ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 56

بهشته رفته بود . درد قلب و درد شکم و درد زیر کتف و درد تمام وجودم  آرزوی مرگو در من زنده کرده بود . چشامو بسته بودم و بدون این که بخوام اشک می ریختم .. حس کردم که دیگه در این دنیا نیستم . شاید از اونجایی که دوست داشتم نباشم این حسو داشتم . نمی دونم چند دقیقه گذشت . شایدم ساعتی و شایدم لحظه ای .. دیگه متوجه گذشت زمان نبودم . اون لحظات نمی دونستم که در رویا هستم یا در واقعیت .. فقط بوی بهشته مو حس می کردم .. . این بوی تازه ای از اون بود . رفتم چشامو باز کنم که دستشو رو صورتم خیس حس کردم . چشامو دیگه باز نکردم . این بار لبامو باز کردم با همون حال بی جانی کف دستشو می بوسیدم . دلم می خواست زبونمو باز می کردم و حرف دلمو بهش می زدم . به خدا من نمی خواستم بهت خیانت کنم . نمی خواستم عذابت بدم . ولی نتونستم چیزی بگم . دستشو از رو صورتم برداشت .. می خواستم بازم بهش التماس کنم .. ازش معذرت بخوام ولی یه چیزی راه گلومو بسته بود . چشام باز نمی شد . یه خورده که بازش کردم قطره های اشک نمی ذاشت که صورت قشنگشو ببینم . صورتشو گذاشت رو صورتم . اونم داشت اشک می ریخت . اومد که بمونه ؟/؟ حتما این طور بود . ولی نباید خیلی زود خودمو دلخوش می کردم . شاید بازم می خواست بره . شایددلش سوخته بود . شاید به خاطر اون روزای خوبمون دلش گرفته بود .. شاید نمی خواست دل یه مریضو بشکنه .. -بهشته اومدی که تنهام بذاری ؟/؟ -نه رفته بودم که واسه همیشه پیشت بمونم . چه جالب جمله منو با همون سبک من جواب داده بود صورت قشنگشو غرق بوسه کرده بودم . جای گلوله  اذیتم می کرد .. ولی خیالم نبود .. -بهشته فرشته من پس دیگه تنهام نمیذاری . منو بخشیدی ؟/؟ -توکه کاری نکردی من تو رو ببخشم . فقط یه کار بد کردی .. دایی احمد منو که خیلی دوستش دارم دوست پسرم حساب کردی .-بهش گفتی موضوع خودمونو ؟/؟ -به مامان بابام نگفتم ولی به اون چرا .. اون مث داداشمه دوستمه .. فقط دوازده سال ازم بزرگتره -همین ؟/؟ من بعضی از دایی ها رو دیدم که از خواهر زاده شون کوچیک ترن ..بهشته دیگه تنهام نمی ذاری ؟/؟ -من هیچوقت تنهات نذاشته بودم . دلم روحم وجودم همیشه با تو بود . تو اونو نمی دیدی . وقتی یکی یکی رو دوست داره دلش می خواد که تمام وجودشو وقف عشقش کنه .. انتظار داره که عشقش هم همین حسو راجع به اون داشته باشه . ولی گاهی می بینی که همه حسابات غلط از آب در میاد .. چه می دونم . بعضی وقتا آدم به یه جاهایی می رسه که از میون بد و بد تر باید یکی رو انتخاب کنه -میگی حالا من بدم -نه حرفم ادامه داشت -گاهی وقتا می بینی که حس می کنی یه نفر بهت بدی کرده ولی چاره ای نداشته وقتی که جونشو می خواد برات بده اونوقته که با این که واقعیتو لمس می کرده ولی اون زمان اون واقعیت رفته زیر پوستش توی تمام وجودش مثل همون گلوله اونو سوزونده -بهشته قشنگ من .. گاهی وقتا عشق نمی ذاره آدم  خیلی چیزا رو ببینه . تو به این کارم میگی فداکاری ؟/؟شاید اون لحظه یه تیری میومد و برای همیشه راحتم می کرد ولی اون حرکتی که از روی اجبار و واسه حفظ جون تو بود هر لحظه مث یه تیری به بدنم فرو می رفت منو می سوزوند . زجر کشم می کرد هر لحظه انتظار مرگو داشتم و تو اینو نمی دیدی -بس کن سهراب دیگه نمی خوام عذاب کشیدن تو رو ببینم .. لبامو بست تا به حرفام ادامه ندم .. فراموش کرده بود که اینجا بیمارستانه .. یه لحظه صدای در اونو به خودش آورد .. بدون این که روشو بر گردونه سرشو در جا بالا آورد و منم سریع اشک چشامو پاک کردم . پرستار بود .. بیچاره چیزی نگفت . شایدم فکر کردم خواهرم داره واسم اشک می ریزه .. پرستاره رفت و من و بهشته تنها شدیم . -ببینم دایی احمد اینجاست ؟/؟  بهش موضوع سوءتفاهمو گفتی ؟/؟-این یه تیکه رو یه خورده شل گرفتم ولی  اینو گفتم که نمی دونم چرا سهراب یه خورده شیطون شده ولی خجالتم میومد از جزئیات خلافکاری تو حرف بزنم .. این یه تیکه رو داشت شوخی می کرد . می دونم که حالا درکم می کرد .. -سهراب اگه به خاطر تو نبود شاید من اینجا حالا کنار تو نبودم . دیگه از دست من راحت شده بودی و نق و نوق های منو تحمل نمی کردی . -مطمئن باش که منم یه ساعت بعدش پیشت بودم -پس اون جوری زودتر به هم می رسیدیم .. بازم صدای در شنیدیم .. این بار دایی جونش بود ولی مودبانه همون پشت در وایساده بود .. وقتی وارد شد از خجالت نمی دونستم چیکار کنم . بهشته اصلا قصد تحریک  منو نداشت . من بد بر داشت کرده بودم . ازش عذر خواهی کردم .. بعد از خوش و بش های زیاد بهم گفت وقتی بهشته جریان تو رو واسم تعریف کرد گفتم باید حتما بیام ببینم اونی که دل خواهر زاده مو برده کیه . چون این دختر تو فامیل توی محله و خیابون ما اصلا توی تهرون ما تکه .. من بزرگش کردم . من می شناسمش . من می دونم چند مرده حلاجه . داشتم شاخ در می آوردم .. اون همیشه به عشق و دوست داشتن می خندید .. -احمد آقا حالا هم می خنده .. خواهرزاده اتو این جوری نگاه نکن . از اون شیطوناست . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر