم میاد ولی اون تنهام نذاشت . دلم می خواست بمیرم . هروقت میومدم خونه فقط میومد یه سلام می کرد و می رفت به  یه اتاق دیگه تا بد و بیراه نشنوه . بیشترین عذابو وقتی می کشیدم که به این فکر می کردم اون با یکی دیگه ازدواج کنه . چرا اون باید تا این حد دوستم داشته باشه . تنهام نذاره . مثل پروانه دورم بگرده . پیش اون از زنای دیگه حرف می زدم . وقتی با هم  بودیم و از کنارمون زنا و دخترای خوشگل رد می شدن چش چرونی می کردم ولی اون خیلی صبور تر از این حرفا بود . اما یه روز دیگه حس کردم بریده . دیگه می خواد قید همه چی رو بزنه . با همه اینها برق خاصی رو در نگاش می دیدم . از این که می  خواد مهرشو ببخشه طلاقشو بگیره . ولی من می خواستم حقشو بدم .. -رضا خودت خواستی که ازم جدا شی . خودت خواستی که منو بدی دست یکی دیگه . فردا دیگه نگو من بی وفایی کردم و  دوستت نداشتم . . رضا  خیلی عذابم دادی . من خدا رو داشتم .. خدا رو صدا زدم .. عذابم دادی ولی از خدا خواستم که عذابت نده . ازش خواستم که کاری کنه که تو باورم کنی . باورم کنی که من تو رو به خاطر خودت دوست داشتم . ولی تو نخواستی باور کنی . می دونی خدا این کارو واسم انجام نداد . ولی می دونم اون بخشنده هست . من میرم . از پیشت میرم ولی قول دادی که منو دیگه به حال خودم بذاری . حالا من یکی رو پیدا کردم . یکی که دیگه تنهام نمی ذاره .. منم تنهاش نمی ذارم . ما به هم وابسته ایم .. -زری چی داری میگی . صبر می کردی ازم جدا می شدی بعد این کارو می کردی ولی آنچنان درگوشی درگوشم زد که تا چند دقیقه ای گوشم در حال زنگ زدن بود . -هنرپیشه خوبی نیستی رضا .. اصلا نتونستی تظاهر کنی که خیلی بدی . ولی حالا می فهمم که خیلی بدی . هیچوقت نمی بخشمت . این من نبودم که گذاشتم زیر گوشت . این دستای کوچولوی کوچولویی بود که توی شکم منه . همونی که باباش تویی . همونی که نخواستی خبر خوش وجود و هستی اونو از زبونم بشنوی . همین امروز فهمیدم . بگیر اینم جواب آزمایشگاه .. رفت اسباباشو جمع کنه بره . من تصور بدی در موردش کرده بودم . آخه اون یه جوری حرف زده بود که ... هم خوشحال بودم هم ناراحت . دلم می خواست زری منو ببخشه تا لذت این خوشحالی چند برابر شه . ولی من خوشی بدون اونو نمی خواستم . -زری همه این کارام به خاطر تو بود . واسه این که نمی خواستم همراه با من عذاب بکشی . ولی  حالا می خوام که شریک خوشیهای هم باشیم . من دوستت دارم . عاشقتم . حاضر بودم تو رو به حال خودت بذارم تا خوشبخت شی .. -اگه این طور بود رهام نمی کردی . عذابم نمی دادی . نمی دونی چقدر در تنهایی و خلوت خودم خدای خودمو صدا زدم تا تو رو عذاب نده ؟/؟ تا بهت آرامش بده ؟/؟ تو که این چیزا رو حس نکردی . چطور میگی دوستم داشتی . دنبالم نیا -زری تنهام نذار . اگه دوستم داری نرو .. -تو توانشو داشتی که حالا به دروغ هم که شده بگی دوستم نداری ولی من دروغشم نمی تونم بگم . زری داشت اشک می ریخت . قلبش شکسته بود . نمی دونستم چه جوری باید باهاش رفتار کنم تا تنهام نذاره . -زری من بدون تو می میرم .. -چطور حالا که ما شدیم دو نفر بدون من می میری ولی یه ساعت پیش که فکر می کردی من تنهام بدون من نمی مردی ؟/؟ -زری به خدا به خود تو که از همه دنیا واسه من عزیز تری اون موقع هم می مردم ولی به خاطر این که تو به زندگی برسی و به خواسته ات حاضر بودم که مرگو تحمل کنم . -تومگه نمی دونستی که خواسته من همه امید و زندگی من تویی ؟/؟ -حالا می خوای به خواسته ات پشت پا بزنی ؟/؟ می خوای شاهد مرگ من باشی ؟/؟ می خوای کوچولوی من بابا نداشته باشه ؟/؟ خودشو انداخت توی بغلم .. زار زار اشک می ریخت .. -کی گفته من دیگه دوستت ندارم . کی گفته می خوام تنهات بذارم . من مث تو سنگدل نیستم . من درکت می کنم . می دونم همه اون حرفا رو به خاطر من زدی . چون فکر می کردی نباید به خاطر ترحم در کنارت باشم ولی ته دلت می دونستی این طور نیست . نمی خواستی باور کنی . من تا آخرش باهات بودم و هستم . من دیوونتم . اینجا صدای گریه و ریزش اشکش بیشتر شد . به زور می فهمیدم که چی داره میگه .-من از خدای مهربون خواستم که خوشحالت کنه تو رو از این عذاب نجات بده . که باورم کنی که باورمون کنی ولی اون فقط این کارو نکرد . اون به جای این که به تو صبر بده به ما نعمت داد برکت داد . به ما رحم کرد .. میوه عشق و زندگی رو بهمون هدیه داد . تو چه جوری می خوای از هدیه خدا نگه داری کنی . -زری تو بازم یه قدم ازم جلوتری . از این که منو بخشیدی . از این که درکم کردی . دوستت دارم دوستت دارم .. زری تو برام بهترین هدیه خدایی . هدیه ای شیرین تر و بهتر از اونی که توی شکمت داری . . تو بهترین هدیه خدایی برای منی که بد ترین بنده اونم . بنده نمک نشناسی که قدرشو  ندونستم . وقدر تو رو . -بهم هدیه نمیدی ؟/؟ -هرچی در توانم باشه واست می گیرم زری .  هر چی دارم مال تو .. -به این کوچولو نمی دی ؟/؟ حسودی می کنه ها . -چرا واسه اونم هدیه می گیرم . خب حالا بگو چی می خوای -یه بوسه گرم و داغ .. بیشتر از هر هدیه دیگه ای که بخوای بری بخری واسم عزیز تره . مجانی هم هست خرجی نداره  ولی یه دنیا می ارزه . به ارزش نگاهی که هیچوقت نتونست بهم دروغ بگه . چشامو بستم تا خودمو غرق اقیانوس بوسه بر لبان داغ بهترین هدیه خدا کنم . چقدر به این بوسه و به این لبان گرم نیاز داشتم .. -رضا جونم  کوچولو رو نمی بوسی .؟/؟  اگه اذیتش کنی اون وقت از همین حالا با باباییش قهر می کنه .. پیراهن زری رو دادم بالا دستامو دور کمرش حلقه زده لبامو گذاشتم رو شکمش . دیگه نمی تونستم صورتشو ببینم . مثلا داشتم بچه مو می بوسیدم ولی دلم می خواست در اون لحظه چهره زیبا ترین و بهترین هدیه خدا رو ببینم . خدایی که دعای اونو شنیده بود . یه چیز ازش خواست ولی یه دنیا نعمت بهش داد . . به خاطر قلب پاکش به خاطر خوبی ها و مهربونیهاش . با لذت خوابگاه فرزندمو می بوسیدم . دست زری رو روی سرم احساس می کردم . اون ازم جلوتر بود . اون عاشق تر از من بود . بهتر از من .. ولی منو بهترین می دونست . -زری واست چه هدیه ای بگیرم که خوشحالت کنه ؟/؟ -من حالاشم خیلی خوشحالم چون تو رو دارم . خورشید زندگی بخش خودمو . تمام اون خورشید داره به تمام من نور میده . هستی و زندگی میده . اون خورشید فقط مال منه . دیگه چی می تونم ازت بخوام . خودتو برام بهترین هدیه ای رضا .. بهترین هدیه خدا .. بهترین هدیه عشق .. لبامو از رو استراحتگاه بچه ام بر داشته  چشامو به چشای زری دوختم .. می دونستم که داره فکرمو می خونه از این که نمی دونم چه جوری متوجهش کنم که دیوونه وار دوستش دارم . -نمی دونم چرا هر کاری می کنم بازم ازت عقب می مونم -این قدر فکر نکن . -چیکار کنم فکر نکنم . -اینجوری .. تا بخوام بفهمم چه جوری لباشو نشوند روفرودگاه لبای من . راست می گفت بازم ازم جلو زده بود . چون دیگه به چیزی جز بوسه و آرامش و بوسه آرامش فکر نمی کردم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

6 نظرات:

ایرانی گفت...


آره داداش گلم متشکرم به خاطر لطفی که به من و دوستان و خوانندگان عزیز داشته پیامها و داستانهای منو منتشر کردی . بوی سون عزیز هم در داستان آبی عشق پیام داده .. بوی سون نازنین و دوست داشتنی سپاسگزارم از تو به خاطر توجه و محبتت.. خودمن هم نظر خاصی به این داستان داشته , دوست دارم این داستانم موفق و بهتر از بقیه داستانهایم باشد یا بشود .. البته به لطف دوستان و همراهان گلی چون شما که با نظرات ارزشمند خود یاریم دهید . بوی سون گلم شاد وکامیاب باشی ....ایرانی

پنجشنبه ۲۸ فوریهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۲:۴۳:۰۰ (GMT+۰۳

ایرانی گفت...

آره داداش جان ! بهنام خان در ذیل داستان خانوما ساکت پیام گذاشته ..بهنام خان عزیز و دوست داشتنی روز و روز گارت خوش ! سپاسگزارم از توجهت .. ازبس داستانها زیاد شده کمتر میشه به همه رسیدگی کرد با این حال اگه فرصت شه و بیشتر بنویسم بیشتر آپش می کنم . بادرود و نهایت احترام ....ایرانی

ایرانی گفت...


آره داداش گل ! روزجمعه ات خوش ! دان نازنین در داستان مامان تقسیم بر سه نظرشو اعلام کرد ...19dan89 گرامی و دوست داشتنی !از این عالی تر نمیشه که من بیام سری به سایت لوتی بزنم و ببینم بر تعداد دوستان خوب و همراهان گلم اضافه شده. نمی دونم به چه زبونی از اطف و محبت شما نازنینان تشکر کنم . داستانهای تک قسمتی سکس با مادر هم زیاد نوشتم ولی از داستانهای دنباله دار سکس با مادر که پرملات و به نظر خودم پرهیجان باشه میشه به داستان پر واز هوس اشاره کرد که اختصاصا سکس مادر و پسر را شامل میشه که با هم به خارج ازکشور میرن و..اما در داستانهای کرسی داغ هوس , فریب فریبا و دست بالای دست هم سکس با مادر با حاشیه پردازیهای خاصی وجود داره که به صورت تاپیک های جداگانه در همین سایت لوتی منتشرگردیده وهمچنین خیلی از داستانهای دیگه که فعلا حضور ذهن ندارم که اسمشونو بگم . برای تو دوست گلم آرزوی موفقیت و شادکامی نموده منتظر راهنمایی ها وپیامهای بعدیت هستم ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل ! روزجمعه ات خوش ! دان نازنین در داستان مامان تقسیم بر سه نظرشو اعلام کرد ...19dan89 گرامی و دوست داشتنی !از این عالی تر نمیشه که من بیام سری به سایت لوتی بزنم و ببینم بر تعداد دوستان خوب و همراهان گلم اضافه شده. نمی دونم به چه زبونی از اطف و محبت شما نازنینان تشکر کنم . داستانهای تک قسمتی سکس با مادر هم زیاد نوشتم ولی از داستانهای دنباله دار سکس با مادر که پرملات و به نظر خودم پرهیجان باشه میشه به داستان پر واز هوس اشاره کرد که اختصاصا سکس مادر و پسر را شامل میشه که با هم به خارج ازکشور میرن و..اما در داستانهای کرسی داغ هوس , فریب فریبا و دست بالای دست هم سکس با مادر با حاشیه پردازیهای خاصی وجود داره که به صورت تاپیک های جداگانه در همین سایت لوتی منتشرگردیده وهمچنین خیلی از داستانهای دیگه که فعلا حضور ذهن ندارم که اسمشونو بگم . برای تو دوست گلم آرزوی موفقیت و شادکامی نموده منتظر راهنمایی ها وپیامهای بعدیت هستم ....ایرانی

ایرانی گفت...


آره داداش عزیزم میگرن تومور گرامی در چند داستان پیام داده ...میگرن تومور گل و ارجمند پیامهای گرمت در داستانهای تک قسمتی , بیست سال بعد , هوس اینترنتی و مامان تقسیم بر سه راخوانده مثل همیشه از تو به خاطر زحمتی که برای خواندن داستانها و ارسال پیام کشیده سپاسگزارم . این پیامها به من انگیزه می دهد تا با دلگرمی بیشتری در خدمت خوانندگان خوب هم وطن و هم زبانم باشم . شاد و تندرست باشی ....ایرانی

جمعه ۱ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۱۶:۳۴:۰۰ (GM

ایرانی گفت...


آره داداش نازنینم حسمای گل هم در دو داستان برایم پیام فرستاده ..حسمای دوست داشتنی و محبوبم پیامهای زیبا و دلنشینت را در دو داستان مامان و بابا تقسیم بر سه خوانده ام .. پیامهایی که از دوستی و محبت و صمیمیت و یکرنگی ها می گوید . پیامهایی که امیدوارم درسی باشد برای آنانی که برای دوستی ها و هم دردی ها ارزش قائلند و در آینه زندگی تنها خود را نمی بینند . آن چه که از دل بر آمده بر دل می نشیند و جز آن که بگویم کلام دلنشینت بر دلهای همه خواهد نشست چه می توان گفت . حسما جان روز و روز گارت خوش ! خوش و سعادتمندانه باد ! ....ایرانی

جمعه ۱ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۱۶:۴۱:۰۰ (GMT+۰۳:

 

ابزار وبمستر