ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تولدی دوباره 51

سمانه من نمی دونم کدوم یک از بوسه هامون شیرین ترن . هر بار می بوسمت فکر می کنم تازه ترین و شیرین ترینشه . -میگم هانی بیا یه بار دیگه هم دیگه رو ببوسیم  ببینیم باز هم از این احساسها در ما پیدا میشه ؟/؟ آخه منم همین حس تو رو دارم . -می خوای چند بار آزمایش کنیم . -خیلی دیوونه ای هانی -دیوونه تو . بی خیال بقیه و بی خیال زمان و مکان بازم با بوسه هایی داغ  عشقو در آغوش کشیدیم . عشقی که ما رو به هم پیوند داده بود . ومن در کنار او و آغوش او حس می کردم که دیگه به هیچ چیز نیاز ندارم . دنیا از آن من بود . مال من و اون . هر بار که بوسه رو به انتها می رسوندیم ازش می پرسیدم که این امتیازش چند بود و اونم جواب می داد بی نهایت -سمانه اینا که همش با هم مساوی شدند . -خب من که همینو میگم . راستی هانی تو یه چیزایی رو در خودت حس نمی کنی ؟/؟ یعنی تمایلی ناخواسته در خصوص خواهشهای درون -ببینم سمانه این از اون اصطلاحات جدید روانیه که تازگیها در آوردی ؟/؟ می دونستم  که یه حس شهوانی واسه سکس در ما بیدار شده بود . حالا که همه چی می رفت تا به خوبی و خوشی تموم شه و ما عاشقونه در کنار هم و برای هم لحظه ها رو سپری کنیم حس شهوانی ما هم گل کرده بود . -بر فرض اگه همچین احساسی داشته باشم حالا که نمیشه کاری کرد . -ببینم امتحان کردی ؟/؟ -می خوای همه چی خراب شه ؟/؟ -هانی هنوزم حس می کنی که بین ما فاصله ای هست ؟/؟ -نه ولی دوست ندارم که فکر کنی تو رو واسه هوس می خوام تو باید بدونی که تو رو واسه نفس می خوام . -چقدر حرفات شیرینه . مثل لبات . سینه هاشو بهم چسبونده بود و انگاری دوست داشت که اونا رو لمس کنم . -سمانه جاش نیست . دستشو گذاشت رو شلوارم و وقتی کیر شق شده منو احساس کرد گفت این که از حال و روز منم بد تره -حالا خیالت جمع شد که منم هوس دارم ؟/؟ -نه اصلا منظورم این نبود که مرد نیستی من تو رو با همه کم و کاستی هات قبول کردم . حالا هم که خودت میگی مشکل خاصی نداری و از این نظر ردیفی . من خودتو رو می خوام وجود تو رو این که تا آخر عمرم در کنار تو باشم . در کنار تو بمیرم -سمانه از این حرفا نزن . من دنیای بدون تو رو تحمل نمی کنم . دنیای بدون تو هیچ ارزشی واسم نداره -خیلی بد جنسی هانی . من بدون تو چیکار کنم . می خوای تنهام بذاری؟/؟ اصلا چرا از این حرفا می زنیم . حالا وقت استفاده از لحظه های شیرین زندگیه . بیا دیگه قول بدیم از جدایی و روزای بد حرف نزنیم . -فقط دستتو از رو شلوارم بر دار حس می کنم الان می خواد آبم بیاد و همه جا خیس شه . -این قدر زیاده که از شلوارتم می زنه بیرون ؟/؟ -ببین دارن صدامون می زنن . دستمو گذاشتم لای شلوارمو و کیرمو جابه جا کرده و اونو گذاشتم رو خلاص . سمانه شیطون فقط می خندید . صورتم سرخ شده بود . من و اون رفتیم میون جمع .. از بس خوش مشرب بود این سمانه خوشگله من خیلی زود خودشو توی دل همه جا کرد . هر چند که خونواده کم و بیش باهاش آشنایی داشتند و چند بار وقتی که همکلاس بودیم اونو دیده بودند . مرسده و کوکب و عمه و خاله و دختر خاله و..غصه شون شده بود . راستش منم همین طور که چه جوری از دست اونا در برم . از وقتی که به سمانه اظهار عشق کرده بودم دیگه با اونا نبودم . هم این که نمی خواستم به عشقم خیانت کنم و هم این که اگه کوچک ترین اشتباهی ازم سر می زد دیگه این بار اگه پشت گوشمو می دیدم باید سمانه رو هم می دیدم . در هر حال من و عزیز دلم در یک روند مثبت و تصاعدی خوش حرکت می کردیم . حرکت به سوی آغاز یک زندگی مشترک . جالب اینجا بود که منصور خان یعنی این بابا جونم با سمانه خیلی گرم می گرفت و خوب بود . هر چند باهام هنوز سر سنگین بود ولی دختر مردمو خیلی راحت تر قبول کرده بود . شاید می خواست اونو به جای دختر از دست رفته اش احساس کنه یه مجلس عروسی مفصل مفصل ترتیب دادیم . هادی و آلیس و کوچولوشون هم از انگلیس اومده بودند . -داداش هامون سرت بی کلاه مونده ها . ازم بزرگتری و من زودتر آستینمو بالا زدم . هادی و آلیس از بس احساساتی بودند به محض دیدن من اشک می ریختند . اونا به خوبی به یاد داشتند که من چه عذابی رو واسه این که به این مرحله برسم تحمل کردم . با این که دوست داشتیم یه عروسی ساده بگیریم ولی تر تیب یه بر نامه مفصلو دادیم . این عروس خانوم منو کشته بود از بس انگولکم می کرد . آروم و قرار نداشت واسه این که زود تر بریم حجله گاه . -سمانه یه خورده کمتر بهم بچسب الان رسوای خاص و عام شدیم . -همه خودشون اون چیزایی رو که باید بدونن می دونن .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر