ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 21

دسته جمعی در این اندیشه بودند که به من حال بدن . اوخ جووووووووون . زهی فدات شم که این جا هم به فکر منی . این دختره می دونست کار خودشو چه جوری انجام بده . ولی اون دو تا ناشیانه می خواستند بهم حال بدن . چقدر اونو دوست داشتم خدا می دونه . دوباره لباش رو لبام قرار گرفت . حس کردم زلیخا دستور خواهرشو داره گوش می کنه و عین فرفره افتاده به جون کسم . . بهاره هم که می دونست سینه هامو چطور بمکه .. انگاری یه هلوی خوشمزه رو داره می خوره . منم که فقط به طرف دهن و به سمت لبای زهیدا جونم در حال نالیدن بودم و کار دیگه ای ازم بر نمیومد . زلیخا پاهامو نگه داشته بهارهم دو تا دستامو محکم به سمت پایین می فشرد و زهی هم از اونجایی  که لباش رو لبام قرار داشت سرمو محکم به طرف پایین فشار می داد هر چند می دونم فشار اون عمدی نبود چون منو دوست داشت  و راضی نبود که به من ناراحتی و صدمه ای برسه . یه حسی بهم می گفت که کسم در حال انفجار و پخش آبه . زهیدا هم همینو حس کرد چون مکش لباشو به روی لبام زیاد کرده بود . یه چرخش سرعتی هوس روی سینه ها و کسم و دور سینه ها و اطراف شکمم در حال گردش بود . دستم بی اختیار رفت رو سر های بهاره و زلیخا و بعدش روی شکمم . دلم می خواست این آتیش همه جا پخش شه به خوبی همه جا رو بسوزونه .. ولی دیگه نمی تونستم . داشت می ریخت داشت میومد . یه لحظه حس کردم یه چیزی تر کیده و می خواد از یه راهی بریزه بیرون .. دهن زلیخا اونجا بود . می دونم رو دهنش پاشیده و خیسش کرده . زلیخا همچنان داشت کسمو میکش می زد و از بی حسی و خماری و سستی دیگه ولو شده بودم . دستام به دو طرف افتاده و زهیدا بوسه هاشو آروم تر کرده بود . منم حس می کردم بازم رفتم به دنیایی خیلی دور تر از این دنیا . دنیایی که دلم نمی خواد از اونجا دوباره بر گردم به این دنیا . دل نداشتم که ازش دل بکنم . ولی چون حس کردم که زهی من ازم راهش جدا میشه بازم دلم خواست که بر گردم . چون می دونستم می تونه باز هم منو به این دنیا و هر دنیایی که با غمها فاصله داشته و درش لذت و هوس موج بزنه برسونه . سه تایی شون می دونستن که به خوبی کارشونو انجام دادن  و منم ازشون ممنون بودم . -بچه ها دست همگی درد نکنه . یعنی لبای همگی درد نکنه . زلیخا که کننده اصلی کار بود اومد طرفم و گفت ببینم دختر جایزه مایزه هم داریم ؟/؟ -اگه دوست داری من بیام روت -اون که آره ولی حالا کمی خسته هستی . یه آب میوه ای بخوریم از نو شروع می کنیم . می دونستم این بار من و زهیدا باید بریم برای آتیش زدن بهاره و زلیخا .. با این که هنوز خودمو با اون دو تا هماهنگ نکرده بودم ولی به نسبت قبل احساس راحتی بیشتری با اونا می کردم . نمی دونم چرا شاید از طرز حرف زدن اونا خوشم نمیومد . من دوست داشتم حتی به وقت لز بینی هم طرز حرف زدنم طوری باشه که نشون دهنده یه دختر با فر هنگ و کلاس باشم  و زهی هم تا حدودی اخلاق و رفتارش با من هماهنگی داشت ولی اون دو تا یه خورده بی خیال بودند و رفتاری لات منشانه داشتند که با روحیه من ساز گاری نداشت . اما می تونستم یواش یواش خودمو عادت بدم . داشتم آب میوه خودمو می خوردم که یهو بهاره که شلوغ تر از زلیخا بود یه لحظه کونشو به طرفم گرفت و طوری  اونو از وسط باز کرد و زد به بینی من که یه لحظه نفهمیدم چی شده . کلی خندید و زلیخا هم با هاش همراهی کرد .. دست از باز یگوشی بر نمی داشت . نمی دونم چرا یهویی کس خلی منم گل کرد و خواستم که باهاش دمخور شم . شاید این جوری کمتر حرص می خوردم از این که اونا با این رفتارشون سوهان روح من میشن -دختر چته نکنه کست می خاره . -نمی دونم شاید ولی خارنده و خورنده نمی بینم . -می خوای هم بخورمش و هم بخارونمش . -نیکی و پرسش زیبا جون ؟/؟ ما که هر چهار تامون کاملا بر هنه بودیم و دیگه امونش ندادم . تازه نفس بودم . اون خستگی حرکتی که رو زهی جونم داشتم هم دیگه اثری ازش نبود و فقط نشاطی رو حس می کردم که کس لیسی زلیخا در من به وجود آورده لود . همونجا رو زمین زانو زده دو تا قاچ کون بهاره رو به دو طرف بازش کردم و لبمو اون وسط قرار دادم . لبام تماسکی با کس بهاره پیدا کرده بود ولی بازم باید کونشو بیشتر به پهلو ها باز می کردم تا راحت تر مرکز هوسشو میک بزنم . می ترسیدم که از قسمت سوراخ کون دردش بگیره .. -نترس زیبا خودم چاکو واست بازش می کنم . تا بهم بیشتر حال بدی . بکش روش . زبونتو بکش روش . بهم حال بده . اوووووففففففف می خاره می خاره .. همین کارو هم کرد . زبونمو تا اونجایی که پهن و دراز می شد روی کس بهاره قرار داده و دستمو از طرف جلو روی کسش گذاشته  شروع کردم به خاروندنش ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر