ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان تقسیم برسه 92(قسمت آخر)

خب دخترا آماده این ؟/؟ یکی از یکی خوشگل و خوش بدن تر بهم جواب دادن آره مامان ... وووووویییییی چقدر خوب بلد بودن خودشونو تو دل من جا کنن . مخصوصاحالا که می دونستن من دختر ندارم و به طرز عجیبی به دختر علاقه دارم . خیلی خوش اندام بودند . در بهترین شرایط ممکن قرار داشتند . شاید هر کدومشون 60 کیلویی می شدند . سینه های هر کدومشونو یه ور اندازی کردم تا ببینم در چه وضعیتی قرار داره . در این قسمت هم کا ملا شبیه به هم بودند . پیشونی افسانه  یک سانتی بزرگتر  وپهن تر از پیشونی اون دو تا خواهراش بود و تازه اون دو تا هم با خودشون یه تفاوت مختصری داشتند . الهه پیشونی یکدستی داشت ولی الهام یه مختصر انحرافی در عرضش وجود داشت . سه تایی شون متوجه شده بودند که من محو اندامشون شدم . سه تایی مون خودمونو انداختیم به آب در محیط گرمی که در جه حرارت آبشو هم دلپذیر کرده بودم . مراقب بودم که این دخترا چه جوری دارن با هم ور میرن و دستی به باسن هم می کشن ولی حواسشون به منم هست که آیا اونا رو زیر نظر دارم یا نه . -بچه ها راحت باشین . این قدر سخت نگیرین . گاهی بهم می گفتند ماما ن و گاهی مهسا جون . هر دو تکیه کلامشون برام شیرین بود .افسانه : مهسا جون این محیط یه احساس خوبی رودر آدم به وجود میاره . خونه ما هم بزرگه ولی بابا اصلا دوست نداره ما  استخر زمستونی به این سبک داشته باشیم . -راحت باشین دخترای با احساس . . خواهرا رفته بودند توی هم . انگاری می خواستن یه کاری بکنن و سختشون بود . نمی دونستم که باید چیکار کنم .اگه اونا همون جوری باشن که پسرا می گفتند می تونم دوستشون داشته باشم یا نه . پسرای منوخوشبخت می کنن یا نه . ؟/؟ می تونم با هاشون کنار بیام یا نه .   در هر حال شروع کردم به این که بخوام کاری کنم که با هاشون احساس نزدیکی بیشتری کنم . این کار می توست هم کلام شدن با اونا باشه و یا نوعی تماس فیزیکی گرفتن با اونا . -دخترا می تونین خودتونو رو آب نگه داشته باشین ؟/؟ الهه : بله مامان . ما سه تایی مون خوب بلدیم شنا کنیم . اومد به طور ثابت خودشو روی آب نگه داشت و منم بدنشو با دستای خودم لمس کردم . به اون مایوی سبز براقش که مثل یک شورت نازک و خیلی فانتزی که بود رسیدم دستامو دو طرف کونش نگه داشته و کاری کردم که بدنش به طور ثابت و به همون صورت بمونه . . الهه هیچ کاری صورت نمی داد جز این که چشاشو ببنده و از این کارم لذت ببره . از اون طرف افسانه و الهام هم واسه این که خودی نشون بدن یه حرکتی شبیه به حرکت ما رو انجام دادن . افسانه شورت قرمز دو تا دستاشو گذاشته بود رو جفت قاچای کون خواهر شورت آبی خودش الهام . دلم می خواست هر سه تا کونو لخت لخت می دیدم و حسشون می کردم .نمی دونستم این علاقه عاطفی چرا یهو تبدیل به یک احساس و علاقه جنسی شده . شایدم از بس زیر کیر پسرا قرار گرفته بودم یه تنوع می خواستم . .. . چهار تایی مون از اون حالت خارج شدیم . مثلا داشتیم شنا می کردیم ولی رفتیم توی بغل هم . چهار تایی مون این کارو انجام دادیم . دستامون دور کمر هم رفته بود . نمی دونستم کدومشونو بغل زدم . همه شون شبیه به هم بودند .  مخصوصا حالا که با یه نگاه نگاهمو به دیگری می دوختم تا خجالت نکشم . آخه چهار تایی مون حس کردیم که وجه مشترکی داریم . می خوایم با هم باشیم . می خوایم از بدن هم لذت ببریم و به بدن هم لذت بدیم . اولین نفری که لباشو به لبام چسبوند افسانه بود . همون دختری که می خواست زن معین شه . وقتی اونو می بوسیدم حس می کردم لبامو رو لبای معین خودم گذاشتم . سینه های لختمون رو هم قرار گرفته بود . چه لذتی بهمون می داد . -مامان دوستت دارم . -فدات شم دخترم .. -یه وقتی حس نکنی دختر بدی هستم .. -عزیزم این حرفا چیه .. مگه نمی بینی  آتیش مهسا هم چقدر تنده . از اون طرف اون دو تا دختر هم خیلی پر شور و حال تر که حاکی از تمرین و تجربه بالای اونا داشت در حال ور رفتن با هم بودند . -مامان می تونم جاهای دیگه اتم ببوسم -افسان جون تو هر جا رو که دوست داری می تونی ببوسی .. . با  این حرفم افسانه لباشو گذاشت رو یکی از سینه هام و شروع کرد به میک زدن اون .. از حال رفته بودم . یه حس خوب نیاز به سکس و این که یکی کس منو بماله در من ایجاد شده بود .. اون اینو به خوبی فهمیده بود . دستشو از لای شورتم به کسم رسوند .. -اوووووفففففف دختر چقدر با حالی .. نزدیک بود بگم عین پسرم معین بهم حال میدی که فوری حرفمو پس گرفتم . انگشتاشو با کسم بازی می داد .. یه جوری قلقلکم می داد که تا مغز سرم از هوس داشت می تر کید . الهام : مامانی رو درسته نخورش واسه ما هم بذار .. . -نترسین دخترا . برای همه تون جا دارم . شما مال منین منم مال شمام . یکی یکی شور تاشونو خودم با دستای خودم از پاشون در آوردم . چه هیکل نازی داشتن . دلم می خواست سر تا پاشونو می لیسیدم و اونا هم  همون کارو با هام انجام می دادند . حالا 6 تا دست بود که اومد طرف من و شورتمو از پام در آورد . خیلی فضا حشر آمیز و رمانتیک شده بود . با این که قرار گیری در آب  خیلی با شکوه به نظر می رسید ولی تر جیح دادم برم لبه استخر .. اونجا دراز کشیدم و چشامو بستم . حالا این عروسای خوشگلم بودند که باید به مادر شوهر آینده شون حال می دادن . عروسکای خوشگلم اومدن سر وقتم . خیلی بی پروا و شجاعانه کار می کردند . مودب بودند ولی برای خواسته هاشون ارزش قائل بودند . می دونستند دارن چیکار می کنند . عشق و هوسو به خوبی تر کیب کرده می دونستن چه جوری خودشونو تو دل من جا کنند . من که چشامو بسته بودم خودمو سپرده بودم به دست اونا . دیگه نمی دونستم کدومشون با کجام مشغوله . یه دهنو روی کس یکی رو روی سینه ها و یکی رو روی لبام احساس می کردم . خیلی دلم می خواست  بدونم اونی که داره منو با عشق می بوسه کیه .. شاید دوست داشتم افسانه باشه . من باید هر سه تاشونو دوست می داشتم . .یه حسی بهم می گفت اونا اون قدر خانوم و با فر هنگن که اگه یه زمانی بفهمن که من با پسرام سکس دارن اعتراضی نداشته  باشن و ر احت با این مسئله کنار بیان . چند بار لبامو یه خورده کج کرده و افسانه رو خیلی آروم صداش کردم نمی دونستم کجاست -مامان  من اینجام دارم از بوسیدن شما لذت می برم . دستمو گذاشتم دور سرش و اونو بیشتر به خودم چسبوندم . موتور بقیه هم گرم افتاده بود . لذتی که من از لز بردم دست کمی از سکس اولیه ام با پسرا نداشت . دو بار منو ار گاسمم کردند . حس می کردم عین فشفشه داره از  کسم آب می چکه . خیلی دلم می خواست که یه حالی هم به اونا می دادم ولی دیگه حالی واسه من نمونده بود . وقتی حس کردند که باید منو به حال خودم بذارن این کارو کرده و من در حالت خواب و بیدار فقط نگاهشون می کردم . دلم می خواست زود تر ورود اونا رو به خونواده ام رسمی می کردم . هنوز دور و بر کسم از لذت لز می لرزید و هیجان داشت . . دیگه نزدیک اومدن پسرا بود . به دستور من لباسا رو پوشیدیم . طوری بغلشون زده بودم که هر سه تا رو در کنار خودم داشته  باشم . دخترا به من گفتند که پدر و مادراشون آدمای خوب و با فرهنگی هستند و هر چی اونا بگن حرفی ندارن .. اونا موافق بودند که عروسای من بشن .پسرام نفری یه زن می گرفتند ولی من صاحب سه تا زن می شدم . البته از اون لزبین هایی نمی شدم که بخوام با کیر خدا حافظی کنم چون وجودم وابسته به پسرای گلم بود و باید در هر مسیری اعتدال رو حفظ کرد . وقتی اونا به خونه بر گشتند نگرانی در چهره شون موج می زد . پسرا رو میگم . اونا پسرای صادق من بودند . می تونستن در این مورد حرفی نزنن ولی اونا رو مثل خودم بارشون آورده بودم . دخترا حس کردن که  من و پسرا نیاز به تنهایی داریم . راستش من یه جورایی متوجهشون کرده بودم .. ازمون فاصله گرفتند که مثلا ما راحت حرف بزنیم . خودشون می دونستند جریان چیه. مبین : مامان چی شد .-حدست درست بود . اونا گرایش به لز دارن -مامان چه جوری متوجه شدی .-هیچی اونا رو آزاد گذاشتم که برن شنا . خودم یه گوشه ای قایم شده حرکاتشونو زیر نظر داشتم .. -نهههههه مامان . حالا باید چیکار کنیم . معین : من عاشق افسانه ام . میلاد : الهام خیلی ناز داره و با نمکه .باید چیکار کنیم -هیچی تشریف می برین دوش می گیرین لباساتو نو می پوشین از اون لباسای شیک پلو خوری رو . کراوات هم می بندین  و دست همسرای آینده تونو می گیرین و به اتفاق مامانتون میرین خونه شون خواستگاری اونا . پسرا از خوشحالی خودشونو به هوا پرت می کردند . -زن ذلیل ها ! شانس آوردین که خانومای خوبی دارین وگرنه قبل از رسیدن به دم حجله سگ می کشتند . این چه وضع ذوق زده شدنه . ولی دخترا هم دست کمی از اونا نداشتند . اومدن خودشونو به ما چسبوندند . یعنی من اون وسط قرار گرفته سه تا خواهر یه سمتم و سه تا برادر سمت دیگه  من بودند و دستمو باز کرده گذاشته بودم دور کمرشون .-فقط شما عزیزان من ازتون هیچی نمی خوام جز این که با خودتون خوب باشین و احترام همو داشته باشین و منم بهتون احترام میذارم و شما هم رعایت کنین . سمت راستم به پسرا نگاهی انداخته دیدم نفری یه چشمک بهم زدند . دخترا هم سمت چپ منو از چشمک بی نصیب نذاشتن . ..-آها بچه ها یه چیز دیگه که خیلی برام اهمیت داره ..شش تایی شون دم گرفته و تقریبا با یه محتوا گفتند می دونیم مامان اولین نوه پسر تون که به دنیا اومد اسمشو میذاریم محسن . -فدای هر شش تا تون بشم که درستونو خوب واردین . تک تکشونو بوسیدم و رفتیم که آماده شیم بریم اولین مدل خواستگاری به سبک جدید . همراه عروس خانوما بریم خواستگاریشون . خدا دلهای همه شما رو خوش کنه و دلهای ما رو هم خوش کنه . اینم آخرش خوب تموم شد ولی قصه زندگی همچنان ادامه داره واسه همینه که میگن شاهنامه آخرش خوشه ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

sia گفت...

من اولین بارمه که نظر میدم. انصافن خیلی با این داستان حال کردم، کاش بیشتر ادامش میدادی. به هر حال خیلی خوب بود.. مرسی..

ایرانی گفت...

ممنونم سیا جان ! نظر لطفته .. البته من داستان مامان بخش بر چهار رو هم شروع کردم .. حالا ممکنه یه تفاوتهایی هم با مامان قبلی داشته باشه و به خاطر تنوع یه مطالب و موضوعات دیگه ای رو هم وارد کنم . با سپاس مجدد از سیای گلم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر