ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بهترین ستاره زندگی من

دختر همسایه خیلی خوشگل و با حیا بود . چند تا خونه اون ور تر زندگی می کرد . وقتی برای اولین بار دیدمش و نگام تونگاش افتاد سرشو از خجالت انداخت پایین . بعدا فهمیدم که اسمش آزرمه .. مثل اسمش با شرم و حیا بود . نمی دونم چرا دوست داشتم بهش بگم عاشقشم . بهش بگم دوستش دارم . سی سالم بود و پنج سالی رو کمتر از سنم نشون می دادم . دبیر دبیرستان بودم . اون تازه رفته بود دانشگاه .. ده سال ازش بزرگ تر بودم . خیلی دلم می خواست بیشتر باهاش آشنا می شدم . بیشتر باهاش حرف می زدم . . یه روزی رفتم مسیرش .. با خجالت یه بوق واسش زدم . می دونستم کدوم دانشگاه میره و به دروغ گفتم مسیرم همون طرفه .. کار هر روزم شده بود .. باهاش آشنایی بیشتری پیدا کردم . با هم گرم گرفتیم .. نمی دونستم خطرات ابن کارو .. من شاید فکر می کردم عاشقم . شایدم عاشقش بودم . شایدم یه حس قشنگ دیگه ای داشت در من به وجود میومد . شایدم این یک بحران بود .. شاید یک زیبایی پسندی بود یک اعتماد به نفسی که می خواستم به خودم ثابت کنم  که هنوزم عاشقم هنوزم می تونم عاشق بشم . هنوزم دخترا می تونن دوستم داشته باشند . آخه من زن داشتم . من و ستاره پنج سال قبل از از دواج با هم دوست بودیم . عاشق هم بودیم . اون پنج سال ازم کوچیک تر بود . یک زن مهربون عاشق به تمام معنا .. زنی که نمونه نداشت . همدم خوب من . مهربون من بهترین زن دنیا و من دوست داشتم بدون این که بفهمه با یکی دیگه دوست شم . یه تنوعی به زندگیم بدم . هنوز یک سال نشده بود که از دواج کردیم هنوز بار دار نشده بود .  من حالا دو تا مشکل داشتم . یکی این که ستاره نفهمه که من دوست دختر دارم و یکی این که آزرم نفهمه که من  زن دارم . من و آزرم عاشق هم شدیم . اون اسیر من شده بود . دیوونه تر از من .. عاشق تر از من و مجنون تر از من ..  نمی دونستم دارم چیکار می کنم . نمی دونستم آخر و عاقبت کار من به کجا  می کشه . دوست داشتم آزرم برای همیشه مال من باشه . ولی ستاره روشن زندگی خودمو چیکار می کردم . گاهی به خودم می گفتم اگه آزرم و ستاره هر دو رو با هم می داشتم چی می شد ؟/؟ ولی به کدومشون می تونستم بگم که عاشقشم . به هر دو تا شون ؟/؟ به اونی که  زود تر عاشقش شدم یا به این جدیدی یا به هر دو .. چطور می تونستم عشقو قسمت کنم . اینجا بود که به یاد حرف بعضی ها می افتادم که عشق حقیقی از آن خداست . من و آزرم  با هم می رفتیم گردش  با هم می رفتیم به ساحل شهر دیگه و در اونجا قدم می زدیم تا در شهرمون ما رو نبینن . تعجب می کنم اون هنوز ازم نپرسیده بود که زن دارم یا نه . قیافه ام اصلا به متاهل ها  نمی خورد کم سن و ریزه میزه نشون می دادم .  خونه مون آپار تمانی بود و هر وقت هم که با ستاره از ماشین پیاده می شدم حواسم به دور و برم بود . تازه چیکار می تونستم بکنم .. من فقط داشتم وقت می خریدم تا اونو وابسته تر به خودم کنم . .. -ستاره چشات از رنگ آبی آسمون و رنگ دریا خوشگل تره .. -افشین این جوری که نمیشه رمانتیک شد . من چشام کجا به رنگ آبی آسمونه . اونو یه بار بوسیدمش . وقتی که توی ماشین نشسته بودیم .  در فضایی آرام و سبز که دور و بر مون کسی نشسته نبود . -افشین نگاه اون پرنده ها رو نگاه چه عاشقونه دارن سینه آسمونو می شکافن و پرواز می کنن . خیلی دلم می خواست بدونم به چی فکر می کنن --به همون چیزی که الان من و تو داریم بهش فکر می کنیم . نگاهمو به نگاهش دوخته و لبامون رفت رو لبای هم . . دلم نمی خواست در اون لحظه به هیچی جز اون فکر کنم . من فقط  به آزرم فکر می کردم . قسم می خورد که من اولین عشقشم و آخریش هم خواهم بود . اون بوسه داغ و شیرینش هیچوقت از یادم نمیره . بوسه عشق.. بوسه محبت .. بوسه ای که یکی خودشو با تمام وجودش در اختیار یکی دیگه میذاره . ازش انتظار محبت و وفا داره . مثل تشنه های تازه از کویردر اومده لبان آزرمو می مکیدم . صورتش سرخ شده بود . همراه با عشق در تب هوس هم می سوختیم ولی دیگه جلو تر نرفتم . حس می کردم دارم عاشق میشم . نمی تونستم تصور کنم که روزی اونو با یکی دیگه ببینم . ولی چگونه چیکار می تونستم بکنم . دلم می خواست از دواج نکنه . کنار من بمونه و منم زنمم داشته باشم و همه چی مرتب باشه . نمی دونم اسم اینو میشه گذاشت خود خواهی یا نه . -افشین برای همیشه  پیشم می مونی ؟/؟ بهم خیانت  نمی کنی ؟/؟ ..-برای همیشه عشق من . همیشه .. دوستت دارم .. -افشین قبل از من دوست دختر داشتی ؟/؟ -چرا اینو می پرسی . تو که تا حالا از این حرفا نمی زدی .. راستش خیلی برام سخت بود که بهش دروغ بگم . خیلی .. من حقیقتو که زن دارم بهش نگفته بودم . -بگذریم ولش کن آزرم -باشه هر چی تو بگی . هر چی تو بگی . منو بوسید . نمی خواست منو ناراحت کنه .. یه روز اون چیزی که نباید می شد شد . من و ستاره رو کنار دریا دید . اون با خونواده اش بود .. دست ستاره رو کشیده به سمتی رفتم بیا بریم .. یکی هست که نمی خوام ببینمش -چیه چرا فرار می کنی افشین - -آشناست . واسه پسرش معلم خصوصی می خوا دمن حالشو ندارم . وقتشو ندارم . پسره تنبله .. ولی آزرم منو دیده بود .. نمی دونم چی حدس زده بود .. وقتی فرداش پیش پاش ترمز می زدم سوار نمی شد . اخم می کرد -آزرم سوار شو همه چی رو توضیح میدم ..-بالاخره سوار شد .. رفتیم اطراف شهر .. نزدیک یه روستایی .  یه محوطه سبزی بود که کسی به کسی کاری نداشت . -ممنونم ازت افشین .. پس که خیانت نمی کنی ؟/؟ یه لحظه خوشحال شدم از این که نمی دونه من زن دارم و اونو با دوست دختر دیگه ای اشتباه گرفته .. -آزرم اون همکارم بود .گفت که با هم قدم بزنیم .. من که کار بدی نکردم . اونم در میون جمع .. -تا منو دیدی دستشو گرفتی و رفتی .. دیگه نمی خوام ببینمت . نفرینت نمی کنم . عشق اولو نمیشه هیچوقت فراموش کرد . هر چند که ماجرایی تلخ به همراه داشته باشه . می دونم تو قبل از من همونی رو که میگی همکارته دوستش داشتی . عاشقش بودی . باشه عیبی نداره . زندگی همینه .. تو قلبمو پاره پاره کردی . از خدا نمی خوام که قلب تو رو پاره پاره کنه ولی خیلی بی وجدانی . نمیگم سنگدلی چون اصلا دلی نداری ,  عاطفه نداری تو با احساسات من بازی کردی .. -آزرم اشتباه می کنی .. دیگه باهاش نمیرم بیرون . تو مگه دوستم نداری ؟/؟ -می دونی من چند تا خواستگارو به خاطر تو رد کردم ؟/؟ چطور می تونم حالا تو رو از قلبم از فکرم از احساسم از روح و جانم دور کنم . راست گفتی تو به من خیانت نکردی . تو به ستاره خیانت کردی . زنی که سالها دوستش داشتی و باهاش از دواج کردی .. من توی محل و از آپارتمانها تحقیق کردم ..اون موقع به عقلم نرسید که اونا کجا از گذشته من با خبر بودند ....-نادر! من نمی دونستم نسبت به اون چه ستمی کردم و چه گناهی مرتکب شدم خدایا منو ببخش حیف که زبونم بسته .. حیف که نمی تونم چیزی بگم وگرنه ....-آزرم من دوستت دارم عاشقتم . -تو عشقو به بازی گرفتی تو خودت رو دوست نداری چه برسه به منو .. -نه ستاره نرو . اگه بری دیوونه میشم من می میرم من می میرم . خواهش می کنم . . -داغون شده بودم . عصبی بودم . آزرم هم مثل من کوچولو بود . لاغر ولی با صورتی گرد و زیبا . خیلی مظلوم نشون می داد . من قلبشو شکسته بودم .. همسرم ستاره هر چی ازم می پرسید چی شده من یکی از دانش آموزام رو بهونه می کردم که سر طان داره . چند روز بعد یه کارت عروسی دادن به دستمون . عروسی آزرم  بود .. فضای مسکونی ما رو به محفل مردونه و خونه خودشونو به مجلس زنونه اختصاص داده بودند . می خواستم  یه سمتی بزنم به چاک ولی ستاره خیلی دلش می خواست در این مجلس حضور داشته باشه اون رفت خونه آزرم و من در فضای آپار تمانی خودمون موندم .. مجلس خیلی دوستانه شده بود . نیمه شب ازم خواست که بریم در محفل خانوما که دیگه خونوادگی شده بود -ستاره جون ما غریبه ایم آشنا که نیستیم . از من بیا پایین ولی ستاره منو با خودش برد .. یه لحظه  من و آزرم  نگاهمونو به هم دوختیم . غم خاصی رو در چهره اش می دیدم . ولی  یه لبخند مصنوعی زد و با هامون سلام علیکی کرد . شوهرش هم تیپ خوبی داشت . دلم می خواست بدونم آزرم احساس خوشبختی می کنه یا نه ؟ /؟دوست داشتم که عاشق من باشه . منو بخواد ..  . رقصهای دو نفره شروع شده بود . من نگاهم به دنبال نگاه آزرم بود . هر بار که سرمو به طرفش بر می گردوندم اونم روشو بر می گردوند . نمی خواست  بدونم که به من توجه داره .از اون فضا که دور شدیم سعی داشتم با دوست دختر جدید گرفتن یه جوری با این مسئله و شکست کنار بیام . نمی دونستم چه جوری به اون جدیدیه بگم عاشقشم . مخشو کار بگیرم . سمانه خیلی خوشگل بود و با این که می دونست زن دارم بد جوری خودشو به من می چسبوند . از اونایی بود که شاید نمی شد باهاش از عشق گفت بیشتر به درد لاس زدن می خورد ولی من دوست داشتم با احساسات یکی حال کنم ولی هنوز در غم از دست دادن آزرم احساس خجالت و سر افکندگی و ضعف می کردم . . لحظاتی بعد ستاره اومد پیشم یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت دلشو ندارم که غصه بخوری .. یک تجربه برات بس نیست ؟/؟ اینو که گفت یخ شدم .. خودمو زدم به بی خیالی و از سمانه دوری کردم . سعی کردم با همسرم گرم بگیرم ولی اون زرنگتر از این حرفا بود و می دونست که حرکاتم مصنوعیه .ولی به روم نمی آورد . اون من و آزرم رو جایی ندیده بود. باید خودآزرم موضوع رو بهش گفته باشه آخه چرا ....پس چرا آبرومو نمی بره . چرا بهم منت نمی ذاره .. خجالت کشیدم . اون خونسرد بود و من آتیش . دوست نداشتم لو برم . این جوری مزه نمی داد .دیگه به هیچی فکر نمی کردم جز به این که از دل ستاره در بیارم . از این که اون حس کنه فقط اونو دوست دارم . همه اینا یک سوءتفاهم بوده ...رفتم طرف عروس و دو ماد . آزرم سرشو تکون می داد لبخند می زد و یه جورایی به همسرم و من نگاه می کرد . دیگه همه چی دستگیرم شد .. اون شب وقتی رفتیم خونه و به رختخواب ,  ستاره سرشو گذاشت رو سینه ام واسم دلبری می کرد . اشک توی چشام جمع شده بود -عزیزم نبینم ناراحت باشی .. دیگه من آرومت نمی کنم ؟/؟ مثل گذشته ها دوستم نداری ؟/؟ دلتو زدم ؟/؟ خودت گفتی تا آخرش باهامی ... تو که می دونی ستاره تو چقدر دوستت داره . می گفتی که من ستاره خوش شانسی هاتم . می گفتی که با من کارت رونق می گیره . می گفتی که پا قدم من برات سبک بوده .. حالا دیگه ازم خسته شدی ؟/؟ می خواستم حرفی بزنم ولی صدای بغض آلودم مجالی بهم نمی داد . ستاره رو بغلش زده بودم به همون صورت که سرش رو سینه ام بود خیلی آروم گفتم چرا تو هنوز همون ستاره همیشگی من هستی . یادته بهت گفتم ستاره های آسمون ستاره های زندگی من هستند ؟/؟ ولی تو بهترین ستاره زندگی منی . حالا اینو با تمام وجودم حس می کنم ..اینجا بود که بی اختیار اشک از چشام سرازیر شد . هر لحظه منتظر بودم که ستاره من به روم بیاره که چیکار کردم ولی اون این طور جواب داد -عزیزم حالا این قدر واسه گذشته من و خودت احساساتی نشو به آینده فکر کن .. ..اون بازم شرمنده ام کرده بود . بازم به روم نیاورد . دیگه می دونستم حتی اگه خودمم بخوام اعتراف کنم جلوی دهن و زبونمو می گیره . سکس اون شب با همسرم شیرین تر از اولین سکسم با او بود ..دیگه نمی تونستم نسبت به اون مرتکب ظلم و گناهی شم . چرا من عشق و خوبی رو در کنار خودم حس نمی کردم و از یکی دیگه انتظار داشتم ؟/؟ حالا آزرم در بغل یکی دیگه هست . اون عاشقمه . من با روحش بازی کردم . ولی  احساس می کنم عشق واقعی من همین ستاره خودمه . یعنی باید سرم به سنگ می خورد تا اینومی فهمیدم ؟/؟ دم صبح بود . ستاره ها یکی یکی می رفتند در واقع غیبشون می زد .. .-عزیزم می بینی ؟/؟ ستاره ها همه رفتند . اون می دونست که من چی دوست دارم بشنوم . قبل از این که لباشو بذاره رو لبام گفت ولی ستاره تو تا وقتی که چشمک می زنه هیچ وقت از پیشت نمیره .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر