ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک , دو , سه , عاشقتم

به گذشته ها فکر می کردم ...کف دستمو گذاشته بودم پشت دست شعله . احساس می کردم این آخرین باریه که اونو می بینمش . دلم نمی خواست این حسو داشته باشم . دو سه سالی بود که با هم دوست بودیم . تا چند ماه اول صحبت از عشق و عاشقی و این حرفا نبود . هر دومون اینو پوچ می دونستیم . می گفتیم که در دنیای فریب و نیرنگها عشق چه جایی می تونه واسه خودش داشته باشه . دنیایی که صبح میای و به یکی میگی دوستش داری و بعد از ظهر می بینی که ازش خوشت نمیاد یا اون ازت خوشش نمیاد ولی بعد از چند ماه احساس کردیم که با یه حس قشنگی برای هم زنگ می زنیم . با یه حس قشنگی با هم چت می کنیم . با یه حس قشنگی در انتظار می شینیم تا بتونیم با هم حرف بزنیم . با یه حس قشنگی به هم فکر می کنیم . یه شب براش نوشتم شعله یه چیزی توی دلم مدتهاست که شعله ور شده . -ببینم نکنه با یکی دوست شدی و تو هم داری میفتی به دامش . یادت رفته که دو تایی مون دنیا رو چه جوری می دیدیم شروین ؟/؟ -آره خیلی زشت با یه دنیا زشتی و نامردی و نامردمی . اصلا نمی ارزه آدم در این دنیا عاشق بشه . -ولی منم یه حس عجیبی دارم . گاهی می بینی آدمایی هستند که عاشق هم نیستند ولی  نمی دونم چرا به هم دروغ نمیگن . سر هم شیره نمی مالن . وقتی با هم حرف می زنن به هیجان میان -ببینم شعله اون دو نفر به هم که نمیگن  هیجان زده میشن . چه جوری میشه از زبون دو نفرشون صحبت کرد .. -خب شاید گاهی حس می کنن که دو تاشون در واقع یکی هستن . نمی دونم چی شد که به حرفمون ادامه ندادیم . ولی قرار گذاشتیم که برای اولین بار همو در پارک ببینیم . من خب یه چهره ای معمولی داشتم می شد گفت جذاب و تا حدودی خوش تیپ و مردونه . .با ابروهایی کلفت و صورتی درشت که به هم میومدن . همه بهم می گفتن که لبخند زیبایی داری . شعله هم  که مثل اسمش آتشین بود ولی در نگاهش  نیروی خاصی بود که منو به طرف خودش می کشوند . نیرویی که هر گز دوست نداشتم اونو از دست بدم . نمی دونم چرا حس کردم که عاشقش شدم . آیا اون عکس واقعی خودشو برام فرستاده ؟/؟ باید  صبر می کرد و می دید . . بیست و پنج سالم بود . در یه شرکت خدماتی حسابداری می کردم . در آمدش برای یک نفر خوب بود . شعله دانشجو بود . وقتی برای اولین بار کنارم و روی نیمکت پارک نشست نمی دونستم چی باید بگم . اصلا فکر نمی کردم همونی که مدتهاست دارم باهاش حرف می زنم اومده کنارم .خوش و عکسش یکی بودن . -چته شروین چت شده . لولو خورخوره دیدی ؟/؟ -نه شعله . دارم به تفاوت بین دنیای مجازی و حقیقی فکر می کنم . -ببینم نکنه پشیمون شدی اومدی . به جای تفاوت باید از شباهتش بگی شروین -خب شباهتش چیه شعله .. -شباهتش در اینه که در هر دو دنیا قلب و احساس وجود داره . -عشق هم می تونه باشه ؟/؟-وقتی که صداقت وجود داشته باشه آره . دستمو گذاشتم پشت دستش .. -ببینم تو همون آقا خجالتی دو دقیقه پیش هستی ؟/؟ -سختته ؟/؟ -نه ولی دلم می خواد همون احساس قشنگتو احساس زیبای فاصله های بی فاصله رو داشته باشی -یعنی بهت یه چیزی رو نگم ؟/؟ اونم دستشو به طرف من حرکت داد . نگاهشو به نگاهم دوخت .. -اگه اون چیزی که حرف دلته رو باید بگی .. -تو هم میگی -آره ..-من می تونم زود تر بگم ؟/؟ -میشه با هم بگیم شروین ؟/؟ -حس می کنم چی می خوای بگی شعله ولی خیلی قشنگ میشه اگه بتونیم در یه کلمه بیانش کنیم . -آره شروین ولی نباید بگیم اون یک کلمه چیه . تا نگفتیم نباید بگیم . همونیه که ازش فرار می کردیم . -خطاب به طرف هم باید بگیم .یک دو سه می شمریم و یک کلمه میگیم  کف دستامونو رو هم قرار داده بودیم و چشامونو به هم دوختیم .دو تایی با هم :  یک دو سه ..عاشقتم ... سرمونو با هم تکون دادیم که واژه مشتق عشق رو تکرار کنیم .. عاشقتم ..عاشقتم عاشقتم .. دلم می خواست بغلش بزنم تا با شعله های شعله بسوزم .  حرارت سوزان شعله رو حسش می کردم که از عشقی داغ می گفت .. -نمی دونم چرا از عشق فراری بودم -گاهی میاد سراغ همونایی که ازش فراری بودند وهستند . شعله حس می کنم که بدون گرمای وجود تو نمی تونم لحظه ای زندگی کنم . -کاش عشق ما رو به جاودانگی می رسوند -به لحظه هایی که حس کنیم هیچ  چیز نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . به فر دا های قشنگی که زمان وایسه و بگه همیشه می تونین دست در دست هم و نگاه در نگاه هم داشته باشین . . اون روز صبر کردیم تا سیاهی شب از راه برسه . همین جا نشسته بودیم همین جایی که جای خالی اون احساس میشه . صبر کردیم تا ستاره ها بیان و خوشبختی ما رو ببینن . میگن اونا لذت می برن اگه ببینن یه زوج دیگه هم عاشقونه همودر آغوش می کشن ولی راستش بیشتر از دیدن ستاره ها واسه این نشسته بودیم تا بتونیم گرمای وجود همو بیشتر حسش کنیم . مسئولیت یه کار دیگه ای رو در شرکت بر عهده گرفتم . قسمتی از کارو می آوردم خونه . تقریبا به اندازه سه نفر کار می کردم . سریع بودم و امید وار و دلگرم . جایی رو اجاره کرده بودم . گاهی شعله رو با خودم می بردم به خونه اجاره ایم . وسیله زیاد نداشتم . نمی شد گفت مسجد . چون مسجد ها الان وسیله زیاد دارن ولی همین قدر وسیله بود که بشه از شعله پذیرایی کرد . هرچند عشق من به من گفته بود که پدرش خیلی سختگیره ولی من قصد داشتم برم خواستگاریش . نمی تونستم اونو از دست داده فرض کنم . نمی تونستم یک لحظه از فکرش بیام بیرون . برای اولین بار که می خواستم ببوسمش استرس خاصی داشتم . ولی نگاهش می گفت که اونم تشنه بوسه هامه . که اونم تمنای بوسه رو داره . خیلی شیرین تر از اونی بود که تصورشو می کردم . بوسه عشق یعنی پرواز در اندیشه های بی اندیشه . در لحظه هایی که احساس می کنی که دور تر از اون لحظه ها لحظه هایی وجود نداره . یعنی زیبایی خیال .. یک رویا رویایی که در آغوشش کشیدی و داره بهت لبخند می زنه  که همین جاست . در کنار تو و با تو داره برای تو می خونه وقتی پس از دقیقه های بسیار  لبامو از رو لبای شعله بر داشتم این بار اون بود که لباشو به لبام چسبوند و نشون داد که مثل یه شعله آتیش داغه . . یه روز اومد و بهم گفت که پسر عموش که خارج درس می خونده بر گشته  و می خواد بیاد خواستگاریش . -خب تو چی میگی ؟/؟ -چی دارم بگم . من تو رو دوست دارم .  من که نمی خوام با عموم  یا با بابام از دواج کنم . اون شب که قرار بود بیان خواستگاریش صبحش پیش من بود -شروین نگران نباش . وقتی پای عشق در میون باشه هیچ چیز نمی تونه ما رو از هم جدا کنه -ولی تو میگی اون وضعش خوبه . باباش از میلیارد داره به تریلیارد می رسه . مگه یه دختر همینا رو نمی خواد . -شروین ازت انتظار نداشتم . تقصیر من چیه که اونا دارن میان خواستگاریم . من تو رو دوست دارم و به هیچ وجه با هیشکی دیگه از دواج نمی کنم . فردا بعد از ظهر وعده ما در  پارک همیشگی . باشه؟/؟ -ولی شعله یه حسی بهم میگه دیگه بر نمی گردی . میری و با پسر عموت ازدواج می کنی . -اگه عاشق باشی و عاشق باشم هیچوقت نمی ذارم که این احساس اشتباه یک واقعیت شه . راحتی و رفاه برای لحظاتی و روز هایی آدمو آروم می کنه ولی حسرت روز های از دست رفته عین آتیش قلب آدمو می سوزونه . چرا ها و باید ها و نباید ها آدمو از بین می بره . شروین من در کنار تو احساس خوشبختی می کنم . -شعله تو دروغ میگی .. -ازت انتظار نداشتم . یعنی دلت می خواد من برم و بر نگردم . ؟/؟ از دست من خلاص شی ؟/؟ نکنه اصلا خودت دوست نداری باهام باشی . .-حس می کنم دیگه بوی موهاتو احساس  نمی کنم . حس می کنم که دیگه  نمی تونم ببوسمت و بهت بگم که دوستت دارم . . اونو بوسیدم .. -شروین چرا این بوسه تو داغ نیست ؟/؟ مثل همیشه منو نبوسیدی . -بوسه جدایی نمی تونه به اندازه بوسه آشنایی شیرین باشه . -بهت میگم این قدر انرژی منفی نده . من خودم ناراحتم حس می کنم این تویی که دوستم نداری و دلت می خواد که با پسر عموم از دواج کنم .  با قهر از پیشم رفت . اون شب تا صبح نخوابیدم . به تلفنهام پاسخی نمی داد . موبایلش خاموش بود .  دیگه به دانشگاه نمی رفت . تماسی هم با من نمی گرفت ..  . همه چی رو فهمیده بودم . خنجر نامردی و نامردمی عشق سینه منو هم شکافته بود . لعنت بر تو عشق که این جور منو نسوزونی . چند روز گذشت. می ترسیدم برم در خونه شون . می ترسیدم که با لبخند خوشی اون روبرو شم . می ترسیدم که اونا رو با هم ببینم .  سه روز از این جریان گذشته بود. و من تنهای تنها در میان غمها هم صدا با گلها نشسته به دور دستها  نگاه می کردم  .. سرمو انداختم پایین . شعله بعد از تو من نمی تونم نمی تونم عاشق هیشکی دیگه بشم . دوست داشتم ببارم ولی اشکم در نمیومد . به یاد حرفاش میفتادم دلم می خواست کنارم بود و اونو می زدم .. می گفت هیچ چیز جز مرگ نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . و حالا یه زندگی مرفه اونو ازم جدا کرده بود . همه جا بوی شعله رو حس می کردم . حتی بوی عطر شعله رو .. صداش طنین انداز در وجودم بود .. -شروین . من بر گشتم .من اینجام .. نه این یک رویا نبود عطر تن شعله رو در خیال حس نمی کردم . اون در کنار من بود . نفس نفس می زد . --همش خدا خدا می زدم اینجا باشی .. بریم خونه تون می ترسم -چی شده شعله .. اینا چیه تنت کردی .-نمی تونستم لباس  بیرونی مناسب تنم کنم . با همین خونگی و یه مانتوی درب و داغون اومدم . -دمپایی  هم که پات کردی . بالاخره بله رو گفتی ؟/؟ -تو هم یه چیزیت میشه .عروس خانوم و این سر و وضع ؟/؟! منو از این جا ببر . با پیکان قراضه دست چندمی که تازگیها گرفته بودم اونو رسوندم خونه مون . خودشو انداخت بغلم و زار زار گریه رو شروع کرد -چیه شعله کار تموم شده ؟/؟ -دیوونه از خونه فرار کردم .. می ترسم . اون شب وقتی با قاطعیت گفتم نمی خوام و تو روی همه وایسادم هرچند کتکم نزدند ولی زندانیم کردند . نذاشتن برم دانشگاه . موبایلمو گرفتند . از تلفن خونه محرومم کردند . همین قدر می خوردم و می رفتم دستشویی . پدر و داداشام و مادرم به نوبت کشیک می کشیدند . آخه بعد از رفتن عمو اینا بهشون گفته بودم که عاشقم . کاش نمی گفتم شاید رفتارشون تا این حد بد نمی شد . می گفتند عقد دختر عمو پسر عمو در آسمونا بسته شده من به عموت قول دادم .. اینم از بابام . خلاصه دیگه زدم به سیم آخر . . . فکرشو نمی کردند که از توالت فرار کنم . گوشه دیوار توالت چند تا بلوک رو گذاشتم روی هم . رفتم رو سقف توالت . پریدم به آپارتمان همسایه .. یه پیر زن منو دید . جیغ زد دزد ولی من فرار کردم . پاهام درد گرفت . ببین به خاطر تو تمام تنم درد می کنه . نمی خوام بر گردم اونجا .. اونا درکم نمی کنن . من دوستت دارم .-باشه هر طور راحتی .. ولی بدون این که به شعله بگم زنگ زدم و خیلی محترمانه با  باباش حرف زدم . در تمام این لحظاتی که محترمانه باهاش حرف می زدم در حال فحش خوردن بودم . بالاخره اون قدر فحش خوردم تا هم پدر و هم مادر شعله شروع کردند  به گریه کردن .. بالاخره اونا هم آدم بودن . از غار که نیومدن . هرچند شاید اون وقتا در زندگی غار نشینی سیستم عشق و عاشقی و از دواج با سیستم امروز فرق می کرد . .. رضایت اونا رو جلب کردم . می دونستم که اهل کلک نیستند . مجبور بودند که به خاطر حفظ تک دخترشون کنار بیان . دختری که به خاطر عشقش از پشت خونه شون فرار کرده . با دمپایی و مشتی لباس کهنه .-شروین من حاضرم حتی تسلیمت شم و از دستت ندم . -دختره دیوونه . بابا مامانت بزرگت کردن . احترام به اونا واجبه . خودم درستش می کنم . زنگ در خونه مون به صدا در اومد .. . پدر و مادر زن آینده  رو که با جعبه ای گل و شیرینی اومده بودن  گفتم همین جا باشین یک دقیقه دیگه بیاین یه سرفه می کنم تشریف بیارین . می خوام سور پرایزش کنم ... -شروین کی بود -اشتباهی بود . ولی اشتباه با حالی بود . .. یه سرفه کردم که اونا بیان ولی در همین لحظه شعله خودشو انداخت بغلم و تا بخوام خودمو کنار بکشم گفت این دیگه اشتباهی نیست . لباشو گذاشت رو لبام هرچی دست و پا می زدم ولم نمی کرد صدای سرفه پدر و مادرش فضا رو پر کرده بود .. سرمو انداختم پایین . شعله  خشکش زده بود . معلوم نبود بیشتر واسه چی ناراحته واسه بوسه یا حرفی که به میون آورد . -منو فروختی شروین ؟/؟ پس بی خود نبود از بزرگترا دفاع می کردی .  چند روز باز داشتم کرده بودند .. حالا اومدن منو ببرن .. -شعله نگاه کن با گل و شیرینی اومدن . اومدن دو تایی مونو ببرن . خودم خودمو دعوت کرده بودم . شعله که حالا خیالش آسوده شده بود خودشو به آغوش پدر و مادرش انداخت . البته اون شبو من با شعله نرفتم ولی پیوند آسمونی من و اون بر روی زمین هم بسته شد . این قصه کوتاه عشق بلند  من و شعله بود . دخترا پسرا بازم دارم بهتون میگم سر نوشت ما رو خودمون تعیین می کنیم . گاهی خدا که خواست ما رو می بینه یه قلقلکی هم بهمون میده . حتی اگه شده از رو دیوار و پشت دستشویی خونه تون فرار کنین این کارو بکنین . این کارو بکنین تا عمری حسرت نخورین . من یکی که هنوزم واسه شعله خودم می سوزم و فدایی شم .  شروین ها شعله ها پیوندتان مبارک . .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر