ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب عشق 17

اون شب با یاد نوشته های آرام بخش بهناز به خواب رفتم . با این حال نمی دونم چرا دلم نمی کشید که بر گردم خونه .. ولی با همه اینا دلم واسه دیدن بهناز تنگ شده بود . چند تا حس جدا گانه داشتم .احساسی عاشقانه و از طرفی هم احساس بیگانگی .. البته این حسو نسبت به بهناز نداشتم . شاید آقا بهرام و فرشته جونو یه جورایی مقصر می دونستم که چرا اونا نباید بابا مامانم باشن . یه حالت لج و لجبازی داشتم . روز جمعه به حال خودم بودم . جعفر آقا دیگه نذاشت برم تعمیرگاه بخوابم . رفتم مثلا بگردم . دور و بر خونه ای که سالها درش زندگی می کردم یه خورده می گشتم و دلم می خواست که در باز شه و بهناز بیاد و اونو ببینمش . ولی فایده ای نداشت . یه نگاهی به در و دیوارش انداختم . اصلا از همه اون سنگ و سیمان و آجر ها هم بدم میومد . فکر می کردم که اونا هم با من غریبه اند . اگه بقیه بفهمن . دوستام همه بفهمن که من بابا مامان ندارم .. می دونم تحقیرم نمی کنن ولی من از همه شون پایین ترم یه جور دیگه ای نگام می کنن . با یه دلسوزی خاص .. این که هیشکی نیست که با تمام وجودش دوستم داشته باشه . قرار بود که بر گردم مدرسه . اولش قصد داشتم به دوستام بگم ولی بعد پشیمون شدم .. خونواده یا جعفر آقا اینا جریانو با مسئولین مدرسه در میون گذاشتند تا بهم اجازه بر گشت به کلاس درسو دادن . روز اول نشستن در کلاس و رو نیمکت و در کنار دوستان بودن برام خیلی سخت بود . همش به این فکر می کردم که دفعه قبل که در این محیط بودم چقدر شاد و بشاش بودم . حس یک  آدم یتیمو نداشتم . اون روزیعنی دفعه قبل   در این فکر بودم که کی مدرسه تعطیل میشه تا من برم سر در مدرسه دخترونه تا با بهناز بر گردم خونه ام . بهنازی که فکر می کردم خواهرمه پریشب تحویلش نگرفته بودم . می دونم خیلی ناراحت شد . اون نامه رو قبل از این که با من روبرو شه نوشته بود . شاید انتظار نداشت که من تا این حد سرد و سخت باهاش بر خورد کنم . اون  نامه شو شاد و  پر احساس و به موقعش ملایم نوشته بود . خیلی واسش زحمت کشیده بود . راستش من  زیاد که چی بگم  تا حالا اصلا به حکمت کارای خدا فکر نکرده بودم . اون شب که من و بهناز با  ستاره ها راز و نیاز می کردیم و حس می کردیم که چقدر دیوونه وار عاشق همیم  به خدای خودم می گفتم که چی می شد اگه می شد داداش این جوری عاشق خواهرش می شد و آب از آب تکون نمی خورد و اونا به هم می رسیدند .. کار دنیا همش باید همین جوری باشه . یه طرف درست میشه و یه طرف دیگه خراب . حالا من احساس تنهایی می کردم . با این که می دونستم بهناز دوستم داره ولی حس می کردم خیلی تنهام . حس می کردم  بهناز بیشتر دلش واسم می سوزه تا عاشقم باشه .. داشتم با این افکار خودمو قانع می کردم که کار درستی کردم که تا حالا پیشش بر نگشتم . دوست نداشتم کسی دلش واسم بسوزه . انگاری دلم می خواست که خودمو عذاب بدم . گاهی بی خیال تر می شدم ولی گاهی آن چنان زجر می کشیدم که دلم می خواست بمیرم . نمی تونستم خونه جعفر آقا بمونم . فکر می کردم یه بار اضافی هستم . . در هر حال اولین روزی که رفتم مدرسه به محض تعطیل شدن به دو و نفس نفس زنان خودمو رسوندم به مسیر حرکت بهناز . نمی خواستم که اون منو ببینه . دلم واسش یه ذره شده بود . اون شب جلو جمع نمی خواستم تحویلش بگیرم . اصلا می خواستم کاری کنم که ناراحت شه . بدونه که چقدر باهاش لج دارم . می خواستم این جوری اونو رنجش بدم  تا یه جوری طعم دردو بچشه . ولی اون که نمی تونست درد بی پدری ومادری رو حس کنه . درد یک هویت گمشده و نابود شده رو .. ولی حالا دوباره یه حسی مثل حس اون وقتایی که انتظارشو می کشیدم بهم دست داده بود . حالا دیگه فقط می خواستم اونو ببینم . فقط دوست نداشتم که اون منو ببینه . دوستش داشتم . ولی می دونستم که دلش واسم می سوزه . شرایط ما برابر نبود . من یه آدم نفرین شده بودم . کسی که دوسالگی رفته زیر آوار ولی این آواری رو که روسرم حس می کردم باید خیلی سخت تر از اون زلزله پونزده سال پیش باشه .. دلم واسش یه ذره شده بود . دوست داشتم از روبرو ببینمش . عشقو با تمام وجود حسش کنم . بهناز ناز خودمو .. ابتدای کوچه ای که پیچیده بود ایستادم تا شاهد رفتنش باشم .. پاهام سست شده بود . با این که می دونستم منو از خودش نمی رونه ولی احساس فاصله می کردم . سختم بود . حس می کردم که تحقیر شدم . با خوندن نامه اش خیلی آروم شده بودم . ولی شاید به این نیاز داشتم که هر لحظه در کنارم باشه و به من دلداری بده . نمی دونم چی می خواستم . نمی دونم  یه لحظه سرشو بر گردوند . فوری پنهون شدم . خدا کنه منو ندیده باشه .. وقتی که می خواست وارد خونه شه روشو به طرف کوچه بر گردوند و چند دقیقه ای همونجا وایساد . یه خورده اومد جلوتر .. وای اگه پنجاه متر جلوتر میومد منو می دید . خیلی آروم بر گشتم . وقتی که به انتهای کوچه رسیدم و می خواستم بپیچم این بار این من بودم که رومو بر گردوندم . اون سر کوچه ایستاده بود وبه رفتن من نگاه می کرد ولی چند لحظه ای به هم خیره شده بودیم . ترجیح دادم که به راهم ادامه بدم و اونو به حال خودش بذارم ... ادامه دارد.. نویسنده ... ایرانی 

4 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلام خدمت همه حاضرین و غایبین عزیز ! این هفته هم داستانهای آخر هفته رو زود تر منتشرش کردم . داستان نقاب عشق رو بالاخره در قسمت 25 تمومش کردم و تا سه چهار روز دیگه بقیه شو منتشر می کنم . شاد و پیروز و تندرست باشید ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین شب خوش خسته نباشی . ابلیس غریب فرشته گونه شرمنده ام کرده ... ابلیس غریب دوست داشتنی با پیام گرمت فوق العاده دلگرم و شرمنده ام کرده ای . شرمنده از این نظر که در خور این همه عنایت شما نیستم و این که چرا نمی توانم بهتر و بیشتر در خدمت شما عزیزان و خوبان باشم . داستانهای من همه نیمه کاره و در حال نگارش می باشد و تقریبا تمام داستانها یک یا دو قسمت بعدی آن را نوشته ام شاید باور نکنی کنترل این همه داستان به گونه ایست که هشتاد در صد این آنها را وقتی که می خواهم شروع به تایپش کنم تازه فکر می کنم که چه باید بنویسم . با این حال سعی می کنم در صورت فرصت وامکان و این که از داستانهای دیگر عقب نمانم انتشار آن را به هفته ای دوبار برسانم . من در ذهنم چندین سوژه نو که در جایی هم آن را نخوانده ام آماده کرده دارم ولی داستانهای نیمه کاره زیاد و تقاضای دوستان دوست داشتنی ام درخصوص داستانهای سکس با محارم و داستانهای تکراری که با احترام و افتخار هر چند به کندی به این درخواستها پاسخ میدم و نمی رسم , سبب شده که شروع و کلنگ زنی این داستانهای ابتکاری طول بکشه ولی به تدریج انجامش میدم . وای ابلیس جان شب جمعه شد و من رفتم بالای منبر . بازم خیلی خیلی ازت ممنونم به خاطر احساس گرم و کلام گرم و پرمهرت . پایدار و پاینده , خرم وخندان باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گرامی متاهل نازنین در ذیل داستانهای تک قسمتی نظری در خصوص روابط سکسی و داستانها داشته که پاسخ او را به شرح ذیل می دهم ...متاهل عزیز و نازنین ! شما با این گونه استدلال خود کمک بزرگی به من در جهت بیان عقاید و افکارم نموده اید . حقیسقت آن چیزیست که باید باشد و واقعیت آن چیزیست که هست . شما کشور های غرب و قوانین آن را در خصوص روابط جنسی پیشرفته می دانید . چه کسی گفته روابط سکسی دختر و پسر صحیح است که قوانینی هم برای آن گذاشته اند . حتما همان قوانین زیر و بالای 18 سال در گوگل است که اولین زیر پا گذارنده آن خود ش می باشد و شاهدش در خودش موجود است . همین فانتزیهای سکسی بین زن و شوهر ها در بسیاری موارد موجب خیانت ها به خصوص خیانت مرد به زن و بی خیالی زنان شده است . سکس با محارم در واقعیت نفرت انگیز است ..علتی که داستان سکس با محارم طرفدار بیشتری دارد که البته من جزو این گروه نیستم این است که جوانان بیشتر طالب دست نیافتنی ها هستند . از خواندن سکسهای عادی خسته شده اند . در هر حال می توان بخث مفصلی در این زمینه کرد . در مورد مثال سیگار جز این که حرف مرا تایید کنید کار دیگری انجام نشده .. چون هم سیگار بد است و هم مشروب و هم تریاک و ...که البته به نظر شخص من سیگار از همه اینها بد تر است هم برای سیگاری هم برای غیر سیگاری . من در عمرم یک سیگار نکشیده ام اما بزرگترین ضربه را از سیگاریها خورده آلرژی بینی گرفته ام . درحالی که آن سیگاری اگر خشیش می کشید به من ضربه نمی زد ای کاش .. ولی ای کاش که انسانها نه به دنبال سیگار باشند نه حشیش .. ما نباید سعی کنیم در پی برتر قلمداد کردن آرا و عقاید خود باشیم . پیام قبلی من کاملا گویا بود ولی باز هم می گویم تمام انسانها و روابط تمام انسانها ارزش دارد . دلیلی ندارد که بگوییم چون رابطه بین زن و شوهر و پسر و دختر سببی است و رابطه بین پسر و مادر و پدر و دختر نسبی است سکسی نویسی در اون جا ایرادی نداره و در اینجا ایراد داره . چون غرب گفته ..چون غرب پیشرفته هست . کدوم پیشرفت ..کشور های پیشرفته به خصوص امریکا و انگلیس دارند با پول من و تو زندگی می کنند با پول ایران عزیز ما به خصوص در یک ساله اخیر . .. در هر حال فقط با جمله پایانی شما که فرمودید با این عقاید خود بهتر است که سکسی ننویسم کاملا موافقم که آن هم برایم تازگی نداشت چون خودم دهها بار اعلام کرده ام که بهتر است سکسی ننویسم . اما از آنجایی که نوشتن این داستانها را زیان بار نمی دانم و شخصیت و اراده انسانها را در وجود خود آنان می بینم و می دانم و اراده آنان بر همه چیز بر تری دارد واز طرفی داستانهای زیادی نیمه کاره مانده خود را نسبت به عزیزان متعهد می دانم و با توجه به همان اصول کشورهای پیشرفته و دموکراسی مآب که از هر ده نظر هشت یا نه نظر موافق این گونه فعالیت های من است به احترام اکثریت موافق به این روند ادامه می دهم هر چند برای مخالفین و عقاید مخالف نیز احترام قائلم . درهر صورت از راهنمایی و نظرات ارزشمند شما دوست با فر هنگ و مودب و منطقی خودم بسیار ممنونم که با رعایت ادب و احترام عقاید خود را بیان فر موده اید . بی اندازه ممنون و سپاسگزارم . شاد کام باشید ....ایرانی

ایرانی گفت...

باسلام خدمت آره داداش گل ! حسمای گرامی یا همون حسین عزیز در داستانهای مامان و بابا تقسیم بر سه پیام داده ...حسما جان از پیام گرم و پرشور و دوستانه ات بی نهایت ممنونم و سپاسگزارم از این که لوتی صفتانه دوست می داری که همه دوستان و همکاران در کنارهم و در محیطی دوستانه با هدفی مشترک به فعالیت بپردازند . خواسته مشترک چیزی جز رضایت شما نازنینان نمی باشد درمحیطی که دوستیها وتفاهم حتی در شرایطی که اختلاف نظر وجود داشته باشد حرف اول را بزند وادب و احترام ورعایت یه حقوق دیگران نقشی اساسی داشته باشد . حسمای گرامی در خدمت تو وسایر دوستان با فرهنگی چون تو بودن افتخاری بزرگ برای من و مسلما سایر همکارانم خواهد بود . با آرزوی موفقیت برای تو در تمام زمینه های زندگی ..پاینده باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر