ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 54

سهراب این کارو باهام نکن بد می بینی . -می خوای چیکار کنی . منو بکشی . بکش . من حالا از یه مرده بد ترم . تو دوبار عشق منو ازم گرفتی . تو دو تا عشق منو ازم گرفتی .. حرفای دو پهلو می زدم . اون نمی فهمید که من چی دارم میگم ولی یه جوری باید عقده درونمو خالی می کردم . یه جوری باید خودمو سبک می کردم . اون زیاد حالیش نبود که چی دارم میگم . فکر کرد که دارم در مورد بهشته حرف می زنم . در حالی که یه منظورم خودش بود . عشقی رو که با خیانت در هم آمیخته بود . از رو نرفت و دوباره اومد سمت من و این بار با لگد به سمتی پرتش کردم . دیگه رحمی در وجودم نبود . اون لحظه خونم به جوش اومده بود . اگه می دونستم که تنهای تنها هستیم و غیر ما کسی اون دور و برا نیست می کشتمش . اون بازم داشت بهشته رو تهدید می کرد . نباید تحریکش می کردم . ولی نمی خواستم به عشق مقدس و پاک خودم ضربه ای دیگه بزنم . -چرا دست از سرم بر نمی داری . ولم کن . منو بذار به حال خودم . اصلا حالم خوش نیست . بیرحم . تو عشقمو از م گرفتی . تو همه چیزمو ازم گرفتی تو منو نابودم کردی . با خاک یکسانم کردی . سها از جون من چی می خوای . من دوستت ندارم . تو میگی که عاشق منی . دروغ میگی اگه دوستم داشتی منو میذاشتی به حال خودم که برم  با اونی که دوستش داشتم باشم . تو که بین من و اون جدایی انداختی واسه چی می خوای از من بگیریش .. -این کارتو رو هیچ وقت فراموش نمی کنم . دیگه طرف من نیومد . خوابم نمی برد . به زور خودمو  مجبور کردم که بخوابم . ولی شهوت چشاشو کور کرده بود . میومد و کسشو به تنم می مالید . من عذاب می کشیدم . خودم از این رسم زمونه تعجب می کردم . می تونستم با یه رابطه جنسی  با عشق سابق و همسر سابق خودم خودمو از این هیاهو و جنجال دور نگه داشته باشم ولی دیگه از همه چی زده شده بودم . شایدم حق با بهشته بود . هر کاری کنی اون یه ماده پلنگ زخمی و خطر ناکه . نمیشه باهاش طرف شد . مثل یه آهو رام و آرومه ولی اگه بهش نرسی از یه شیر گرسنه هم هار تر میشه . نمی دونم چطوری خوابم برد ولی نیمه شب اونو دیدم که خیلی آروم خودشو به من می ماله . چشامو بستم و تکون نخوردم .دلم می خواست پلک نزنم و مردمکو حرکت ندم . تا حدودی موفق بودم . شانس آورده بودم که اتاق تقریبا تاریک بود . ولی اون بالاخره زهرشو ریخت . در واقع کسشو رو کیرم سوار کرد . خیلی باهاش جنگیده بودم . تا بخوام  با یه سیلی دیگه پرتش کنم حس کردم که آبم داره خالی میشه . اینم یه مشکلی بود که تازگیها دچارش شده بودم . شاید واسه این بود که مثل سابق زیاد سکس نمی کردم . سها کیرمو گذاشت تو دهنش .. حس کرده بود که من بیدارم . تا بیام یه حرکتی بکنم فوری دهنشو کشید .. -سهراب می دونم بیداری و داری حال می کنی اگه این طور نبود کیرت شق نمی کرد . بالاخره بازم تونستم کارمو بکنم . زن شریک شیطونه و تو هم تسلیم شدی . هر چند اون جوری که باید حال نداد ولی در این شرایط که تو خیلی سر سختی خیلی حال کردم . دم صبح بود که دیدم یه صدایی از اتاق بغلی میاد .. سها داشت با چند نفر دیگه حرف می زد .. -اون دوساعت دیگه از خوابگاه میاد بیرون . همونجا ترتیبشو بدین . تا مطمئن نشدین که نزدینش تکون نمی خورین . کارو تموم کنین . حتی اگه شما رو دستگیرتون کنن من اون قدر آشنا دارم که واستون ردیف کنم ..  چی داشت می گفت لعنتی .. فقط دوساعت وقت داشتم تا خودمو برسونم به حوالی پار ک ملت .. اون نباید می فهمید که من می خوام در برم .. لحظاتی بعد سها اومد بالا سرم . --سهراب عزیزم خوابی ؟/؟ یه خورده باهام ور رفت ..  میای بریم حموم .. خیلی کیف میده این دم صبحی .. چشامو مالونده و مثلاشدم مثل تازه بیدار شده ها .. می دونستم باید چیکار کنم . باید خرش می کردم . -سها جون من الان برم حموم اخلاق خودمو می دونم درد پهلو و کلیه می گیرم .. تو برو بیا -من اگه سردم بشه تو گرمم می کنی ؟/؟  -چرا که نه .. -قربونت سهراب می دونستم که مال خودمی و ردیف میشی . همش مال اون آب کیریه که نصفه شبی ریختی . گره کار همونجا بود .. کبکش خروس می خوند . دم صبحی یه ترانه شاد و هوس انگیز گذاشت و رفت حموم و منم زدم به چاک . خوب حالشو گرفتم . هنوز  بیشتر از یک ساعت وقت داشتم . رسید م به نزدیکای پارک . خودمو پنهون کردم . هنوز از آدمکشا خبری نبود . هر چی هم به موبایل بهشته زنگ می زدم خاموش بود . می خواستم برم خوابگاه بازم هراس داشتم . می دونستم حراست و نگهبانی تعجب می کنه از این حرکتم و شاید  بهشته هم ناراحت شه .. خدایا چیکار کنم . اگه اونو از دست بدم ؟/؟ نمی دونم چرا این مخ لعنتی بعضی وقتا از کار میفته اصلا حالیم نبود که برای پلیس زنگ بزنم شاید هم حرفمو باور نمی کردند ولی باید این کارو می کردم . تصمیم گرفتم همون دور و بر کشیک بکشم تا وقتی که بهشته رو دیدم یه جوری ردش کنم من کسی رو اون دور و بر ندیدم . شایدم اشتباه بر داشت کرده باشم ولی سها خیلی واضح از کشتن رقیبش حرف می زد . هر چند من که براش ارزشی قائل نبودم .. بهشته پیداش شد . خونسرد و ساکت . -بهشته برگرد برگرد نیا این طرف خطرناکه میخوان بکشنت .. خانوما شما هم از اینجا دور شین .. هنوز یه پنجاه متری با جاده فاصله داشتیم . یه مردو دیدم که رو صورتش جوراب کشیده و اسلحه شو گرفته سمت بهشته . دیگه حال خودمو نفهمیدم یک آن خودمو بین اسلحه و بهشته قرار دادم . فاصله ام با عشق من خیلی کم بود . حس کردم یه دردی همراه با سوزش پشتمو لرزونده ...ریزش خونو اخساس می کردم . ضارب فرار کرد . بهشته چیزیش نشد .از این که اون چیزیش نشده خوشحال بودم . حالم داشت بد می شد . همه چی رو سیاه می دیدم . ولی لبخند می زدم . -نههههههههه سهراب سهراب نهههههههه ..جون نداشتم چیزی بگم .. -حالا دیگه بی حساب شدیم بهشته ..دیگه بی حساب شدیم .. -نه تو نباید بمیری ..نباید بمیری .. دستپاچه شده بود نمی دونست چیکار کنه .. -سهراب با این تیرزیر شونه ها کسی نمی میره .. -ولی با اون تیری ....که ....به قلبم زدی ...من ....خیلی وقته که مردم ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر