ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 20

زلیخا : تو با خواهرم چیکار کردی زیبا . نگاه انگاری از تمام تنش داره خون می ریزه . بهاره : : این خون نیست این آب کسشه که از همه جاش راه افتاده . زلیخا : ببینم زیبا تو هم خیلی کلکی ها . کارتو خیلی واردی و حالا واسه ما ناز می کنی . کف دستشو زد روی کپلم . بهاره هم به تبعیت از اون زد به اون ور کونم . راستش از حرکات هیشکدوم از اونا خوشم نیومد . زهیدا : بچه ها چیکارش دارین زیبا رو . خسته هست . زلیخا : چیکار کرده مگه کوه کنده ؟/؟ -خواهر تو که خودت وقتی از پس من بر میای تا چند ساعت همچین نشون میدی که انگاری یه رشته کوه کندی . ما که با کسی دشمنی و لج نداریم . یه لحظه حس کردم که زلیخاخیلی ناراحت نشون میده و رفته تو هم . بهاره هم اومد طرف من و مثلا می خواست بهم حال بده . -من الان خیلی راحت حال آدمای خسته رو جا میارم . خیلی واسه ما ناز می کنی . می خواستم از اتاق بذارم برم بیرون و روشونو کم کنم و حال این دخترای پررو رو بگیرم که یه لحظه نگام به نگاه زهی افتاد که سرشو تکون می داد و انگاری ازم می خواست که آروم بگیرم ناگهان یه کف دستی رو دیدم که لای پام قرار گرفته پنج تا انگشت شروع کردن به قلقلک دادن کسم . پس از اون همه ور رفتن با من حس کردم که حالا یه جورایی نیاز دارم به این که دست خورده شم . زهی که پس از ار گاسم حس نداشت از جاش بلند شه ولی در هر حال من یکی که داشتم آروم می شدم . بهاره از پشت منو گرفته بود . نتونستم حرفی بزنم . چشام  دیگه باز نمی شدند . رفته بودم توی حس . دستای بهاره رو رو سینه هام حس می کردم . زلیخا هم از روبرو اومد و شروع کرد به بوسیدن لبام . حرکت اون هوس منو زیاد تر کرد . لحظه به لحظه بدنم نرم تر می شد و در حال شل شدن بیشتر بودم . تا این که دو تایی منو طوری با خودشون بردند که نتونستم بفهمم چه جوری باهاشون رفتم . با پاهای خودم یا با دستای اونا . یه لحظه حس کردم که روی یه خوشخواب بزرگ هستم که یه حالت فنری داره و خیلی نرم وسطش قرار گرفته و دخترا دارن با هام حال می کنند و حال میدن . چشای خمارمو باز کردم تا ببینم زهی اونجاست یا نه . برام فرقی نمی کرد که کدومشون داره با کجای من ور میره  .منو یه پهلو کرده بودند . یکیشون انگشتاشو می ذاشت روی کسم و از بالا تا پایین کسمو در یه حرکت سریع و قدی می مالوند . با چند حرکت سریع یه دو سانتی رو می کرد توی کسم و می کشید بیرون . به اینجا که می رسیدم ترس برم می داشت و خواب از چشام می پرید ولی راستش حکایت تشنه ای رو داشتم که حس می کردم اگه به چشمه ای برسم خودمو غرق در اون می کنم و اون قدر آب می نوشم که شکمم درد بگیره و دست از نوشیدن بکشم . وقتی که انگشتارو روی کسم و گاهی تا یه حدی داخل کس حس می کردم تشنه تر می شدم بازم آب می خواستم . از  اون دست که نه ولی از کس خودم می ترسیدم . دلم می خواستم کوسمو روی اون انگشتا فشارش می گرفتم . انگار نه انگار این من بودم که چند ساعت پیش توسط زهیدا ار گاسم شده بودم . همه کاری باهام می کردند . دیگه  به این فکر نمی کردم که اونا از نظر من تا چه اندازه بی ادبند و دارن حرفاشونو رک می زنن . حالا فقط به خودم فکر می کردم به این که بیشتر حال کنم و به آخرش برسم . کاش زهیدا این جا بود . اون بیشتر قلق منو داشت و می تونست بهم حال بده . . یه لحظه چشامو باز کردم و زلیخا رو بالا سر خودم دیدم . اون دهنشو گذاشت رو کسم . از دهنش یا از کسم نمی دونم از کدومشون شایدم از هر دو تاشون آتیش می بارید . زبون زلیخا روی کس من مث فرفره کار می کرد و آتیش پخش می کرد . بهاره هم اومده بود رو سینه هام کار می کرد . دو نه دونه  سینه هامو میذاشت توی دهنش . انگار فکرم و هوسم بین سینه هام و کسم قسمت شده بودند . حالا دیگه لبام آزاد بود . می تونستم حرفمو بزنم و از آتیشم بگم . تا رفتم یه چیزی بگم نمی دونم چرا بهاره یه پهلو کرد تا از کناره ها سینه امو بخوره .. آخ عشق من اومده بود . زهیدای من اومده بود و در جهت عکس من اومده بود رو سرم . سرمو به عقب بر گردوندم تا اونو بهتر ببینم   لبای زهیدا در جهت عکس رو لبای من قرار گرفت . لب بالا رو لب پایین و بر عکس ولی بهم لذت می داد .. کس سینه و لب . چقدر شیرین یود . شیرین و داغ . حرکت  آتیش هوسو مثل یک موج در تنم احساس می کردم . داشتم می سوختم . زلیخا داشت کوسمو میک می زد . یه قسمت از چوچوله مو گذاشته بود توی دهنش و اونو خیلی آروم نزدیک به جویدن می مکید . صدای نفسهام رفته بود بالا . زهیدا یه لحظه لباشو از رو لبام بر داشت و من با همون حالت خواب و بیداریم در جستجوی لباش بودم ولی اون فقط همینو به خواهرش گفت -زلیخا .حالا  باید سرعت کس لیسی رو زیاد کنی ...... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر