ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 15

خلاصه بر نامه ها رو یه جوری فیصله اش دادم . سعی داشتم با بیداری بیشتر,  خواب کمتر  و سیاست بیشتر مدیریت خودمو به اون جمع تحمیل کنم .  با موبایل جویای حال و احوال شیوا و روز به بودم . خواهرم باید با این پسره از دواج می کرد تا از فشار روحی که بر من و خودش وارد اومده بود کاسته می شد . نمی تونستم اون فضا رو ول کنم و واسه حداقل یه روز برم خونه .  در این شرایط که در آغاز راه بودم نمی تونستم . ولی از طریقی  با یکی از کله گنده های انتظامی مبارزه با مواد مخدر در ار تباط بودم . می شد همین الان این چند نفر رو دستگیر کرد ولی چه فایده ای داشت . ! باید ضربات مهلکی بر این باند وارد میومد . باید زهر خودمو تا اونجایی که می تونستم خالی می کردم . به بعضی از اعضای اون ناحیه و مجتمع تجاری مسکونی این اجازه رو می دادم که هر چند وقت در میون محیطو ترک کنند . چون همهمه و سر و صدای زیاد هم شک بر انگیز می شد ولی نمی دونم چرا بهزاد دوست نداشت اون جمع رو ترک کنه . شاید از اونجایی که آشنا زیاد نداشت شایدم در این شهر غریبه بود نمی خواست که بره بیرون دور بزنه و همین جا رو تر جیح می داد . در هر حال عوضش من و سمیرا با هم خیلی خوب بودیم. یه روز که برگشتم به سوئیت خودمون یعنی جایی که من و سمیرا درش زندگی می کردیم دیدم در حالی که یه قلاده گذاشته گردنش افسارشو داده به دست من و ازم می خواد که هر کاری دوست دارم باهاش انجام بدم .. -میسترس شیما .. من می خوام اسلیو شما باشم . هر کاری که دلت می خواد باهام انجام بده . منو بزن . کبودم کن . رو زمین منو بکش راه ببر . خم شد و دستامو بوسید . من فقط نگاش می کردم . اون عاشقانه می خواست که اسلیو من باشه و من راستش از قدرت خوشم میومد از این که دیگران منو دوست داشته باشند و به من احترام بذارن لذت می بردم ولی دلم نمیومد دختری رو که با اون همه دردسر از چنگال دژخمیان نجات داده بودم خودم بهش زور بگم . حداقل در ذات من نبود که نسبت به اون زور بگم و خودمو وارد بازیهایی بکنم که راستش تازه با این مسائل برخورد کرده بودم ولی کسم بد جوری به خارش افتاده بود و احساس نیاز می کردم که یکی چه زن و چه مرد بیفته روم و به من حال بده .. سمیرا می تونست گزینه خوبی برای انجام این کار باشه دستمو بوسید . به پام افتاد . اون خودشو مدیون من می دونست . تا حالا بهش زور گفته بودند . ولی من اونو از دست بی رحما نجاتش داده بودم و باهاش به شخصیت خودش یعنی همون شخصیت انسانی رفتار می کردم . همه اینا براش یه ارزش خاصی داشت . دوست داشت یه جوری حق شناسی خودشو به من نشون بده . . من می تونستم این بلا رو سر اسلیو های مرد در بیارم و اونا رو لت و پارشون کنم که واقعا  حقشونه ولی با اون باید چه بازی رو در پیش می گرفتم . کمی روی زمین با یه حرکت قلاده ای یه حرکت روبه جلو واسم انجام می داد مدام به دست و پای من می پیچید عین یک سگ وفادار . هر چه فکر می کردم کجای این کار می تونه براش لذت بخش باشه چیزی سر در نمی آوردم . .فقط احساس نیاز می کردم به این که یکی بتونه بهم حال بده باهام سکس یا لز کنه . -سمیرا .. -میسترس شیما من اسلیو شما هستم . ..  دختره ساده . داشت بهم دستور می داد که اونو اسلیو صداش بزنم . این اونو راضیش می کرد . منم نخواستم دلشو بشکنم . تصمیم گرفتم همون گونه عمل کنم که اون می خواد . -اسلیو سمیرا . کسم بد جوری می خاره هر جور که واردی ردیفش کن . . حس کردم که بدنم خفه هست . -می تونی حمومم کنی . خیلی خسته ام . -دستور بفرمایید ارباب . اسلیو سمیرا در خدمت شماست . سه سوته یه سری از وسایلی رو که باید آماده می کرد آماده کرد و دستمو گرفت و دیگه اینجا مثل حموم های قدیمی بیرون نبود که واسه خودش رختکن داشته باشه . همون بیرون شروع کرد به یکی یکی لباسای منو در آوردن . تنم بوی عرق می داد . به یه حموم نیاز داشتم تا با بویی خوش در اختیار سمیرا یا به قول خودش اسلیو سمیرا قرار گرفته  اون بتونه با عشق بهم حال بده . اون برای حال دادن بیشتر عجله داشت تا این که من برای حال کردن عجله داشته باشم . با عشق و حوصله لباسامو از تنم در آورد . -سمیرا .. اسلیو سمیرا تنم بوی عرق میده سختت نیست این جوری نزدیک من قرار گرفتی ؟/؟ولی اون با عشق و لذت لباشو گذاشته بود رو سینه هام و بین دو تا سینه امو زبون می زد . -نکن نکن سمیرا . من سختمه باید بریم حموم ولی طوری سستم کرده بود که اصلا حسشو نداشتم که از اونجا تکون بخورم دوست داشتم در همون قسمت اول یه حالی بهم می داد بعدا می رفتیم حموم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر