ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت شصت و دوم

هرکاری می خواستم بکنم آروم بگیرم نمی شد که نمی شد . دیوونه شده بودم . امشب باید چیکار کنم که بی خیالی خودمو نشون بدم . اگه اون بخواد بیاد طرفم .. اگه من نخوام برم طرفش .. اگه ببینم که اون و سپیده دارن با هم حال می کنن . من نباید ضعف نشون بدم . اون هم باید خیلی حساس باشه . من از سپیده خوشگل ترم . اندامم درست تره . سپیده یه خورده چاق تره .. چرا رفته طرف اون . می خواسته منو تحریک کنه ؟/؟ کور خوندی بهروز آدمت می کنم . تا می تونستم تیپ زدم . با یه روژگونه مختصر یه حالت سرخ و سفیدی هوس انگیزی به صورتم دادم . می دونستم که بهروز با این تیپ من خیلی تحریک میشه . از همون اول یه دامن کوتاه چین دار با یه تاپ زیاده از حد چسبون پوشیدم تا بیشتر توی دید بیفتم . زیر دامن چین دارهم شورت پام نکردم تا وقتی مانتومو در میارم اون نتونه چشم از رو کونم بر داره . وگرنه بقیه بچه ها سیر خورده بودند و باید با تن و بدنشون ور می رفتی تا اونا رو به هوس می آوردی . برای این بهروز ی که هنوز ازم سیر نشده بود این می تونست بهترین تنبیه باشه . همون که بر خودم مسلط باشم بهترین کاره . خودمو قانع کردم که نسبت به اون بی اهمیت باشم . این جوری بهتر می تونم کارمو پیش ببرم و با این عوضی مبارزه کنم . نباید خشمگین شم باید خونسردانه خودمو در اختیار بهرام و کیارش و کاوه بذارم و اهمیتی به اون ندم . اگرم خواست بیاد طرف من بی خیال باشم . خیلی نا آرام بودم . لعنتی کاش همچین بر نامه ای ردیف نمی شد . اون سه تا زن از این که یکی دیگه به محفل ما اضافه شده داشتند از خوشحالی بال در می آوردند . بیتا : ببینم روشنک تو اصلا هیجان زده نیستی . وقتش بود که  یه تنوعی هم به سکس گروهی خودمون بدیم . این جوری خیلی بهتر هم شد . یه عضو افتخاری داریم . خیلی هم خوش تیپ و خوش اندامه . -ببینم هیچ اینو می دونی که مردای گروه دارن از سهمیه خودشون می بخشن ؟/؟ -مگه دارن ارث پدر خودشونو می بخشن ؟/؟ -درست ولی فراموش نکن که سه جفت خواهر و برادر در جمع ما وجود داره . -حالا یه جفت بدون نسبت هم در گروه ما پیدا شده . نمی دونم روشنک تو با این بهروز چه مشکلی داری . حقوقت کمه . یه چیزای دیگه رو بهت کم داده ؟/؟ -بیتا از وقتی که بهرام راه کوستو باز کرده زبونتم باز شده ها ؟/؟ -مثل این که این آقا بهرام قبل از این که با تو باشه زبون تو رو باز کرده بود . -بیتا بیتا . تو دیگه کی هستی . حیف که روشنک حوصله پیچوندن نداره وگرنه حسابی می پیچوندمت -ببینم اگه می تونی این کارو بکن . کم آوردی داری این حرفا رو می زنی .. من و بیتا داشتیم سر به سر هم می ذاشتیم . شامو دسته جمعی در رستوران هتل خوردیم . بهروز اومد سر میز من و کنارم رو یکی از صندلیهای خالی نشست -خانوم خانوما هر چی میل دارن می تونن سفارش بدن . من در بست در خدمتم . -بهروز خان از این چوچول بازیها کمتر در بیار . برو ببین سپیده جان باهات کار ندارن . بهتون اجازه دادن که این طرف تشریف بیارین ؟/؟ -حالا باهام رسمی صحبت می کنی ؟/؟ این قدر فیلم بازی نکن من که خودم می دونم چقدر کشته مرده منی .. -بس کن بهروز . .. اون خیلی بی خیال آبروی منو پیش دوستام برده بود . از این نظر که نمی خواستم همه رو متوجه کنم که با این احمق چه بر نامه و کل کل کردنایی داشتم . با کمال پررویی اومد کنارم نشست و من غذارو همراه با حرص می خوردم و داشتم به این فکر می کردم که وقتی بر نامه اصلی رو شروع کردیم چه جوری حالشو بگیرم .  برنامه رستوران و شام که تموم شد دسته جمعی رفتیم طرف همون سوئیتی که بهروز برامون ردیف کرده بود . با توجه به روحیه تنوع طلبی که در دخترای گروه سراغ داشتم می دونستم وقتی که اونو ببینن دسته جمعی میرن طرف اون . وقتی مانتومو در آوردم مردای قدیم گروه چشاشون داشت در میومد .  . زبونشون بند اومده بود . -روشنک می دونستیم رو رو خوشگل کردی ولی دیگه از این زیر خبر نداشتیم .. ولی این بهروز واقعا سنگ تموم گذاشته بود . فضای وسیع و باز و چهار تا تخت دو نفره کنار هم . پرده هایی به رنگ آبی ملایم و دکور بندی و تزئیناتی که حسابی اون فضا رو لوکس کرده بود . بوی خوشی هم  از هر گوشه ای به مشام می رسید که هوس آدمو زیاد می کرد . سپیده حرصش می گرفت از این که بیتا و بهاره هم همراه با اون رفتن سراغ بهروز . من یکی که دیگه داشتم حسابی حال می کردم . این جوری خیلی بهتره . از اونجایی که مدتها بود به خاطر گند کاریهای بهروز عذاب می کشیدم خودمو با این صحنه ها بیشتر وفق می دادم . اصلا توجهی به اونا نشون ندادم . -پسرا چی شد دخترا شورشو در آوردند .. می خواستم مزه دهنشونو بفهمم -عیبی نداره روشنک ما که  تا حالا به اندازه کافی اونا رو سیر سیر خوردیم . تا صبح هم کلی راهه . فعلا همین تو یکی واسه هر سه تامون بسی . اینو کیارش بهم گفت . بهرام : روشنک خیلی معرکه شدی . -پس زود باشین چرا بیکار نشستین . یهو دیدین صبح شد .. -مطمئن باش سرمون بی کلاه نمی مونه . -با صدای بلند طوری حرف می زدم  که نشون بدم چقدر هوسباز و بی خیالم . -بیایین زود باشین . سه تایی تون با هم . کیارش اومد و تاپو از تن و سرم در آورد . بهرام هم دامنمو در آورد . کاوه رفت سراخ شورت و کسم و بهرام در حالی که منو می بوسید کیا هم سوتین منو باز کرد . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر