ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خون سبز

- ببین مهدیس مطمئنی که این همون چیزیه که می خوای ؟/؟ -مگه این خواسته تو نیست مهران -چرا سالهاست که می خوام . سالهاست که می خوام این لحظه رو ببینم . سالهاست که می خوام حس کنم برای همیشه در کنار توام و مال همیم و هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه .. -می دونم چی میگی . هیچ ترسی بد تر از جدایی نیست و هیچ لذتی بیشتر و بهتر از حس آشنایی نیست و این که ما می تونیم برای همیشه در کنار هم باشیم . . من کار مند عادی یه شرکت بوده و به کمک این و اون و وام و سالها زحمت و پشتکار تونسته بودم یه آپارتمان نقلی واسه خودم جور کنم . یه قلب پاک هم داشتم که هر وقت می رفتم خواستگاری مهدیس اونو با خودم می بردم . اما هر بار با یه بهونه ای دست خالی از خونه مهدیس میومدیم بیرون . دو تا خانواده با هم به بن بست می رسیدند . سر چیزای الکی . یه بار ماشینو بهونه می کردند و این که من ماشین ندارم .. یک بار سر  این بحث می کردند که کدوم وسیله رو باید کی بخره . .. سر این ال سی دی و تلویزیون و یاید بای ساید واین که به گردن عروس یا داماده کلی بحث داشتند . تازه اینا همه مقدمه ای بود برای رسیدن و رسوندن بحث به مهریه .. معلوم نبود چند جلسه واسه رسیدن به اونجا باید وقت صرف می شد . روند خواستگاری به همین صورت دو سالی بود که ادامه داشت . تازه منت هم به ما میذاشتن که به خاطر شماست که ما داریم این جور جوش می زنیم .. -مامان من ال سی دی نمی خوام . دی وی دی نمی خوام . این مزخرفات رو نمی خوام . اصلا میریم سمساری یه تلویزیون سیاه سفید عهد بوقی دست دوم می خریم . چه به دردم می خوره این چیزا . -پسر تو حالیت نیست از الان بخوای شلی بدی سوارت میشن . فردا پس فردا نمی تونی زندگی کنی . دو روز دیگه می شینن زیر پای دختره میگن بیا طلاقتو بگیر . -مامان زندگی ریسکه . اگه عشق باشه ..محبت باشه دوستی باشه هیچوقت کار به اونجا نمی کشه .. -پسر زوده این چیزا رو بفهمی من خوبی تو رو می خوام .. از اون طرف هم خونواده مهدیس هم کلی  منت میذاشتن و می گفتن که دخترشون کلی خواستگار داشته و حالا که قبول کردن اونو بدن به من نباید این قدر ارزششو پایین بیاریم .نفع هر طرف که در میون بود می گفت چرا باید از دواج رو با تجارت اشتباه بگیریم . قرار بود که این آخرین خواستگاری باشه . ظاهرا خودشون خسته شده بودند و نمی دونستند چیکار کنن . در هر حال حالا دیگه کار از این حرفا گذشته بود . من و مهدیس تصمیم خودمونو گرفته بودیم . ما عاشقونه همدیگه رو دوست داشتیم . از این که دست نامرئی سر نوشت بخواد زندگی ما رو نابود کنه و بین ما جدایی بندازه می ترسیدیم . -مهران می دونم که هیچوقت تنهام نمیذاری . ولی دوست دارم بازم ازت بشنوم که برای همیشه کنارم می مونی -مهدیس ! عشق من این فداکاری که داری می کنی وارزش این کارت هیچوقت از یادم نمیره . -راه دیگه ای ندارم . و نداریم . این کله شق های از خود راضی فقط سعی دارن حرف خودشونو به کرسی بنشونن . شاید هم در بعضی جا ها دارن دلسوزانه کار می کنند ولی تنها چیزی رو که فراموش کردن دلهای من و توست . احساس من و توست . این که ما بدون عشق و بدون دوستی هم نمی تونیم زندگی کنیم . این که ما برای هم هر کاری می کنیم . مهران کاش زود تر از اینا این تصمیممو می گرفتیم . موبایلهامونو خاموش کردیم . هنوز آپار تمان من خالی از اثاثیه بود . فقط یه تخت و چند تا ملافه و یه سری خرت و پرت ردیف کرده بودم  که ما در اون ساعتی که می خواستیم عقد نکرده به پیشواز زندگی مشترکمون بریم راحت باشیم . با این حال استرس نذاشته بود که اون جور که باید و شاید به خودمون برسیم . در فاصله ای که مهدیس از خونه در بره و خودشو برسونه اینجا فقط تونسته بود یه دست مختصری به سر و روش بکشه .. حالا من و اون رو تخت خودمون در کلبه خالی و محقرمون و در آغوش هم بودیم . تا به اون لحظه جز چند تا بوسه ودست زدن به سینه هاش کار دیگه ای انجام نداده بودم . -مهران نترس شک نکن . مهدیس تو آماده هر کاریه . فقط نمی خوام از تو جدا شم . می خوام برای همیشه کنار تو بمونم . همه چی چاره داره ولی وقتی که از هم جدا شیم و به هم نرسیم این دیگه نهایت بی چارگیه . -مهدیس عشق من من چه طور می تونم این همه مهر و محبت و ایثار گری تو رو جبران کنم . نگاه عاشقونه اشو به نگاه من دوخت و گفت بهم لذت بده . می خوام در این استرس خودم لذت ببرم . می خوام این شیرین ترین و خاطره انگیز ترین سکس زندگیم باشه . دوستت دارم مهران -مهدیس قشنگ من هیچ چیز و هیچکس و هیچ نیرویی جز مرگ نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . این انسانهای ضعیف و نادان کاره ای تیستند تا زمانی که خدا با ماست . اگه دوست داریم که خدا با ما باشه پس ما هم باید با خودمون باشیم . دیگه فرصت نداشتیم . باید عجله می کردیم . می ترسیدیم که اونا متوجه غیبت ما بشن و بیان همین جا سراغ ما و حال ما رو بگیرن . ولی هیچوقت تا به این حد مصمم نبودیم . دیگه فرصتی نداشتیم .بدن های های داغ ما وقتی که به هم چسبیدند انگاری می خواستن که خاکسترمون کنن . راستش اولین بارم بود که می خواستم کس بکنم اونم کس کسی رو که تمام وجودشو در اختیار من گذاشته بود و با این که بهم اعتماد داشت مدام ازم می خواست که هیچوقت تنهاش نذارم . من چطور می تونستم پست باشم که جواب مهربونی اونو با نا مردی بدم . دستامو دور کمرش حلقه زدم . پوست نرم و لطیف و خوش عطرشو با انگشتام و کف دستم لمس می کردم . -مهدیس خوشت میاد ؟/؟ -هیچی نمی خوام . حس می کنم دیگه هیچی نمی خوام -پس به هیچی دیگه فکر نکن . حس کن که همه چی آرومه . زندگی قشنگه فقط من و توییم . دنیا فقط برای ماست . حداقل در این لحظه . کاش بقیه به من و تو فکر می کردند . به این که ما رو اون جوری که هستیم دوستمون داشته باشن . -آره فقط باید یاد بگیریم و ما بچه هامونو این جوری اذیتشون نکنیم . این که زود تر دختری مهدیسو بگیرم سکس ما رو تحت الشعاع خودش قرار داده بود .. دیگه خسته شده بودیم . فقط می خواستم عصیان کنیم . عصیان تا بتونیم به خواسته هامون برسیم با این حال دوست داشتم در یه حد و اندازه هایی هم که شده از این سکسمون لذت ببریم . کف دستمو گذاشته بودم روی کس محبوبه ام . خیلی خیس نشون می داد . می دونستم که این از هوسشه . حالا دیگه وقتش بود . وقت انفجار عصیان و دهن کجی به خونواده هایی که می  خوان با زندگی بچه هاشون بازی کنن . البته بیشتر لجبازیها از طرف خونواده مهدیس بود . ولی گاهی خونواده ما هم می گفتند ببین این دوره زمونه جوونی که اهل هیچی نباشه و خوش تیپ هم باشه و کار و و خونه داشته باشه کجا پیدا میشه .. البته اونا زمانی این حرفو می زدند که خونواده مهدیس سر موضوعی اونا  رو این جوری به حرف آورده باشن .. در هر حال همه چی می رفت که حل بشه . وقنی گرهی رو آدم می تونه با دست باز کنه چرا با دندون بازش کنه . لبامو گذاشتم رو لبای عزیز دلم . -مهدیس دوستت دارم . چشاش پر اشک شده بود . می دونستم که دوست نداشت این جوری در مقابل خانواده اش که عمری رو برای تربیت و بزرگ کردنش از هیچ کوششی دریغ نکرده بودند دهن کجی کنه . کیرمو روی کس مهدیس حرکت می دادم . آروم آروم لبه های کسشو به دو طرف باز کرده کیرمو با یه فشار فرستادم توی کس تنگش . هنوز تا پاره شدن بکارتش فاصله داشتم . یه دستم بود پشت سرش . لبام از لباش جدا شده بود . چشامو به چشاش دو خته بودم ولی چون خیلی به هم نزدیک بودند نمی تونستم حالت نگاهشو به خوبی ببینم . این بار خودش لباشو به لبام چسبوند . لبامو می مکید منم آروم آروم کیرمو به طرف جلو حرکت می دادم . یه لحظه حس کردم که جلو تر نمیره ولی بازم با فشار به کارم ادامه دادم . یه تکونی خورد و لبامو واسه یه لحظه گاز گرفت . حس کردم که دیگه  دیگه زن شده . حالا این من بودم که تونستم اونو مال خودم بکنم . یعنی واقعا با این حرکت یک زن مال مرد میشه ؟/؟ من که فکر نکنم این طور باشه . این اون چیزیه که ما در جامعه خودمون بهش بها دادیم و اینجا به درد ما خورد چون با استفاده از همین نقطه ضعف بود که قصد داشتیم حرف خودمونو به کرسی بنشونیم . جه احساس خوب و قشنگی بود . نمی دونستم فرو کردن کیر داخل کس تا این حد به آدم لذت میده . کیرمو سریع از کس بیرون کشیده و چنند تا دستمال سفید پارچه ای رو که اون دور و بر داشتم یکی یکی اونا رو با خون کس مهدیس قرمزش کردم تا در ساعتی دیگه این پارچه ها رو به عنوان سوغاتی ببریم به خونواده نشون بدیم . البته رسم قدیمی این جور بود که عروس به مادر شوهرش نشون می داد ولی ما امشب می خواستیم کاری بکنیم کارستون . -مهران مهران دوستت دارم .. می خوام بهم لذت بدی . عشق و هوسو بهم نشون بدی و بعد بریم .. -نشونت میدم . مهدیس کنارت می مونم تنهات نمیذارم . دوستت دارم . جواب خوبی تو رو با بدی نمیدم -بازم بگو مهران . بگو که همیشه  کنارم می مونی .. با حرفای عاشقونه و بوسه هایی گرم این بار  دقایقی رو بهش مهلت دادم تا بتونه خودشو بگیره . کسش کمی می سوخت . تمیزش کردم . با همون حالت و وضعیت لبامو گذاشتم رو کسش .. جیغ می کشید و به هرچی که دور و برش بود چنگ مینداخت .. حس کردم این باید همون حالتایی باشه که یه زن رو به ار گاسم می رسونه . کسش بوی خون می داد ولی من بوی زندگی و طراوت دیگه ای رو ازش احساس می کردم . انگار این خون زندگی منو گلستان کرده بود . من همچین احساسی داشتم .مهدیس سختش بود ولی من طعم این خون زندگی بخشو دوست داشتم . بوی این خونو دوست داشتم . این خون جون من بود . هستی من بود . ایثار دختری بود که خودشو با عشق تقدیم من کرده بود . کس کوچولو و خوشگلشو تا اونجایی که بتونم اونو ار گاسمش کنم میکش زدم -مهران کیرتو می خوام .مهران بهم حال بده . تو دیگه الان شوهرم شدی . -دیگه همه چی تموم شد . دیگه من و تو مال همیم . هیشکی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . هیشکی جراتشو نداره عاشقا رو از هم جدا کنه .. اگه بخواد این کارو بکنه جاش توی جهنمه . باید بسوزه .. یه بار دیگه کیرمو کردمش توی کس تنگ عشق مهربونم . مهدیس دیگه اشکی نمی ریخت . اون خودشو بیش از هر وقت دیگه ای متعلق به من می دونست و منم خودمو تکیه گاه اون می دونستم و می دونستم که هیچوقت تنهاش نمیذارم و نباید که تنهاش بذارم . چه لذتی می داد وقتی که کیرمو می فرستادم به سمت انتهای کس مهدیس و بعد اونو به عقب می کشیدم انگاری که می خواست تمام آب کیرمو بکشه .. دستای مهدیس رفته بود رو سینه هاش . حس کردم که اون سینه ها احتیاج به نوازش و مالش داره . با سینه هاش که هنوز حالت دخترونه شو حفظ کرده بود ور رفتم . حالا فاصله سر های ما در حدی بود که می تونستم توی چشای هم زل بزنیم . با هم گفتیم دوستت دارم و بازم با یه بوسه دیگه به سکس داغمون ادامه دادیم . فراموش کرده بودیم که دو تا خونواده منتظر ما هستندکه دوباره مذاکرات هسته ای بی هسته رو از سر بگیرن . . وقتی دستامونو دور کمر هم حلقه زدیم و با عشق در آغوش هم قرار گرفتیم حس کردم کیر من داخل کس عزیز دلم قفل شده .. آبم داشت توی کس مهدیس گلم خالی می شد و من نمی تونستم اونو بیرون بکشم . . مهدیس چشاشو باز و بسته می کرد . -نمی دونی چقدر تشنه ام بود . بدنم خیلی به این آب نیاز داشت .. چرا این قدر اذیتمون می کنند . . می دونی مهران نیاز دیگه من چیه -چیه مهدیس -این که ای کاش امشب شب از دواج ما بود  و من تا صبح در آغوش تو و در همین بستر باهات  همبستری می کردم . -می رسه عزیزم اون روز نزدیکه -من دلم می خواد همین الان باشه .. -مهدیس پاشو که باید نشون بدیم که حالا نوبت زندگی کردن ماست . چرخ گردون داره میگه دور دور ماست . ما که نیت ما خیره . چرا همه رو به یک چشم نگاه می کنن . پا شدیم رفتیم . دو ساعتی بود که نگران ما بودند . نفری یکی دو دستمال با خودمون بر داشته بودیم تا نشون مامانامون بدیم . قرار بود مهدیس نشون مامانش بده و منم دستمال خونی رو به مادر خودم نشون بدم . اگه عقد هم بودیم اون وقت مهدیس می تونست دستمال خونی رو نشون مادر من بده ولی حالا نمی تونست به خودش این اجازه روبده که همچین کاری کنه . شاید بی ادبی می شد . هر کدوم مادرمونو صدا کرده و نشونش دادیم . مامان من که برق از کله اش پرید .. -چیکار کردی ؟/؟ برامون شر درست کردی ؟/؟ این خونواده اش گرگن . از خداشون بود که دامادی مثل تو داشته باشن . حالا دیگه باید حتما اونو بگیری .. از اون طرف دود از کله خونواده مهدیس بلند شد .. آبرومون رفت من شکایت می کنم . من این جوون پررو رو میندازم زندان .. من چه جوری سرمو پیش در و همسایه و فک و فامیل بلند کنم .. دو تایی مون ساکت شده بودیم .. فقط مهدیس همینو گفت -مامان بابا فکر نکنین من دختر بدی هستم . کاریه که شده . می خواست یکی دوماه دیگه انجام شه حالا شده ولی بایستی دو سال پیش انجام می شد . شما که مذاکرات انرژی اتمی و هسته ای ندارین که بخواین سالها ما رو سر کار بذارین و بازی بدین و گولمون بزنین .اگه کوچکترین شکایتی بر علیه مهران شه منم باهاشم . میگم دوستش دارم . میگم خودم خواستم به همه میگم که شما چه جوری دو ساله دارین اذیتمون می کنین . حالا خود دانید .. . دقایقی بعد پدر زن و مادر زن آینده فقط داشتن برای رسیدن صبح و رفتن به دفتر خونه که ما رو به عقد هم در بیارن ثانیه شماری می کردند . .قول و قرار مهریه رو هم گذاشتند . پنج دقیقه ای قال قضیه رو کندند . ولی بقیه صحبتها رو موکول کردن به بعد از عقد دفتر خونه ای . صحبتایی مثل این که کی باید یخچال بخره کی باید ال سی دی بخره .. هزینه شام عروسی با کیه .. کی باید اول برقصه ..کی باید اول بخونه ... آخ که چه کیفی می کردم این کشتی شکسته ها رو می دیدم . خونواده منم کم مقصر نبودند ولی خب وقتی که خونواده مهدیس شروع می کردند اونا ادامه می دادند .. دسته جمعی اونجا منتظر فرارسیدن صبح بودیم . . یه چشمکی به مهدیس زده و اونم متوجه شد که باید باهام همراهی کنه .. -ببخشید من باید برم یه سری به آپارتمان بزنم .اجاقو روشن گذاشتم یادم رفت خاموش کنم خطر ناکه . فکر کنم کتری هم روی اجاق  گاز باشه .. . مهشید خانوم با آرنج زد به پهلوی دخترش مهدیس .. برو دختر . برو باهاش برو این وقت شب تنها نباشه . .. می ترسیدن که من در برم . خوب حالشونو گرفته بودیم . این جوری باید شاخ و شونه های آدمایی رو که منطق سرشون نمیشه شکست .. مهدیس باهام اومد بیرون .. -مهران خیلی ناقلایی -ولی نه مثل تو . اومدم تا کار نیمه کاره مونو تمومش کنیم . زیبایی این شب به یاد موندنی رو به اوجش برسونیم . . -می دونی چیه مهران فکر می کنم که دلم نمی خواد لذت این شب زیبا و به یاد موندنی پایانی داشته باشه ولی وقتی حس می کنم پس از پایان این شب و رسیدن صبح دل انگیز فردا دیگه ما زن و شوهر میشیم نمی دونم از خوشحالی چیکار کنم . وقتی که پایان یک خوشی با شروع یک خوشی دیگه ای همراه باشه اون وقته که می تونم فریاد بزنم و به همه عالم و آدم بگم که  من خوشبخت ترین زن روی زمینم .. می تونم فریاد بزنم و اینو بگم . -یه چیزی رو هم از یاد نبر و این که تو عاشق ترین و شجاع ترین زن روی زمینی -در کنار بهترین مرد روی زمین برای من برای این قلب خسته و عاشق . اگه شونه های تو نبود که بهش تکیه کنم امروز نمی تونستم احساس پیروزی کنم .. -مهدیس نگو امروز نمی تونستم احساس پیروزی کنم بگو در اون صورت امروز نمی تونستیم احساس پیروزی کنیم .... پایان .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر