ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 134

دختر مشتاشو به زمین می زد و یک دفعه ناگهان دیدم که از اطراف پاهاش داره آب کیر بر گشت می کنه .. . به نظرمیومد که یکی داره میاد اون نزدیکی . دیگه این اواخر نکات ایمنی و امنیتی از دستشون در رفته بود . دلم واسشون می سوخت رفتم طرف صدا . پامو گذاشتم زیر پای مردی که بی هوا داشت میومد به این سمت و طوری اونو روچمنها به زمینش زدم که دیگه به زور از جاش بلند شد و فرار را بر قرار تر جیح داد . اون دو تا هم خودشونو جمع و جور کرده از محیط فرار کردند . سر به سر دیگران گذاشتن هم تا حدودی از دردهامو دوا  و در مون می کرد . باید یه فکری به حال خودم می کردم که زندگی من از حالت یکنواختی خارج شه . رفتن به مجلس شورا و دخالت در سیاست و مبارزه با قاچاقچیان خیلی هیجان انگیز بود . یه گوشه ای از پارک  یه اتاقکی بود که فکر کنم مال باغبون و نظافتچی وگلکار اون قسمت بود . دو تا جوون خوش تیپ ولی با لباس کار وژولیده کنار هم بودند .. رفتم به اتاقک اونا . دلم می خواست که ببینم چیکار می کنن . به چی فکر می کنند و خواسته هاشون چیه . این که نمیشه همش دنبال کراواتی و اتو کشیده و جنتلمن باشیم . اینا هم یه خدایی دارن . اتفاقا داشتن در مورد کس و دختر و زن و از این چیزا حرف می زدند . یه مشت حرفای پسرونه الکی خوش که مردا وقتی دور هم می شینن می زنن . هر زن یا دختری که یه نگاهی به اونا میندازه فکر می کنند که دیگه اون زن بنده و برده اونا شده و هر حرفی که می زنن باید گوش کنه . اسم یکیشون بود بهمن و یکی دیگه هم بود کامبیز . ظاهرا از اون دیپلمه های بیکاری بودند که دیگه   از روی اجبار اومده و مشغول بودند . -ببینم کامی فکر می کنی با این شرایط بهمون زن بدن ؟/؟ -چی میگی بهمن پیر زن هم ما رو قبول نمی کنه . عین سگ می دویم و نمی رسیم دولت هم میگه کون لق ما کار گرا . یه چیزی میندازن جلومون که از گشنگی نمیریم . دیگه چه فرقی براشون  می کنه که خواسته های ما چیه . بهمن و کامی  هر کدوم رفتن به سمتی . .. اییییییی این بهمن رفت یه گوشه ای و کیرشو در آورد و شروع کرد به جلق زدن . دیوونه شده بودم از دست این پسرا . خیلی از دخترا هم هستند که دلشون می خواد یه جورایی با پسرا حال کنند و خیلی هاشون هم اصلا از خجالت چیزی رو متوجه نمیشن ولی این ترس و نگرانی از آینده و جنبه نداشتن پسراست که نمیذاره چراغ سبزی نشون بدن . .. در هر حال اونا که رفتند و منم اتاقشونو خالی دیدم رفتم و دراز کشیدم . روی یه تشک کهنه که بوی خوبی هم نمی داد . همه وسایل اون اتاق نشونی از یک زندگی ساده مجردی رو می داد . سماور گازی کهنه ای هم اونجا بود که ظاهرا چای وقوری هم به راه بود . چقدر از تماشای گل و گیاه لذت می بردم . عطر ملایم و هوس انگیزی رو که همرام داشتم به لباسم زدم و خودمو با شکم انداختم روی تشک که حسابی دلبری کنم .. خواستم که خیلی بی خیال هم بخوابم ولی نتونستم . . بهمن و کامی تقریبا هم سن من نشون می دادند . . راستی راستی داشت خوابم می گرفت .. لحظاتی بعد یکیشون وارد شد . وقتی منو با اون وضعیت اونجا دید تعجب کرد ..خیلی آروم و به ملایمت طوری که مثلا منو از خواب بیدار نکنه رفیقشو صدا زد ..-هی کامی بیا اینجا ببینتم این فامیلته ؟/؟ -نهههههه ولی عجب تن و بدنی داره . حاضرم اونو یک دست بکنم یک سرویس باهاش بر نامه اجرا کنم و اخراج شم از اینجا .. بهتره صداش کنیم -نه طفلکی خوابیده . -ولی بهمن عجب کون توپی داره . خسته شدیم از بس جلق زدیم . ببینم نکنه اینجا رو با هتل اشتباهی گرفته . -چی میگی کامی اینجا که بوی گندش آدمو جون به لب می کنه همینش هم مونده بود که این هتل پنج ستاره رو در اختیار این خوشگله بذاریم -ببینم بهمن همین طوری باید اینجا افتاده باشه تا چند ساعت دیگه ؟/؟ اگه یه وقتی بیان و ببینن یک زن اینجا خوابیده یک فکرایی بد می کنند و نون ما آجر مبشه .شایدم اون از بس خسته بوده اومده اینجا خوابیده . انتظار داشتم که مثل گرگهای گرسنه مثل جوونایی که سیری پذیری ندارند بیان طرف من و بخوان باهام حال کنند ولی اونا بهم دست نزدند . تازه یه ملافه هم انداختند رو تنم که از پهلوها این بادی که داره میاد پهلوهامو اذیت نکنه . چقدر از این حرکتشون خوشم اومده بود . هر چند کامی یه خورده تیزتر حرف می زد ولی هر دو شون دوست داشتنی بودند  دلم می خواست  با هر دو تاشون حال می کردم و به هر دو تا شون حال می دادم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

دادشم داستانها عالی بودن مرسی راستی داداشم به جای یک عروس و هزار داماد چه داستانی قرار بزاری

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دلفین جان .. یک پنج شش تا سوژه جدید و ابتکاری و یا کم استفاده شده داشتم که جای این داستان بذارم خودم بین تقاضاهای خودم گیر کردم . خواستم از داستانهایی که یک سال و نیمه در ذهنم دارم و هنوز هیشکدومو نذاشتم یکی رو انتخاب کنم پسران طلایی رو که قصد داشتم دو ماه دیگه شروع کنم به خاطر گستردگی مطالبش از این هفته شروع می کنم . . داستانهایی به نام معجزه عشق و هوس ...شیطون بلا ..من دو تا دارم ..داستانی در مورد سفر چند تا زن به خارج ..یه داستان دیگه در مورد سفر یک زن و شوهر به خارج ...و چندین داستان با طرح های خاص دیگه ..فعلا این شنبه با پسران طلایی شروع می کنم . البته در قسمت دوم یا سوم مشخص میشه که چرا این اسمو واسه این داستان انتخاب کردم که فعلا فقط یک قسمت اونو نوشتم . البته ممکنه بعضی از قسمتهای این داستان جای بازی برای سوژه های قدیمی و کلیشه ای هم وجود داشته باشه ولی حداقل پس از گذشت بیست قسمت .. یعنی دست نویسنده شاید باز باشه . راستی دلفین جان من قسمت بعدی داستان به دادم برس شیطان را نوشته ام . نباید بگم چی شده آخرش ولی چون اون دفعه به من گفتی کبری سر و صدا کنه من چند درصدی سوژه رو طوری ردیف کردم که حرف تو تا حدودی بشه . چون تازگیها به خاطر جهت داستان خیلی از پیشنهاد ها رو نتونستم انجام بدم و با داستان هماهنگ کنم . البته منیره به کبری مثل سابق نیازی نداره ولی من واسه این که اگه چیز خاصی در رفتار کبری در نظر داری الان به من بگی که پس از نوشتن دیگه دستکاری سخته دارم میگم . آخر قسمت دیگه رو در جایی تموم کردم که آخوند میره دستشویی تا به یاد منیره با خودش ور بره . غضنفر و منیره کارشون تموم میشه . کبری در خونه رو باز کرده متوجه غضنفر میشه که از خونه منیره میاد بیرون چیزی نمیگه .. چند دقیقه بعد کلید می زنه میره خونه منیره .. منیره بود حموم . وکبری روی تخت منی های ریخته شده غضنفر برروی تخت رو می بینه ..همین جا تموم میشه . شروع قسمت بعدشو که میشه 2 هفته بعد چی دوست داری ؟ کبری که حتما سر و صدا می کنه .و بعدشم با هم فکری یه جوری می نویسیم که با منطق جور در بیاد .من به اخرش دیگه دست نمی زنم . چون فرصتشو ندارم فقط اگه چیز خاصی از کبری می خوای من در خدمت داداش عزیزم هستم برای 2 قسمت بعد . دلفین جان خوش باشی و دستت درد نکنه ...ایرانی

دلفین گفت...

داداشم عالیه فقط اگه میشه کبری بره در حمومو باز کنه وقتی منیره داره خودشو خشک میکنه منیر رو بکش بیرون ببر پیش تخت بگه بچه هات که گفتی اینان تو صیغه حاج اقایی با نا محرم سکس میکنی که داداشم میگه فعلا بریم که حاج اقا منتظره بعد سکس با اخونده کبری سر سنگین با منیره رفتار میکنه که به منیره میگه تو ابروی منو بردی من رو تو یه حساب دیگه ای میکردم داداشم یه مدت کبری به منیره سخت بگیره بعد منیره یجوری از دل کبر در بیاره که دوباره باهم خوب بشن

ایرانی گفت...

با سلام و صبح به خیر خدمت داداش دلفین خوبم حتما از نکات ارزشمند و مطالب زیبای شما که در بالا قید شده استفاده خواهم کرد . پاینده باشید ....ایرانی

 

ابزار وبمستر