ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 64

ولی حاجی طوری کیرشو فرو کرد توی کونم که داشتم حال می کردم . -جوووووووون حاج آقا خیلی درد داره ولی کیف هم داره . کیر آخوند وقتی هم که با ایمان باشه یه لذتی به آدم میده که وصفش دیگه به این سادگیها نیست . همچین بکنمت که تا عمر داری زیر زبونت باشه . زبونتو می خورم حاجی . رو من خم شد و از پهلو لب به لب و زبون به زبون کردیم . -کاش اون ریشاتو به کس من می مالیدی .-این دفعه این کارو می کنم . در حالی که روی کس خودم دست می کشیدم گفتم ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست . ولی حاجی دیگه کیرشو کرده بود توی کونم . از لب به لب دهنشو گذاشته بود رو شونه هام و اونجا رو می بوسید . با عشوه گفتم حاج آقا  واسه لاله هم آب گذاشتی ؟/؟ -چقدر تو غصه اونو می خوری . صبر کن آبمو توی کونت خالی کنم یه چیزی واست تعریف می کنم .. -پس بکن -چی تعریف بکنم یا آب رو خالی کنم . -آبتو بریز -جااااااااان گل گفتی -حاجی فدای کیرت اگه بدونی چقدر تشنه امه . کیرشو که می داد عقب باز شدن حلقه کونمو به خوبی احساس می کردم . -چه خبره حاجی تازه آبتو ریختی اینا از کجا میاد . مال خودته ؟/؟ -مگه کیر یکی دیگه به تنم وصله ؟/؟ ..خواستم بگم بعید نیست که ولش کردم . -حاجی جون واسه این رفیقمون داری دیگه -فراوون تو غصه اشو نخور . نگران نباش یه کاریش می کنیم . .ولی یه چیزی رو بهت بگم . من جنده شناسم . جنده با معرفت و خوش بدن مث تو کم دیدم . تو دلت می خواد این روزی این نعمت  بین همه تقسیم شه ولی بعضی ها دوست دارن فقط خودشون بخورن . همین لاله می گفت که این شقایق مریضه و بیماری درون داره و اگه میشه باهاش سکس نکن خودم بهت سرویس کامل میدم و ازاین حرفا . میگن جنده چشم دیدن جنده رو نداره به همین میگن دیگه . صدامو آوردم پایین تر و گفتم جدی میگی ؟/؟ -به شرف و آبروی آخوندی خودم قسم راست میگم . البته شرف آخوندیش که به پشم کس نداشته من نمی ارزید ولی طرز حرف زدنش نشون می داد که باید درست بگه . آخه چه ضرورتی داشت که حقیقت رو پنهون کنه . سعی کردم به روی لاله نیارم . من که هواشو داشتم . واقعا در دنیای ما چه بی مرامیهایی که وجود نداره . به زحمت خودمو کنترل کرده بودم . اصلا از لاله انتظار نداشتم که منو پیش این آخونده آلوده معرفی کنه تا بیشتر این مرد رو تیغ بزنه حاجی رفت اون طرف کارشو کرد و من هم خیلی ناراحت بودم . یعنی زندگی و دوزار پول ارزششو داره که آدم با این دروغگویی شخصیت خودشو پایین بیاره ؟/؟ منم آخه هر چی می خواستم رفتار خودمو تغییر بدم نمی شد . نیلوفر من روز به روز خوشگل تر می شد . هم شبیه به من بود و هم باباش . خیلی خوشگل تر شده بود . همش از این می ترسیدم که یکی پیداش شه و اونو ازم بگیره . یعنی اون میومد تو همین خونه کهنه باهام زندگی می کرد ؟/؟ اونم خانوم دکتر من . هز ینه های زندگی یواش یواش داشت می رفت بالاتر . .من باید فعالیت خودمو زیاد تر می کردم . پولی که مثلا امسال از کارم در می آوردم فرق چندانی با پولی که سال دیگه می خواستم در بیارم نداشت . چون قیمت گاییدن جنده ها بالا تر می رفت و ما جنده های قدیمی هم با بالا رفتن سن یه افتی از این طرف داشتیم تقریبا رو همون نرخ ثابت وای می ایستادیم مگر آن که یک جوانمردی پیدا شه دلش به حال ما بسوزه . چقدر دلم  می خواست رحیم اینجا بود و نیلوفر اونو می دید . یعنی میشه یه روزی نیلوفرو توی بغل بابای مهربونش ببینم ؟! ولی می دونستم این یه آرزوی محاله و من نباید به این چیزا دل خوش باشم . اواخر دهه هفتاد بود . نیلوفر خوشگل من روز به روز خانوم تر و جذاب تر می شد . اون حالا بیست سالش شده بود . به سنی رسیده بود که من در این سن اونو که یک ساله بود در حال بزرگ کردنش بودم . یک سال دیگه از مرز چهل سالگی هم رد می شدم . تقریبا قیافه ام به سنم می خورد . دیگه دور و بر خودمو شلوغ نمی کردم . خیلی از اونایی که  باهام حال کرده و از این بابت هم کمکم شده بودند ازدواج کرده و دیگه قاطی مرغا شده بودند و بیشتراشون از ترس زنشون جرات تکون خوردن نداشتند و اونایی هم که هنوز سر و گوششون می جنبید دیگه خودشونو علاف یک سن بالا نمی کردند . شاید وقتی پنجاه ساله می شدم بر گشت به 39 سالگی واسم یه آرزو بود ولی وقتی دیگه این همه دختر و زن جوان و هرزه زیر سی سال وجود داره دیگه منو می خوان چیکار . هر چند هنوز زیبایی و طراوت خاصی داشتم که مردا رو به طرف خودش جلب می کرد .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر