ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 26

خانوم نوایی به طرز خاصی بهم نگاه می کرد . شاید انتظار نداشت منو در اونجا ببینه . شروع کرد به صحبتای الکی با زهیدا و بعدش هم باهامون خدا حافظی کرد .-زهیدا دستت درد نکنه . خوب شناختمت باشه -چی شده زیبا چته . چرا ناراحتی چرا باهام سر سنگینی می کنی مگه من چیکارت کردم . مگه چه هیزم تری بهت فروختم . وقتی خانوم نوایی رو دیدی همچین باهاش بر خورد کردی که انگاری مادر شوهرت رو دیدی -ببینم من با تو حرفی ندارم اون کلی از درسا رو با هامون داره منم چند تا سوال ازش کردم . خانوم خیلی مهربونیه . ما که خلاف نکردیم . -آره من و تو هم شبا توی رختخواب خلاف نمی کنیم . خواهرت و بهاره هم خلاف نمی کنند . تو و خانوم نوایی هم داخل دستشویی خلاف نکردین . من همه چی رو متوجه شدم .. -تو بد فهمیدی .. اصلا تو چیکار به این کارا داری . خب من و اون با هم خواستیم که یه چند دقیقه ای رو حال کنیم . نمی دونی که همین بعدا چه به درد من و تو می خوره . -بد بخت اون شوهر داره اصلا این کارا مفهومی نداره براش .-اتفاقا فکر می کنی . خودش می گفت که با این که شوهر داره ولی این جوری بیشتر حال می کنه . شوهره بیشتر وقتا آبش زود میاد و اونم دیگه نمی دونه چیکار کنه . بعد که دید  این کار بهش حال میده معتادش شده و میگه خیلی بیشتر از سکس با جنس مخالف می چسبه . -واقعا شرم آوره . -زیبا برام معلم اخلاق نشو . من هنوزم دوستت دارم و بهت احترام میذارم ولی نمی تونم این رفتار تو رو تحمل کنم . -فکر کردی من می تونم . آخه تو اینو از کجا پیدا کردی . داری آبروی خودت رو می بری . -اتفاقا اون آبروش بیشتر در خطره . من یک دختر مجردم و لی اون با خیلی ها روبروست  . تازه ما که همه جا نمی خوایم جار بزنیم و منم اونو خونه یه بنده خدایی خیلی تصادفی دیدم . هر دومون خجالت کشیدیم ولی اون خیلی بیشتر خجالت کشید . دوست نداشت داشجوش متوجه شه . -پس تو با کله گنده ها رفت و آمد داری که تونستی استاد نوایی رو هم اونجا ببینی . ببینم بهاره وزلیخا هم این موضوع رو می دونن -آره این موضوع رو می دونن ولی هنوز با خانوم نوایی بر نامه ای نداشتن . -برو گمشو دیگه ریختتو نمی خوام ببینم . کسمو نمیدم به دست هر آلوده ای .... یه لحظه زهیدا رو دیدم که صورتش جمع شد و انتظار نداشت که از من این حرفو بشنوه . خیلی ناراحت شده بود . اون اشک ریزان و من هم گریه کنان به سویی رفتیم . دیگه نمی خواستم با هاش حرف بزنم . می دونستم کمی تند رفتم ولی این انتظار رو هم از اون نداشتم که این جور با هام بر خورد داشته باشه . وقتی رفتیم خونه  بهاره و زلیخا یه جوری نگاهمون می کردند . بهاره : زیبا چیزی شده ؟/؟ -نمی دونم هر چی شده من دیگه با این زهیدا کاری ندارم .  هر سه تا شون طوری لباس پوشیده بودند که انگاری جنده های خیابونی کشور های خارجن . بازم صد رحمت به اونا . هر چی داشتند ریخته بودند بیرون و انگار نه انگار که ما اومدیم وقتی رو هم برای درس خوندن بذاریم . انتظار داشتم که زهیدا بیاد ازم دلجویی کنه و عذر خواهی . تازه من اونو نمی بخشیدم . اصلا تحویلم نگرفتند . خودشون همون وسط هال شروع کردن به ور رفتن با هم . دوست داشتم ازشون فاصله بگیرم ولی می خواستم بشنوم چی دارن میگن و پشت سر من چی صفحه میذارن .  یه شلوار پارچه ای نازک و آزاد پاشون بود . که هر کدوم واسه دیگری اونو می کشید پایین . می خواستم از جام پاشم برم درس بخونم که این صحنه ها رو دیدم میخکوب شدم . زهیدا : من یه شب جمعه ای رو که فرداش کلاس نداریم می خوام از خانوم نوایی دعوت کنم شام بیاد اینجا. بهاره : یعنی میگی ما بریم خونه ها مون؟/؟...  زهیدا : نه لزومی نداره . البته باید استادو قانعش کنم که شما دو تا هم باشین . -پس زیبا چی .. -هر کی دوست داره هست و هر کی نمی خواد نباشه . ولی من از اون حرفی به میون نمیارم . اون خیلی لجباز شده و هیچی حالیش نیست . این حرفو که زد بغضم ترکید و رفتم اتاقمو خودمو اننداختم رو تخت و بازم گریه رو سر دارم . دیوونه احمق یادت رفت  چه جوری واسه داشتن من خودت رو به آب و آتیش زده بودی حالا این قدر برات بی اهمیت شدم که بودن و نبودن من برات اهمیتی نداره ؟/؟ از گوشه در نگاهشون می کردم . سه تایی شون لخت شده بودند . نمی دونم چرا صداشونو نمی شنیدم . اصلا نه فکر درسی و نه غذایی و نه توجه به سر و وضعی .. تا اومدن خونه شروع کردن به ور رفتن با هم . رفتم سراغ کناب خودم . یکی دو صفحه ای رو که ورق زدم دیدم نه نمی تونم . کاش که اصلا این جا نمیومدم . .نباید پیش اینا کم می آوردم . باید به این دختره پررو نشون بدم که من از میدون به در نرفتم و هستم و با قدرت هم هستم . از حرص لباسامو یکی یکی در آوردم تا خودم برم کنار اونا ولی قصد حال کردن با زهیدا و حال دادن به اونونداشتم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر