ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شعله های شعله

چند سال ازم بزرگ تر بود . با دارو ندارش ساختم . در بد ترین شرایط سختیها رو تحمل کردم . تازه رفته بود یه کمی وضعمون بهتر شه . یه آپارتمان خریدیم . شوهرم کارش  لوله کشی ساختمون و راه اندازی تاسیسات و یه کارایی در همین مایه ها بود . از وقتی که ازدواج کرده بودم میانه  گرمی با خانواده شوهرم نداشتم . از اونجایی که اون تک پسر خونواده اش بود انتظار من از اونا زیاد بود ولی اون توجهی رو که من دلم می خواست بهش نشون نمی دادند . دلم می خواست خونه و زندگیشونو به اسم شوهرم کنند . آخه خیلی از خونواده ها به یه دونه پسرشون می رسیدند ولی  پدر شوهرم این کارو انجام نداد .. واسه همین رفت و آمدمو با اونا قطع کردم . من وابی با عشق ازدواج نکرده بودیم . اون چهار سالی رو بزرگ تر از من بود . هیجده سالم بود که عروسی کردم . سنی نداشتم ولی تاز دیپلممو گرفته بودم . حالا دختر م سال آخر دبیرستان بود و پسرم شهروز پنج سالش بود و پدر شوهر و مادر شوهرم خیلی دوستش داشتند .   سی و شش سالم بود .. تازه در آمد ابی بهتر شده بود . گاهی وقتا چندتا مجتمع و یا ساختمونو  در شهر های دیگه می دادند دستش تا تاسیساتشو راه اندازی کنه .. با این حال  من از این که اون در مقابل خانواده اش شله از دستش عصبی بودم . نسبت بهش سرد شده بودم . تمایلی به این که باهاش سکس داشته باشم رو نداشتم . اونم به خوبی متوجه این جریان شده بود . یه خاله داشتم و دارم که  در امریکا زندگی می کنه . از شوهرش جدا شده و مجرده . بچه هم نداره . وقتی که اومد ایران واسم از اون ور آب گفت از طلاق و جدایی گفت از این که اون طرف راحت میشه زندگی کرد و من خودمو بی خود علاف نکنم . اون بااین که به روزای پیری خودش نزدیک می شد و حدود پنجاه سال سن داشت ولی هم سن من به نظر می رسید .. وسوسه شده بودم . از این که دارم به میانسالی نزدیک میشم و از زندگی خودم چیزی نفهمیدم . بچه داری و مستاجری و قناعت و سختی معیشت و .. خاله میترا بهم گفته بود که حاضره منو با خودش ببره امریکا . ولی من قبول نکرده بودم .ولی اگه شوهر نداشتم دوست داشتم برم .  با این حال از اونجایی که بهم علاقه داشت برام دلار می فرستاد و یه سری وسایل آرایش و لباسای شیک .. نمی دونم چی شد و چطور که جرقه تنوع طلبی در وجود من شعله ,  شعله گرفت و حس کردم ابی اونی نیست که باید باهاش ازدواج می کردم . واسه خودم توجیه کرده بودم که اون خیلی بی دست و پا و خونواده ذلیله و لیاقتشو نداره که من بخوام بهش احترام بذارم . از دختر بزرگم کار با کامپیوترو یاد گرفته واسه خودم لپ تاب خریدم . واسه دخترم شهلا مثل یک دوست بودم . درمورد زندگی و پسرا نصیحتش می کردم . چون تازگیها متوجه شدم که دوست پسر داره .. شوهرم ابی دیوونه وار دوستم داشت مث پروانه دورم می چرخید . سعی داشت بهترین زندگی رو واسم تامین کنه . با من مهربون بود . طوری محبت می کرد که من حس نکنم که خونواده اش به من و اون بی توجهی کردن ولی حس می کردم که در حق من اجحاف شده . خودمو تو آینه که می دیدم این احساس در من زنده می شد که یه عمری وقتمو با شوهر داری تلف کردم .  قبل از این که با پولهای ابی شاد شم دلار های خاله میترا وسوسه ام کرده بود . کار ابی  گاهی به این صورت بود که یک هفته  خونه نبود . چون تا دویست کیلومتر  دور از محل زندگی کار قبول می کرد . خاله میترا هم توسط ایمیل واسم عکس می فرستاد از محل زندگی خودش از رفاه و راحتی زندگی اونجا . خلاصه حس کردم که منم می تونم از زندگیم بهتر و بیشتر لذت ببرم . می تونم پای بند یه سری اصول نباشم . حس کنم هنوز هم جوانم . این حس برای اولین بار وقتی در من به وجود اومد که برای اولین بار اونو دیدم . بیست و پنج سالش بود . دانشجوی فوق لیسانس رشته کامپیوتر بود . آپارتمان روبرویی ما رو در بست کرایه کرده بود . یه روز که در خروجی رو باز کرده  تا برم بیرون نگاهمون به هم افتاد . از این که هنوز مورد توجه یک پسر هستم لذت می بردم . خوشم میومد که چش چرونی کنه . راستش در اولین نگاه اصلا به این فکر نمی کردم که دوست زنش شم . ولی حس کردم که به اون نگاهها و توجه نیاز دارم . انگار منتظر بود تا صدای درو بشنوه تا اونم بیاد و نگام کنه .. با ترفند هایی فهمیدم که اون  شهرستانیه  تنها زندگی می کنه .. شهلا می رفت مدرسه و شهروز و من خونه تنها بودیم . اونودیگه باید از سال بعد می فرستادم آمادگی . به بهانه کامپیوتر و رفع اشکال راه اونو به خونه باز کردم . هر وقت شهلا خونه نبود اونو می آوردم خونه .. ولی  وقتمونو با حرفای الکی تلف می کردیم . تا این که چت کردنو شروع کردیم . در چت حرفای عاشقونه می زد ... منم جوابشو به نرمی می دادم .. خنده دار اینجا بود وقتی که همو از نزدیک می دیدیم انگار نه انگار که این ماییم که در چت اون جور با هم حرفای قشنگ رد و بدل می کنیم . بی پروایی در چت رو تا به اونجا پیش بردیم که سکس چت هم می کردیم . پیروز خیلی جذاب بود . یه تیپی داشت شبیه دوست پسر امریکایی خاله ام . نسبت به ابی سرد شده بودم . وقتی  باهاش سکس می کردم همش به این فکر می کردم که در آغوش پیروزم   . پس از هیجده سال زندگی مشترک باید خیلی سخت باشه که یک زن بخواد بره دنبال هوی و هوس . ولی برای من خیلی راحت بود . می خواستم از باقیمونده روز های  جوانیم استفاده کنم . واسه خودم توجیه می کردم که مظلوم واقع شدم .. بیشتر سکس چت ها رو با این جمله شروع می کردم که من شوهر دارم -اونم می گفت که من جلوی شوهرت تو رو می کنم .. منم بهش می گفتم که اگه این کارو بکنی واسه همیشه مال تو میشم . حرفای عاشقونه می زدیم .. اون بهم می گفت فقط مال من باش . منم بهش می گفتم فقط مال توام .. از ابی یا شوهرم می گفت و این که پس اون کیه ومنم می گفتم اگه تو بخوای من ولش می کنم .. به هم که می رسیدیم بر خوردی عادی داشتیم .. ابی واسه یه هفته ای رفته بود راه دور و کار داشت . یه شب جمعه ای رو بااین که شهلا می دونست بهش اجازه نمیدم ازم خواست که بره خونه دوستش که همکلاسشم بود  ولی این بار بهش اجازه دادم . راستش واسم مهم نبود حتی اگه با دوست پسرش می خوابید  و دختریشم از دست می داد من فقط فکر خودم بودم . وقتی از بابت شهلا خیالم راحت شد با شهروز رفتم خونه مادر شوهرم .. خیلی تحویلم گرفتند چون مدتها بود اونجا نمی رفتم و شهروز رو هم با خودم نمی بردم .. ولی طوری بهشون محبت کردم که پسره رو واسه دوروزی گذاشتم اونجا بمونه . حالا خونه تنهای تنها بودم .. زنگ زدم واسه پیروز که تا دوساعت دیگه بیاد کارش دارم .. هیجان و استرس داشت دیوونه ام می کرد . نیم ساعتشو جلو آینه فقط به کسم نگاه می کردم و تنگی و گشادی اونو بر رسی می کردم که ببینم جای ایراد داره یا نه . حسابی تیغش انداخته تمیزش کردم . یه کس تپل با چوچوله های کوچولویی داشتم . سفید و چاقالو ولی تیغ انداختن کامل سبب شد که کناره هاش کمی کدر به نظر برسه . در هر حال علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . به تنها چیزی که فکر نمی کردم شوهرم ابی بود . باید خوش می گذروندم . کون لقش بذار کار کنه بیاره ما بخوریم و وظیفه شه نمی دونستم چی بپوشم . رو صورتم زیاد کار نکردم . چون می دونستم صورت گرد و قشنگم با اون بینی قلمی و ابروانی کشیده و چشایی تقریبا درشت با یه آرایش خفیف زیبا میشه . لباس پوشیدن وقتمو گرفت .. یه شلوار چرمی کیپ که کونمو بر جسته نشون بده پام کردم و یه بلور مشکی توری هم تنم کردم .. با اون لبای یاقوتی و چشای کشیده ام رفتم تو خط دلبری .. پیروز هم خودشو خیلی جذاب کرده بود .. وقتی وارد خونه شد اولین چیزی که ازم پرسید این بود که شهلا خونه نیست .. وقتی که متوجه شد من تنهام یه برقی از خوشحالی رو در چشاش دیدم . طوری بهم نگاه می کرد که انگار آدم ندیده باشه .. چرا از اون چیزایی که توی چت حرف می زدیم نمی زنه .. -امشب بچه ها نیستند تنهایی نه ؟/؟ -عوضش تو هستی . اگه درس نداشته باشی می تونی اینجا بمونی .. هیشکدوم روشو نداشتیم که در مورد چت حرف بزنیم . یکی از یکی کس خل تر .. البته شاید ملاخظه اون یکی رو می کردیم . -شعله جون اون جوری تیز و رک حرف می زنم وقتی که می بینمت یه جوری میشم -تیز هست ولی رک نیست -چرا -چون اگه رک بود یه تلاشی می کردی تا انجامش بدی -شاید بعضی ها ناراحت شن -تو آزمایش کردی که ببینی اون بعضی ها ناراحت میشن ؟/؟ -اگه شدن چیکار کنم -خب انگار نه انگار . دوباره همون کارایی رو می کنی که قبلا انجامش می دادی .. یه نگاهی تو چشام انداخت .. با این که ده سالی ازش بزرگ تر بودم ولی حس کردم می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم می تونم خودمو تسلیمش کنم . طوری باهاش حرف می زدم و بر می خوردم که اختلاف سنی ما نشون داده نشه . حس یه دختر مجرد رو داشتم . .رفتم دستشویی و دستمو گذاشتم روکسم هر لحظه به این فکر می کردم که اون منو به خودش فشرده کیرشو به کسم چسبونده .. فقط یه این فکر می کردم که اون  منو مال خودش کرده برگشتم به پذیرایی . . نیمی از سینه هام در حال لبخند زدن به دستای پیروز بود . ولی اون اومد طرف من و دستاشو دور کمرم حلقه زد . خوب بهش وقت داده بودم که فکراشو بکنه . لباشو به لبام نزدیک کرد .-می خوام پیروز شم . می خوام بهت نشون بدم که من مرد عملم . -من منتظرم هر کاری که دوست داری انجام بده . خیلی راحت خودمو در اختیار ش گذاشته بودم . خلاف بعضی ها که از وجدان و شرمندگی و خجالت از شوهر یاد می کنن . خیلی راحت دستشو از زیر بلوزم رد کرد .. حس کردم همون دستاییه که منو به بهشت می رسونه . دستایی که باهاش جون می گیرم و حس می کنم از نو عشق و هوس دیگه ای منو به سالهای اول جوانی بر گردونده . منم دستامو دور کمرش حلقه زده و اونو محکم به خودم فشردم تا حالا حالا ها فکر رها کردن منو نداشته باشه ولی صورت گرم و نفسهای تندش از چیز دیگه ای می گفت . -مثل شعله آتیش داغی -ولی تو مثل یه پیروز می تونی این شعله رو خاموش کنی . مدتها بود که ذهن و قلب من جسممو آماده کرده بود تا خودمو در اختیارش بذارم . -اینجا نه .. اینجا نه بغلم بزنم .. بیا از این طرف .. امشب من و تو تنهای تنهاییم همه چی آماده شده .. انگاری بهم الهام شده بود و می دونستم که که اون امشب خودشو با شعله های هوس شعله داغ می کنه .. زیر نور ملایم به رنگ آبی اتاق خواب همه چیز شاعرانه و هوس انگیز شده بود . می دونستم که اون از رنگ آبی خوشش میاد . حریصانه افتاد روم . اول با زبونش لباسامو لیس می زد .. -نهههههه پیروز داری چیکار می کنی .. -من باید از هفت خان و هفت شهر عشق بگذرم تا لذت اون چیزی رو که دارم بهش می رسم با تمام وجودم حس کنم . -پس بگذر بگذر .. ولی من این وسط چیکاره ام . -تو مقصد و مقصود منی شعله .. تو داری منو می سوزونی .. نوک سینه هام تیز شده بود . کسم خیس و ورم کرده و تنم داغ داغ بود . نیمتنه امو لخت کرد و بعد رفت  سراغ شلوارم .. شعله این چیه پات کردی ؟/؟ -زشته ؟/؟ -نه ولی بیشتر آتیشم میده .. یه چیزی به رنگ و روح شعله.. -پس بغلم بزن .. ببین چقدر داغم .. زیپ شلوارمو کشید پایین و دستشو گذاشت  روی کسم و از اون طرف هم در حالی که شلوارمو می کشید پایین کونمو میک می زد . -پیروز عزیزم اینو بدون که همون جوری که تو مثل یه شعله آتیش شدی منم پیروز شدم . -دوستت دارم شعله دوستت دارم . منو غرق بوسه کرده بود . حس نداشتم . اسیر دستها و تن اون شده بودم . نمی دونستم که واقعا کجامو داره می خوره . هر جا رو میکش می زد حس می کردم که یه شعله ای ازش بلند میشه .. رسید به کسم .. نکنه فکر کنه که گشاد شده . ولی وقتی میک زدنشو شروع کرد نتونستم به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم . مدتها بود که در فانتزی خودم می دیدم که کیرشو کرده توی کسم . رگ خواب من در دستهای پیروز قرار داشت . اون به خوبی می دونست باهام چیکار کنه . -زود باش .. زود باش .. شعله داره میره بالاتر .. همین جور داره زبونه می کشه .. می تونی این داغی رو تحمل کنی .. -هم می سوزم و هم می سوزونمش . پاهامو به دو طرف باز  کرده در عالم بی خبری و بی حسی بدون این که فکر کنم شوهر و پسر و دختر دارم لاپامو دور کیرش چسبوندم .. کیرش سوراخ کسمو شکافت و آروم آروم راهشو به طرف داخل پیدا کرد . کیرشو محکم فشارش می دادم تا با سرعت کمتری بره توی کسم . شاید این جوری می خواستم حس کنه که کسم تنگ تره . وقتی که بهم گفت چه کوس تنگی داری که کیر آدمو کیپ می کنه انگاری دنیا رو بهم داده باشن .. . اونو غرق بوسه اش کرده بودم . بازم بگو بازم بگو .. بگو و اون با حرفای عاشقونه و هوس انگیزش رام و شکارم کرده بود . من تسلیمش شده بودم . شکاری که از به دام افتادن در دام صیاد لذت می برد . وقتی کسمو می کرد بیکار ننشسته بود . با تمام وجود تمام وجودمو لمس می کرد . فرصت فکر کردن و تمرکزو ازم گرفته بود .. -پیروز من به کجا و به چی فکر کنم . تو که منو از سر تا به پا سوزوندی . حالا نمی دونستم کیرش کلفت بود یا کس من تنگ که به هر دو تامون حال می داد . لاپامو باز کرده بودم تا اون با سرعت بیشتری کسمو بکوبونه . دیگه هیچی برام مهم نبود . فقط اون واسم مهم بود . -ببینم شعله حاضری جلوی شوهرت بهم کس بدی ؟/؟ -ببینم داری چت می کنی ؟/؟ -نه دارم کس می کنم . -پس بکن بکن ببین که چقدر با تو شادم . بازم یاد قصه هایی افتاده بودم که در این مورد خونده بودم حالا احساس اون زنا رو به خوبی درک می کردم . بذار ابی مادر ذلیل جون بکنه و در بیاره و من حالشو ببرم . اتفاقا یه بار زنگ هم زد و واسه این که بدونه خونه ام چند کلمه ای باهاش حرف زدم . یه کمی حسادت رو در چهره پیروز می خوندم -قربونت برم به خاطر تو دیگه بهش راه نمیدم . اصلا ازش لذت نمی برم .. ادامه بده بخور سینه هامو بخور .. بهم بگو دوستم داری . هیجان داشت دیوونه ام می کرد . چه سریع با کیر پیروز به قله های پیروزی رسیدم . دستامو که به دو طرف باز شده بود محکم نگه داشت و کیرشو با سرعت می کرد توی کسم .. چشامو بسته بودم و دیگه چیزی نمی گفتم . چقدر از تازگی سینه ها و بدن پیروز خوشم میومد . پوست تازه و جوونترش هوسمو بیشتر می کرد . با چشای خمارم در حالی که حس می کردم دارم ارضا میشم و آبم داره میاد موهای سینه شو می کندم .-نهههه ولم نکن .. سرمو آوردم بالاتر ..-حالا دیگه وقتشه .. دستامو دور کمرش گذاشته اونو به خودم فشردم -آهههههه شعله بازم که داری منو می سوزونی .. چقدر خواب این لحظه ها رو می دیدم . -حالا دیگه باید همش در بیداری ببینی . کیرش با هر پرش و روبوسی آبشو توی کسم خالی می کرد .. دستاشو گذاشته بود رو شونه هام . نگاهش به کسم بود . -نمی دونی چقدر خوشم میاد وقتی که آب کیررو می بینم که از توی کس می ریزه بیرون .. یه لحظه رنگم پرید از این که ممکنه  زنای دیگه رو هم گاییده باشه . سکوت کردم و به حرفاش جواب ندادم -شعله عزیزم من اینا رو از توی فیلمها دیدم .. یه خورده اعصابم آروم شد هر چند به زنای داخل فیلم هم حسادت می کردم . -خیلی اندامت خوشگله شعله .. چه شکمی داری .. از یه دوشیزه هم دوشیزه تری -می خوای برات برقصم ؟/؟  واسش یه آهنگ شاد ایرانی گذاشته شروع کردم به رقصیدن . حرکات پا و کون و کس و سینه هام طوری هماهنگ بوده هارمونی خاص و هوس انگیزی داشتند که اجازه نداد که آهنگ تموم شه از همون پشت کمر منو گرفت و کیرشو به کونم مالید . کیرشو طوری با هوس و نرمی به سوراخ کونم چسبوند که حس کردم می تونم لذت ببرم و اولین باری بود که از کون دادن لذت می بردم .. -بیشتر بیشتر بازم بذارش توی کونم بذارش بره بیشتر بره .. آخخخخخخ دردم میاد ولی خیلی لذت میده چون می دونم زیر کیر توست عزیزم .. -حرکتش بده کیرتو حرکتش بده  سینه هام اسیر دستاش بود و کون من اسیر کیرش .. -چقدر زود داغ کردی پیروز . -از شعله آتشین باید پرسید از همه جات داره آتیش می ریزه . -آههههه نهههههه .. اگه من آتیشم تو که بازم داری آب جوشتو می ریزی توی تنم آهههههه بغلم کن . اون شب تا صبح توی بغل پیروز بودم . چقدر این پسرای محروم حریصن .. حریص بودن پیروز منو هم حریص و حشری کرده بود .. طوری که صبح قبل از این که شهلا بیاد خونه من و پیروز رفتیم خونه شون  که واحد روبرویی ما بود چند ساعتی رو هم اونجا با هم بودیم .. خلاصه این مسئله رو زندگی زناشویی من تاثیر گذاشت .. با بهانه های مختلف دیگه با شوهرم سکس نمی کردم . اون می خوابید و من با پیروز چت و چت سکس می کردم .. حتی یکی از این شبها سکس چت ما به حدی رسیده بود که کسم خیس خیس کرده بود وسوسه شده بودم که با شوهرم ابی سکس کنم و به این فکر کنم که دارم با پیروز حال می کنم ولی دلم نیومد که به دوست پسرم خیانت کنم .. ابی متوجه تغییر روحیه ام شده بود .. وقت و بی وقت براش پیام می دادم . اون یه چیزایی بو برده بود از این که من با یکی رابطه دارم . اشتباه من این  بود که از تلفن خونه هم با پیروز تماس داشتم و اونم لیست  تماسها رو چاپ گرفته بود . چیزی بهم نگفت . تصادفی این لیست رو دیدم . هیچوقت به روم نیاورد که جریان چیه . واسم اهمیتی نداشت . من عاشق شده بودم . دلم می خواست پیروز تا آخر عمرش در کنارم باشه . بهم وعده از دواج داده بود . می گفت اختلاف ده سال سن مهم نیست . مهم نیست که من دو تا بچه دارم . مهم اینه که من و اون همدیگه رو درک می کنیم .. یه بار شهلا منو دیده بود که از خونه پیروز اومده بودم بیرون . می خواستم به ابی بگم که توافقی از هم جدا شیم .. بالاخره بهش گفتم . اون فقط نگام می کرد و چیزی نمی گفت . به سیگار و مشروب پناه آورده بود .  در آمدش عالی شده بود . با همه اینها هر چی در می آورد می داد به من . دیگه مثل سابق مجبور نبودم حسرت خیلی چیزا رو بکشیم . ولی اینا هیچ اهمیتی واسم نداشت . به بچه هام اهمیتی نمی دادم . شهلا که بزرگ تر بود و تقریبا می دونست که جریان چیه بیشتر عذاب می کشید . ابی رفته بود خونه مامانش و جدا  از ما زندگی می کرد .. من دیگه بیشتر وقتا می رفتم خونه پیروز و اونجا باهاش سکس می کردم . یه بار دوستش فراز بهم شماره تلفن داد و گفت که اگه دوست داشته باشم می تونم برم خونه مجردی اونا .. -بار آخرت باشه این پیشنهادو بهم میدی . یه بار دیگه اگه بگی به پیروز میگم .. دیگه نمی تونستم با شوهرم زندگی کنم . هوایی شده بودم . رفتیم داد گاه .. من قبول کردم از مهریه ام بگذرم و چیزی نخوام .. اونم دو تا بچه هاشو بگیره .. یه ده روزی رو هم برای نهایی شدن حکم و خوندن خطبه طلاق وقت داشتیم . ابی خیلی تحملم می کرد . قبل از جدا زندگی کردن از ابی یه نیمه شب که هوس بهم فشار آورده بود رفتم یه نیمساعتی رو با پیروز سکس کرده بر گشتم .. ابی بیدار رو کاناپه نشسته بود . چیزی بهم نگفت . منم حرفی نزدم . اما یکی از روز ها پیروز رو با یه دختر دیدم که رفتن تو آپارتمانشون .. با انگشت بهم اشاره کرد که حرفی نزنم . حس کردم باید خواهرش باشه . یه ساعت بعد با این که شهروز خونه بود ولی اومد خونه مون و منو توی حموم کرد . -عزیزم هدیه چی واسم می گیری -مگه چی شده پیروز -ازدواج کردم . اونی رو که امروز دیدی زنم بوده .. درجا گذاشتم زیر گوشش . اعصابم بهم ریخته بود . نمی دونستم چیکار کنم . حرص داشتم . بزرگترین ظلمو در حقم کرده بود . زندگی منو از هم پاشونده بود . منم بی تقصیر نبودم . هوس وعشق به تنوع .. این که احساس جوانی کنم .. حالا همه چیز در حال از هم پاشیدن بود . چرا بی خود فکر کرده بودم که می تونم عاشق شم و اونم باهام ازدواج کنه .. فکر می کردم خودمو مفت در اختیارش گذاشتم .. در جا زنگ زدم به دوستش فرازکه خونه مجردی داشت . -به یه شرط میام که آخرای سکس از پیروز بخوای که بیاد اونجا .. اونم گفت به یه شرط که با یکی از دوستاش دونفری منو بکنن .. من باید حال پیروز عوضی رو می گرفتم و دلم خنک می شد . اون نباید فکر کنه چون یک زن متاهلم هر جور که دلش خواست باهام رفتار کنه . بذار حس کنه که منم نسبت به اون عشقی الکی داشتم .. سکس با دو نفر هم چه لذتی بهم می داد . یکی گذاشته بود تو کونم و یکی توی کسم . آخرای کار همونی شد که من می خواستم .. پیروز اومد . اون ماتش برده بود .-چیه پیروز جان خودت گفتی زندگی یعنی حال کردن . منم دارم حال می کنم . بفرما -فکر نمی کردم جنده باشی . فکر می کردم عاشقم شدی .. -من اول پیش شوهرم می خوابیدم بعد میومدم پیش تو -واسه همینه که داری ازش جدا میشی ؟/؟-اون ربطی به موضوع من و تو نداره . -شعله من و تو تازه با هم مساوی شدیم .. سرشو انداخت و رفت . انتظار داشت که پس از ازدواجش بازم با هم رابطه داشته باشیم . در حالی که من به خاطرش از همسرم می خواستم جدا شم .. جلسه بعدی در دادگاه شهلا هم اومده بود . راستش دیگه دلم نمی خواست از همسرم جدا شم . به خاطر آینده خودم و بچه ها . واسه این که اونو بیش از حد اذیتش کردم اما اون می خواست ازم جدا شه . اون قدر با شخصیت و خود نگه دار بود که به روم نیاورد که خیانت کردم . ولی ازم بدش اومده بود . خسته اش کرده بودم . دوسال می شد که باهاش هم بستر نشده بودم . دلم واسه اشکهای شهلا می سوخت . حقم بود که مثل یه تفاله دورم بندازه . چیزی نگفتم . اون نمی دونست که سرم به سنگ خورده . می دونستم چقدر عذابش دادم . از این که حس کنه که من در بغل یکی دیگه بودم . از این که پیش دیگران خجالت بکشه . شاید بیشتر به خاطر غرورش بود که خیانت منو  افشا نکرده بود . ولی همینشم برام یه دنیا ارزش داشت . خیلی پستم .. خیلی نمی دونستم چیکار کنم .. اون لحظه آخر بازم قاضی نصیحتمون کرد .. ابی مثل ابر بهار اشک می ریخت .. منم دوست داشتم ببارم ولی قلبم مثل سنگ شده بود . من و اون رفتیم به یه اتاق خلوت تا آخرین حرفامونو بزنیم . نمی دونستم چی بهش بگم .. -می دونم زن بدی هستم ولی اگه یه فرصت دوباره بهم بدی جبران می کنم . فقط یه بار ابی . یه بار . به خاطر شهلا شهروز .. به خاطر روزای خوبی که داشتیم .. -تو از درد درون مرد چی می دونی . وقتی که غرورشو مثل یک سوسک زیر پا لهش کنن . -ابی بس کن .. من هزاران بار بهت فرصت دادم -فقط یک بار دیگه .. حالا این منم که ازت می خوام .. دلم واسش سوخت . در حقش خیلی ستم کرده بودم .. ما با هم آشتی کردیم . نمی دونم ازش چی بگم . نمی دونم مردمو چه جوری توصیفش کنم . مردی رو که تا لحظه از دست دادنش به خوبی نشناخته بودمش . مردی که با بزرگواری خودش یه خونواده ای رو از از هم پاشیدن نجات داد . مردی که من غرورشو له کردم و اونم غرورشو زیر پا گذاشت تا یک زن آلوده رو در آغوش بکشه .. کاش زمین دهن باز می کرد و منو در مقابل بخشش اون فرو می برد . دلم می خواست چشامو به روی تمام مردای دنیا جز اون ببندم . اما نه .. باید با چشمانی باز به این جوانمرد ثابت می کردم که می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم و می تونم با اراده ای قوی گذشته کثیفمو زیر پاهام له منم و به روشنی آینده امید وار باشم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش گل شب به خیر با تشکر از زحماتت کل پاسخهای منتشر نشده به نظرات خوانندگان محترم در این دوروزه در ذیل داستان بابا تقسیم یر سه 54 اومده که امیدوارم در صورت صلاحدید منتشرشون کنی . با نهایت ادب و احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز سالار گرامی در داستان مامان تقسیم بر سه نظر داده ...سالار خان ممنونم به خاطر توجهت به این مجموعه و داستانهایش . برایت آرزوی بهترین ها را داشته سرفراز باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم اسپنکر عزیز در داستان من و مامان و زندایی پیام داده ...اسپنکر نازنین من هم از پیام شما لذت بردم . شاد و پیروزباشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم سید جواد گل در داستان نقاب انتقام نظر داده ...سید جواد گرامی سپاسگزارم از حسن نظر و توجه و لطفی که به من داشته این برداشتو در مورد آثارم داری ولی بزرگترین افتخار و رضایت من همراهی دوستان خوبی چون توست . شادکام باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر