ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 96

چند روز بعد کلاسا شروع شد . ستایش وقتی که جریانو فهمید سرش داشت سوت می کشید . یه روز که مهری اون دور و برا نبود بازم به دنبال نستوه به راه افتاد . اما این بار نه به این دلخوشی که بتونه اون و عشق اونو داشته باشه . فقط از این متاسف و متاثر بود که چرا نستوه خلاف خواسته قلبی خودش داره به این ازدواج تن میده .نمی تونست اینو بپذیره . -تو که دوستش نداری . چرا آخه . چی رو می خواستی ثابت کنی .. ستایش بی پروا تر و گستاخانه تر از قبل با نستوه حرف می زد . نه این که خودشو با اون صمیمی تر احساس کنه بلکه به این خاطر که با تمام وجودش حس می کرد که دوستش داره و دوست نداره که ناراحتی اونو ببینه . حس می کرد که اگه یکی بوده که غیر نسیم بتونه اونو خوشبخت کنه خودشه خود ستایشه . یک روح سردی رو حاکم بر رابطه نستوه و مهری می دید . -نستوه من اگه جریان رو برای مهری تعریف کنم که تو و نسیم عاشق همین شاید کنار بکشه .. یه لحظه نستوه دچار خشم خاصی شد . شونه های ستایشو که در ماشین پارک شده و کنارش نشسته بود به شدت گرفت و سرش داد کشید -تو به هیچ وجه این کارو نمی کنی . نباید با احساسات یک دختر که دلشو به من خوش کرده بازی کنی . ستایش می خواست بهش بگه پس چرا تو با احساسات من بازی کردی .. حتی حالا هم داری با احساسات نسیم بازی می کنی .دودل بود که این حرفو بزنه یا نه . بالاخره بر زبون آورد -من دارم با احساسات نسیم بازی می کنم ؟/؟ -آره نستوه . اون حالا مثل  بازنده هاست . شاید اگه طور دیگه ای باهاش کنار میومدی اون حالا باهات جور بود .. -میگی به دست و پاش میفتادم .؟/؟ واسه کاری که نکرده بودم ازش عذر می خواستم ؟/؟ زار می زدم و می گفتم که منو ببخشه یا تنهام نذاره .. -شاید بازم نیاز بود که بعضی از این کارا رو بکنی -مگه ندیدی باهام چیکار کرد ؟/؟ -نستوه ! وقتی که دلهای سنگی نرم میشن دلهای نرم و عاشق چرا که آب نشن . چشاتو باز کن . تو داری بیش از همه به خود نسیم ضربه می زنی . بعد به مهری و خودت . نسیم دیگه اون نسیم ماههای قبل نیست . اون شور و حال گذشته رو نداره .. حتی منم دیگه اون احساسو ندارم . نباید این قدر بهت دل می بستم . چرا باهام این رفتارو می کنی .. من برای خوشبخت کردن تو به دست و پات نیفتادم شاید اگه این کارو می کردم تو امروز مهری رو قبول نمی کردی .. . -تو دلت به حال  من نمی سوزه ستایش ! سنگ خودت رو به سینه می زنی .. .. این حرف نستوه مثل آب سردی بود که بر سرش ریخته باشن . فقط نگاش می کرد . آروم در ماشینو باز کرد و رفت .-وایسا کجا میری . صبر کن برسونمت .. عده ای از دانشجوهای دختر از اون مسیر رد می شدن .. صحنه رو دیدند .. از کنار ستایش رد شدند -دختره پررو رو ببین با این که استاد نامزد کرده دست از سرش بر نمی داره .-مردا خودشون مرض دارن . مگه خواهر من چشه . دامادم  تازه بعد از ده سال ازدواج هوس دختر بازی داره -ولی  این دختر ول کنش نیست ..نستوه کمی صبر کرد .ستایش هنوز به چهار راه کمر بندی نرسیده بود . خودشو به دختر رسوند . -سوار شو .. بهت میگم سوار شو . سوار شو زشته مردم نگاهمون می کنن . میگن چه خبر شده . فرهنگ جامعه ما این جوریه .. . می دونم تند رفتم . اگه دوستم داری سوار شو . سوار شو ...مقاومت ستایش با شنیدن این جمله نستوه در هم شکسته شد . اگه دوستم داری سوار شو ...اگه دوستم داری سوارشو ... ستایش سوار شد ولی  سرشو به سمت بیرون از ماشین گرفته بود و غرق سکوتی سرد و تلخ شده بود . -برات که فرقی نمی کنه دوستت داشته باشم یا نه .-چرا ستایش . شاید یه زمانی فرق نمی کرد ولی حالا خیلی فرق می کنه . -تو که حالا مهری رو داری . -نمی دونم دارم عذاب می کشم . نمی دونم این قصه پر غصه آخرش به کجا می کشه . . من اگه با مهری ازدواج نکنم یه عذابه . اگه باهاش ازدواج کنم یه عذاب دیگه .-تو نباید به حرف نسیم توجه می کردی . . می خواستی بهش نشون بدی که خیلی دوستش داری . خیلی خوبی . چرا عجله کردی .. حالا میای و بهم میگی که من سنگ خودمو به سینه می زنم .؟/؟ چرا من نمی میرم . چرا باید این حرفا رو از کسی بشنوم که دارم به خاطرش می میرم ولی حتی یه نگاه محبت آمیزم بهم نکرده . . ستایش سرشو گذاشت میون دستاش و با صدای بلند اشک می ریخت . نستوه حس می کرد که دختر حرف راستو می زنه .. -منو ببخش می دونم حرف زشتی بهت زدم . می دونم ارزش محبتهای تو رو نباید این جوری زیر سوال می بردم . سعی کن دیگه بیشتر از این خودت رو به خاطر من عذاب ندی . لحظاتی بعد یه دستشو گذاشت پشت دست ستایش . . قلب دختر تشنه محبت لرزید . می خواست دستشو کنار بکشه تا عادت نکنه ولی قدرت حرکت نداشت . بازم دلش می خواست تا آخر دنیا کف دست نستوه رو پشت دست خودش احساس کنه . حس می کرد که خون گرم عشق با حرارت بیشتری دررگهاش به جریان افتاده . می دونست امیدی نیست ولی تمام وجودش سر شار از عشق نستوه بود . دلش می خواست بغلش بزنه . بازم سرشو بذاره رو سینه اش . فقط واسه چند لحظه . فقط برای یه بار دیگه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر