ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فراموشت نکرده ام

هرچند برای من مرده ای هر چند از من گریخته ای . تو را با بدیهایت فراموشت نکرده ام . تو را با دستهای سپید روبه آسمانت و چشمهای سرخ تر شده از اشک نیازت فراموشت نکرده ام . درد هایی را که تو از یادشان برده ای فراموششان نکرده ام . هنوز آن زمزمه های عاشقانه ات را که سحرگاهان قبل از چهچه بلبلان بر گوش دلم می نشست از یاد نبرده ام . به من می گفتی که برای من بیداری . به من  می گفتی که تا ابد برای من خواهی خواند . می گفتی گه هر گز از یادم نخواهی برد . پرنده زیبای عشق نافرجامم ! در خانه قلبم آشیانه داشتی . آشیانه ای به وسعت خانه ای به شکوه دنیای عشق و تو اینک از آشیان قلبم پر کشیده ای . این آشیانه در انتظار توست . هنوز فراموشت نکرده ام . هنوز صدای بامدادی تو , نگاه شامگاهی تو  را به یاد می آورم که تا اعماق وجودم را در عشقی آتشین می سوزاند تا بتوانم با همه خوبی های پنهانت فریاد بزنم که همچنان دوستت دارم . هر چند آن که عشق را به بازی می گیرد و به احساس عاشقانه ای می خندد مرده ایست بی جسم و جان . اما هنوز فراموشت نکرده ام . هنوز راز و نیاز نیمه شبانه ات را از یاد نبرده ام .. هنوز به وقت صبحگاهان نغمه های عاشقانه ات را از یاد نبرده ام . احساس می کنم می دانم کجایی و چه می کنی ولی نمی خواهم باور کنم  که کجایی و چه می کنی . شاید بتوان تن خویش را فروخت اما عشق را احساس را نمی توان فروخت . تو هرگز نخواهی توانست که عشق و احساس خود را بفروشی . هرچند که شاید هرگز احساسی نا فروختنی نداشته ای . به هر گوشه ای که می نگرم اثری از تو می بینم . حتی وقتی که چشمانم را می بندم باز هم تو را می بینم . . یادت هست ؟/؟ در  نیمه شبان من و تو و خدا با هم بودیم . حالا تو از کنار ما رفته ای و من و خدا تنهاییم . در این نیمه شبانی که می رود تا به صبح برسد خدایم را فریاد می زنم تا که شاید تو را برای من بیابد . آخر او هم دوستت می داشت . چون که خدا شکسته دلان را دوست می دارد . در این سپیده دمان چون بارانی که نمی بارد اشک می ریزم . خداوند دست نوازش بر سرم می کشد . می داند که قلب من زخمی و شکسته است . . خداوند دلهای شکسته را که نیمه شبان فریادش می زنند دوست می دارد . خداوند بین ما آمدشاید که  فاصله ها انداخت تا بگوید که این گونه ما را بیشتر دوست می دارد . به دامان خدای سحر گاهان چنگ می زنم دستش را می گیرم اشک می ریزم .. . خداوندا تو  بهتر از هر بنده ای صلاح بنده خویش را می دانی خداوندا !من گناهکارم .سیاه رویم . قدر نعمت های تو را ندانسته ام . اما فراموشت نکرده ام . فراموشش نکرده ام . خدا وندا چشمانم را می بندم و می گشایم تا تنها برای تو بنویسم .تا فریاد بزنم که تنها عشق حقیقی از آن تو و برای توست که اگر چنین باشد دیگر در آتش عشق زمینی خاک نخواهیم گردید . تنها در عشق آسمانی تو خواهیم سوخت . خدا وندا بگذار در عشق تو بسوزم تا که دیگر در عشقهای زمینی نسوزم . بگذار  که با تو به سرزمین در مان ها بروم . خداوندا اگر در آتش عشق تو بسوزم هر گز از تو نخواهم  خواست که آتش را آن چنان که بر ابراهیم خلیل گلستان کرده ای بر من گلستان سازی چون که آغوش سوزان تو مرا از دوزخ درونم می رهاند . خداوندا عشق را تو آفریده ای . خداوندا تو کوه عشقی به بلندای آسمان . تکه های عشق را تو در قلبمان نهاده ای . . تو تکه هایی از عشق را به ما هدیه داده ای تا خود را بشناسیم تا تو را بشناسیم . بگذار در عشق آسمانی تو بسوزم . بگذار که اشکهایم را نثار دامنه کوه بلند عشق تو سازم بگذار تا دامن تو را گرفته فریاد زنان بگویم که تو وفادار ترین وفادارانی . که تو بر عهد خود خواهی ماند . خداوندا !شاید که .گناه کرده ام شاید بیش از آن چه سهم من بوده از تو خواسته ام . آخر عشق را تو به ما هدیه داده ای . بگذار عاشقت باشم بگذار عاشقت باشم . بگذار در عشق تو بمیرم بگذار در عشق تو خاکستر و خاک شم . خاک شوم تا پاک شوم . مرا ببر به آنجایی که با چشمان بی چشمی از آن جایم آورده ای . در قفسی که احساس می کنم جز به یاری تو از آن رهایی نخواهم داشت ...... عشق زمینی من ! تو را با بدیهایت فراموشت نکرده ام . آخر عشق آسمانی به من گفته است که دوستت بدارم تا تو را آسمانی سازم اما تو مرا به زمینم انداختی آن گاه که در آسمانها به دنبال تو بودم . نمی دانم چرا عشق آفرینی که می خواست دوستت بدارم با ما چنین کرده است . هنوز نگاه عاشقانه ات را می بینم که با من از فردا های روشن می سرود . از روز هایی که آن سویش را نمی دیدم اما می دانستم به روشنی روز هاییست که در آسمان ابری نباشد کجایی تا ببینی که همچون رگبار در کنار باران بر زمین می ریزم چون برگهای خزان از درختان تکیده  بر فرش زمین می ریزم تا که شاید بر زمین سخت و سرد گام بر داری تا که شاید این خشکیده را در زمین و سرزمین پاییزی دفنش نمایی . به من بگو آخر گناه من چه بوده است ؟!خداوندا !تو را که خالق عشقی هر گز از یاد نخواهم برد . چگونه می توانم بد ها و بی وفایان را دوست بدارم اما تو را که بخشنده و مهربانی از یاد ببرم ؟! به من بگو  بازهم نشانم ده مرا با آتش باور ها مرا با آتش یقین بسوزان تا دیگر در عشق نا فرجام زمینی نسوزم . خدا وندا بی تو هیچم بی تو پوچم .. بگو اگر این جدایی خواست تو بوده .. بگو ای خدای مهربان من !بگو تا از تو نخواهم آن چه را که نباید بخواهم . عشق را تو تکه تکه کرده ای و در دلهایمان نهاده ای . وقتی که در پناه تو باشم وقتی که مرا درآغوش خود جای دهی آغوش آن بی وفا را نخواهم خواست . و من در امتداد شب به سوی سپیده ای می روم تا گناهان تیره ام را با یاد تو بشویم . تا در سپیده ای آرام ,آرام فریاد زنم خداوندا مرا به نقطه آغازینم ببر تا که در کنار تو آرام گیرم . تا که عشق را با تمام وجود و احساسم در آغوش گیرم ..خداوندا ! باران چشمانم سیلی شده که جز با یاد و نگاه تو آرام نمی گیرد . به نزد تو می آیم آخر تو گفته ای آن که را که به سوی تو بیاید نمی رانی چون که تو بهترینی تو عزیز ترینی تو بخشنده ترینی .. تو مهربان ترینی.  تو عاشق ترینی .. تو عاشق ترینی .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر