ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 25

باید بر نامه هامو طوری تنظیم می کردم که بهتر به درسام برسم ولی این کارا نمی ذاشت . هر چند هفت هشت روز هم نشده بود ولی درسای رشته پزشکی از همون اولش سخته . دیگه وقت سر خاروندن نداری . تو رو همش می فرستن دنبال نخود زرد و نخود سیاه .. منم که همش امروز و فردا می کردم . یک ساعت و نیم زود تر از زهیداشون تعطیل شدم . همون محوطه دانشگاه نشستم و منتظر موندم تا اون سه تا دختر بیان و با هم بر گردیم خونه . زنگ خورد  بهاره و زلیخا رو دیدم .. -ببینم دخترا زهیدا کوش .. زلیخا : نمی دونم اون الان  این جا بود می گفت یه کاری با خانم نوایی داره و بر می گرده . خانم نوایی مشهور ترین و قوی ترین یعنی همون با سواد ترین و خوشگل و فانتزی ترین استاد این دانشگاه بود . هشت واحد از بیست واحد ما و هشت واحد هم از درسای اون سه تا دخترا  رو اون داشت . واسه خودش وزنه ای بود . من نمی دونم هنوز هیچی نشده این زهیدا باهاش چیکار داشت . خسته شده بودم و حوصله ام سر اومده بود . نشستم و به فضای خروجی نگاه می کردم .. در همین لحظه از دور دیدم که زهیدا و خانوم نوایی که اسم کوچیکش فکر کنم نغمه بود پیداشون شد . متوجه من نشدن . چه جورم دارن میگن و می خندن . دو تایی شون رفتن طرف سرویس بهداشتی یا غیر محترمانه اگه بگم توالت ... یعنی چه استادا خودشون دستشویی جدا دارن . یه فکر مسخره ای افتاد به سرم مثل برق بود و مثل برق هم رد شد . نه بابا این دو تا یعنی می خوان با هم حال کنن ؟/؟ از این فکرا نکن زیبا . این زنه شوهر داره .. خودشم خوشگله وسفید و بلوند و فانتزیه شوهرش  دست کمی از اون نداره .. کنجکاوی من گل کرده بود . تصمیم گرفتم یه سر و گوشی آب بدم و ته و توی کارو در بیارم . بیاید بفهمم که جریان از چه قراره .نمیشه همین جوری سر سری گرفت . کمی هم لجم گرفت از این نظر که انتظار نداشتم عشق من با یکی دیگه حال کنه و منو به اون بفروشه . حسودیم شده بود . استاد نوایی خیلی خوشگل بود . چشاش به رنگ آبی روشن بود . خیلی از دخترا از تماشاش لذت می بردند . تازه خیلی هم مهربون بود و زیاد سختگیری  نمی کرد ولی دانشجو باید درسشو می خوند .و به همین سادگی هم نمره نمی داد .  اون که نمی تونست هوایی بهمون نمره بده . یه حرکتی هم باید ما خودمون انجام می دادیم . یکی یکی در سرویس ها روآروم  با ز کردم . فقط یکیشون درش بسته بود که صدای حرکاتی میومد . من خیلی مراقب بودم که صدا ندم . خیلی آروم بدون این که نفس بکشم رفتم سرویس بغلی .. یواش  درو از داخل بستم . گوش وایسادم . صدای نفسشونو به خوبی می شنیدم . آه کشیدنهاشونو . برخورد بدنشون به هم . خیلی احتیاط می کردند که سر و صدا نکنن . آخه چرا این جا رو انتخاب کرده بودند . واسه چی .. نمی دونم شاید خانوم نوایی جا نداشت و زهیدا هم نمی خواست اونو بیاره خونه . یعنی اینا تا کی می خوان اینجا باشن و حال کنند . نمی ترسن ؟/؟ میشه خیلی راحت یکی یکی بیان بیرون . ظاهرا همه کلاسا تعطیل شده بود . خیلی دلم می خواست حالات و حرکاتشونو ببینم . ولی زجر هم می کشیدم . من حس می کردم که مثل یه عاشق می تونم زهیدا رو برای خودم داشته باشم . وجود بهاره و زلیخا رو تحمل می کردم ولی فکرشو نمی کردم یکی پیداش شه که از همه ما خوشگل تر باشه . استاد دانشگاه ما . کسی که روش حساب ویژه ای باز کرده بودیم . اون شوهر داشت . چه جوری ریسک کرده و راضی شده که با زهیدا این کارو بکنه . اونا تا حالا چه شناختی نسبت به هم داشتند ؟/؟! چگونه متوجه شدند که این کاره اند . این فکرا داشت دیوونه ام می کرد . صدای اوف و ایف کردن استاد نوایی رو گاهی به خوبی می شد شنید . -حواست به در باشه .. -چشم ! دلم می خواست زهیدا رو بزنم . یعنی با این کارش چی رو می خواست ثابت کنه . دختره بد . بد جنس . دیگه چه جوری دوستت داشته باشم . دیگه چه جوری خودمو در اختیارت بذارم ؟/؟ اصلا دلم نمی خواد . دیگه تن لختمو نمیدم به دستت . اگرم با بهاره و زلیخا راه اومدم به خاطر تو بود ولی تو از همه بد جنس تری . چه طورتونستی این کارو با هام انجام بدی . حس کردم که به من خیانت شده . اگه یه دوست پسر می داشتم که از ش بی وفایی می دیدم شاید این جوری خشمگین نمی شدم . من دلم می خواست اون اوج لذتشو از من ببره . با من کیف کنه و اون جوری که دوست داره بهش لذت بدم . حالا عشق منو با یکی دیگه قسمت کرده بود . شایدم اصلا دوستم نداشت . خیلی احساساتی بودم اصلا نمی تونستم خودمو کنترل کنم . بی خیال و عادی  درو باز کردم و خارج شدم . می دونم اون دو تا تعجب کردند که صدای در اومده .  منتظر شدم تا بر گردند . کارشون نیمساعتی طول کشید . وقتی که با چهره هایی سرخ بر گشتند رفتم نزدیکشون . -استاد سلام . زهیدا جون  چطوری . خسته نباشید . ...... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر