ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان بخش بر چهار 3

حاج آقا این موردی رو که می فرمایید خیلی حساس و نفس گیره . من در هیچ جا این حکم رو نخوندم و نشنیدم -خواهر من! در احکام شرعیه استدلال در مواردی که حکم بر عهده حاکم شرع و ولی خدا ست جایز نمی باشد . هر حکمی رو نمیشه در هر جایی بیان کرد . باید به فکر مسائل شرعی و سوءاستفاده های ناشی از آن هم بود . نفهمیدم این چی داره میگه . -حالا حاج آقا اگه روحانی عظیم الشان خلد آشیان جنت مکانی سراغ دارین که بیان  این مشکل بنده رو حل بفرمایند هم ثواب اخروی داره هم دنیوی .. -خواهر ارغوان من می تونم این مسئولیت رو بپذیرم . اما دید و بینش اجتماعی رو هم باید در نظر گرفت . می خواهم ثوابی بکنم که امید وارم این مسئله به نوعی مسکوت مانده شما موافقت خودتون رو هم اعلام بفر مایید .. می دونستم چی می خواد بگه . بیشتر ملا ها همه این جوری هستند . سنگ خودشونو به سینه می زنند و من هم می خواستم باهاش حال کنم . یه چیزی می خواستم که کسمو بخا رونه حالا چه فرقی می کرد ملا باشه یا هر خر دیگه -سرور من شما امر بفر مایید من در خدمت شما هستم . -سر کار علیه اگر رخصت می فر مایند خطبه صیغه را بین خودم و شما جاری سازم  تا ما نسبت به یکدیگر حلال و مباح گردیم . من هنوز صیغه نشده از هوس وا رفته بودم . -برادر ...حرفمو قطع کرد و گفت . میدانم که متوجه منظور این حقیر گشته اید .. یه عشوه ای اومده گفتم حاجی جون اگه می خوای متوجه شم این کتابی و حوزوی صحبت کردن رو ولش کن بره .. می خواستم بگم بشاش بره گفتم فعلا هنوز یک سرویس هم با این بنده خدا نرفتم هنوز هیچی نشده ممکنه بزنه کار خراب شه . حاجی خودشورسوند جلو تر به نزد من . یه چیزایی زیر لب زمزمه کرد و از من هم خواست که همونا رو بخونم . -ارغوان جان کاملا و با لهجه اعراب اونا رو تلفظ کن که صیغه من و تو حلال در بیاد .. یه  چک تضمینی پنجاه هزار تو منی هم بهم داد . نمی دونم این بابت لفظی بود یا حق جندگی رو نمی دونم .  -هم اینک من و تو با هم زن و شوهریم . پیمان مقدس ما در آسمانها بسته شده است .. -میثم جون بگو در آسمونا بسته شده .. این جوری حرف می زنی من الان نمی  دونم چیکار کنم .. - با اجازه من برم حموم یه دوشی بگیرم .. سریع رفتم حموم .  حاجی رو هم گفتم که بیاد ولی گفت من بعدا خودم کلی کار دارم . و باید موهای زائد دور آلت را بتراشم -حاج آقا میثم . شما خودت علامه و فاضل و اهل کتاب هستید . شرع مقدس میگه اگه موهای زائد بدن از دانه جوی بلند تر باشه عبادات باطله .. -ارغوان جون فرمایش شما کاملا متین و به جاست . اما باید به نکته ای هم اشاره کرد که در زمان قدیم جو این جویی که الان هست نبوده . درسته که داروین می گفت انسان از نسل میمونه و ما خیلی از نظریات اونو قبول نداریم ولی آب رفتگی بعضی از اشیاو موجودات را در طول زمان قبول داریم . خلاصه کنم آن موقع ها جو به اندازه یک و گاه دو بند انگشت هم بود . یعنی دو سه سانتی متری می شد .  اندازه و حد حرام بودن موی زائد بدن بر مبنای جوی کاشته شده در هزار و چهار صد سال محاسبه  شده . ما باید به جای این همه سر کار گذاشتن بابت انرژی هسته ای روی این مسائل کار کنیم . الان اگه من بخوام در رشته  کارشناسی ارشد الهیات ادامه تحصیل بدم اتفاقا پایان نامه خودم رو بر مبنای رشد موی زائد بر مبنای جوی قدیم و جدید تنظیم می کنم -حاج آقا ببخشید من مطلب رو گرفتم حالا اگه ممکنه ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا .. -گر صبر کنی زغوره حلوا سازی .. -جاج آقا این خودش همین الآنشم شیرینه . بهتره بگم سیلی نقد به از حلوای نسیه .. میثم چقدر از این حاضر جوابی ها من خوشش اومده بود . برای همین خودشو سریع رسوند به حموم و موهای دور و بر کیرشو اصلاح کرد و یک آبی به تن و بدنش زد و اومد . واقعا که این آخوندا عبا و عمامه شونو میندازن دور قیافه آدما رو پیدا می کنن . من قشنگ ترین شورت و سوتینمو انتخاب کرده ازش استفاده کردم . البته قبلش از حاجی جون سوال کرده بودم برای لباس زیر چه رنگی رو می پسنده که مرد مومن جواب داده بود آبی آسمونی .. دیگه لباس خواب  تنم نکردم . حاجی هم با این هیکل پشم و پیله ای خودش اومد روی تخت .. ولی خیلی خوش اندام و جذاب بود . . کس بی تاب و تشنه من هنوز هیچی نشده بود خیس کرده بودم . اومد طرف من شورتمو کشید پایین . -حاجی میثم . طوری میای جلو که انگاری کس ندیده ای . -ما بندگان واقعی همیشه شکر نعمت می کنیم و قدر این نعمتها رو می دونیم -پس جایی شکر گزار باش که شکر نعمت نعمتت افزون کند .. کسم داغ کرده بود . دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . شورتشو کشیده بود پایین . -اوووووففففففف اووووووففففففف .. چه زبون داغی داری ؟/؟ در واقع کسم داغ بود که با زبون حاجی سرویس کامل شده بود .. خدا مرگم بده صدای پاهایی می شنیدم . تازه رفته بودم کیر حاجی رو ببینم و چقدر هم با حال بود .. ولی از دماغمون داشت در میومد  . صدای پای اسحاق و احسان بود . حاجی مست شهوت بود و حواسش نبود .. من چاره ای نداشتم جز این که برم توی فیلم .. -وااااااییییییی نا مسلمون ولم کن .. من نمی خوام .. من شوهر دارم بچه دارم .. کمک کمک ...کمک ... در همین لحظه پسرام گاز رو زیاد کرده و اومدن این طرف -مادر مادررررررر اومدیم .. حاجی میثم که نفهمیده بود چی شده می خواست عبا و عمامه اشو بگیره به طرفی در بره ولی احسان و اسحاق اومده بودند سراغش .. -کثافت آشغال با ننه ما .. با مادر ما . خجالت نمی کشی به زور می خوای اونو داشته باشی .  از ریشت خجالت بکش .. دو تایی افتادن به جون میثم احکام صادر کن و تا می خورد زدنش .. .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر