ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 99

هرروز که به عید نزدیک تر می شد شور و هیجان مهری هم بیشتر می شد . -نستوه اگه بدونی چقدر خوشحالم . باورم نمیشه . منی که از پسرا فراری بودم بالاخره یه روزی بیفتم به دام عشق . دلم می خواد همین جا چادر بزنم و با تو زیر آسمون طبیعت زندگی کنم . دلم می خواد هر روز عشقمون مثل همون روز اول باشه . نستوه واسه این که توی ذوقش نزنه به زوز لبخند می زد .-ببین می دونم هنوز دلت یه جورایی واسه گذشته ها ناراحته ولی مهری در کنارته . به حرف دلت گوش میده .. مهری چند علف هرز و خیس رو از ریشه چید و اونا رو بوش کرد . چقدر از بوی سبزه و تازگی خوشش میومد . حس کرد خودشم داره سبز میشه . دلش می خواست  زود تر عروسی کنه خودشو به آغوش عشقش بسپره .. ولش نمی کنم . نمیذارم از دستم در بره . حالا می تونه این بهونه رو داشته باشه که هنوز زن و شوهر نیستیم . ولی به موقعش من می دونم و اون . چرا تا حالا منو نبوسیده . چرا بغلم نزده . چرا سرشو  رو سینه ام نذاشته . نستوه می دونم یه حسی بهم میگه که ما به هم می رسیم و تو گذشته ها رو فراموش می کنی . گذشته ها دیگه مرده اند . امروزعشق  من و توست که باید حاکم بر دلهای ما باشه . اون طرف نسیم دیگه خسته شده بود از بس اونا رو زیر نظر داشت و زجر می کشید . دیگه رفته بود یه گوشه ای و خودشوپنهون کرده بود . منتظر بود که زود تر عقد شن و اون وقت خاطرش آسوده شه که کار تموم شه  حسرت خاص دیگه ای واسش نمونه . . زندگی رو سیاه می دید و آینده رو که اصلا نمی دید . نمی دونست که عشق ممکنه مرگ رو هم به دنبال داشته باشه . در طرف دیگه در گوشه ای تکیه داده بر درخت و در میان چمنها این مهری بود که پاهاشو دراز کرده نستوه سرشو رو پاهای زنی قرار داده بود که می خواست همسرش شه . احساس آرامش می کرد وقتی که مهری دستاشو لای  موهای سرش فرو برده بود ونوک انگشتاشو رو فرق سرش می کشید  با نوازش های ملایم مهری نستوه خوابش گرفته بود . . مهری دوست داشت سرشوخم کنه و نستوه رو ببوسه ولی نمی تونست . پسر طوری دراز کشیده بود که مهری نمی تونست این کار رو انجام بده . -نستوه می تونی دوستم داشته باشی ؟/؟ اصلا چه احساسی نسبت به من داری . فکر می کنی من بتونم یه زن خوب برات باشم ؟/؟ از من چه انتظاری داری ؟/؟ نستوه که خیلی خوابش گرفته بود و دوست داشت در اون حالت مستی و خماری بمونه  با صدایی آروم و خسته گفت فعلا هیچ انتظاری ندارم بذار لذت ببرم . از خواب و استراحتم . همین جور ادامه بده .. -نزدیک از دواجمونه . این روزا دیگه بر نمی گرده .. نستوه از جاش بلند شد . . طوری که مهری یه لحظه ترسید . -این روزا دیگه بر  نمی گرده . وقتی که ما هم از این دنیا بریم دیگه بر نمی گردیم . -نستوه تو چرا این جوری شدی ؟/؟این چه طرز روحیه دادن توست . تو باید مایه دلگرمی من باشی . تو خیلی عوض شدی -مهری من همونی هستم که همیشه بودم . چند بار باید اینو بهت بگم . چند روز دیگه با هم از دواج می کنیم .  بذار زندگی روزانه مونوبکنیم . از دواج و بعدش هم میتونیم زیر یک سقف زندگی کنیم .. -خیلی بی رحمی نستوه مثلا من دارم زنت میشم -کجا داری میری مهری -میرم خونه مون -تنهام نذار .. نرو .. -تو یکی رو می خوای که واست دلسوزی کنه و شایدم در آینده فقط تر و خشکت کنه . این همه اون چیزایی نیست که یه زن بهش نیاز داره . زن بیشتر از این که یک تکیه گاه بخواد یک شریک می خواد اگه حس کنه برای مردش مفیده بیشترین لذتشو از زندگی می بره . -مهری نرو خواهش می کنم . این بار دستاشو دور کمر دختر عاشق حلقه کرده اونو به سینه اش چسبوند . تو چشای مهری نگاه کرد . دختر تمنای یک بوسه داغ از لبان نستوه رو داشت . نستوه لباشو گذاشت رو صورت مهری . اونو بوسید . مهری به جای لذت بردن خشمگین شده بود . دلش می خواست با داغی لبای نستوه به آرامش برسه .این حس زیبا رو حسش کنه . ولی اون عین خیالش نبود . مهری لباشو خیلی آروم به لبای عشقش نزدیک کرد . از اون می ترسید . می ترسید که بازم خونه شیشه ایشو بشکنه . رویای کاغذیشو پاره کنه . اون به نستوه رسیده بود ولی حس می کرد که فرسنگها باهاش فاصله داره  دوست نداشت که نستوه بفهمه که قطره ای اشک از چشش سرازیر شده . لباش بدنش می لرزید اون تصمیم خودشو گرفته بود . به خودش این اجازه رو داد که لباشو رو لبای عشقش بذاره . . خودشو بیشتر به سینه پسر چسبوند . دستاشو گذاشت پشتر سر نستوه فشار لبهاشو زیاد تر کرد . نستوه تا حدودی هیجان و التهاب و در کنارش آرامش حاصل از یک بوسه داغو احساس می کرد . این بار نتونست و شایدم نخواست که خودشو رها کنه . زنی که می خواست همسرش شه خالصانه خودشو در اختیارش گذاشته بود . احساس لذت و شیرینی و آرامش و حتی هوس رو هم در کنار خودش داشت . وقتی که نستوه کمرشو لمس می کرد این هوس  برای مهری به اوج می رسید ولی حالا داشت با بوسه داغش پرواز می کرد و اوج می گرفت .. نستوه لباشو از لبای مهری دور کرد ولی همین به دختر انرژی داده بود . هر چند شروع کننده بوسه مهری بود .زن با خودش گفت  نمی دونم اون که خوشش میاد چرا این جوری واسم ناز می کنه . حتما  سختشه که خودش منو ببوسه . دوستت دارم عشق خجالتی من .. -مهری چته رفتی توی فکر .. -هیچی الان یه سری به نسیم بزنم بر می گردم . حس می کرد اگه دوستش بدونه که اون و نستوه یه بوسه داغ جانانه از لبای هم بر داشتند خیلی خوشحال میشه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی .

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر