ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

وضعیت قرمزه

آناهی وقتی کنارتم یه حس خوبی دارم -منم همین طور نادر . دلم می خواد دیگه به هیچی فکر نکنم . نادر مهندسی عمران خونده بود و با پدرش که اونم مهندس  قدیمی عمران بود و اون وقتا بهشون می گفتند مهندس راه و ساختمان کار می کرد و وضعشم خوب بود . از خودشم خونه داشت  با اثاثیه کامل و فقط یک زن کم داشت -آناهیتا هم  ترم  آخر دبیری ریاضی رو می گذروند و حدود دوسالی می شد که با نادر دوست بود . -آنی دیوونه وار دوستت دارم و عاشقتم . نمی تونم فراموشت کنم . . چرا نمیای خونه  مجردی منو که یک زن کم داره ببینی .. -می بینم به موقعش می بینم . ببینم اصلا واسه چی حالا خونه رو ردیف کردی ؟/؟ نکنه دختر می بری اونجا . -خانوم چیکاره باشن ؟/؟ آنی توی همون پارک گوش نادر رو طوری پیچوند که نادر صدای غضروفهاشو می شنید . -خدا بگم چیکارت کنه دختر . -شام میای پیشم نادر؟/؟ فردا کلاس ندارم . بچه ها همه رفتن شهرستان . من تنهام .. -از این یه تیکه اش خیلی خوشش اومد . آنی و دو تا از دخترای دانشجو در یه  خونه در بست زندگی می کردند . -ببین نادر اگه بخوای دست از پا خطا کنی من می دونمو تو -آنی مطمئن باش من اگه پسر خوبی باشم تو یکی نمی ذاری که من همون جوری بمونم این قدر کرم می ریزی و عشوه میای که مجبور میشم بغلت کنم و هوس چیزای دیگه به سرم بیفته . -تو خودت هوسبازی تقصیر من چیه . -می بینیم حالا ولی نادر بهت گفته باشم حتی حق بوسیدن منو هم نداری . -باشه آنی . به موهای سرت هم دست نمی کشم . سرت رو هم نمی ذارم رو سینه ام و نوازشت نمی کنم -نه از این قسمت خوشم میاد اینو باید انجام بدی . -پس بوسه هم باید باشه -نه دیگه اون وقت می ترسم شیطون بیشتر گولت بزنه .. -آنی عروسم میشی ؟/؟ قول میدم وقتی که عروسم شدی مثل حالا پسر خوبی باشم و بهت دست نزنم . . نادر  هم عاشق آناهیتا بود و هم تمایل زیادی داشت به این که با اون سکس داشته باشه . ولی دوست دخترش خیلی چغر بود . آنی هم با تمام وجود عاشقش بود ولی از این که خودشو تسلیم نادر کنه این استرس رو داشت که ممکنه واسه نادر یک نواخت و عادی شه از این که به مقصودش رسیده . در هر حال اون شب نادر و آناهیتا  توی خونه تنها بودند  و شامشونو هم که خوردند و یه نیم ساعتی رو که نشستند نادر به آنی گفت عزیزم یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ یعنی یه خواهشی دارم -بفرما فقط بوسیدن من نباشه .. -نه طولانی تر از اونه . من می تونم امشبو پیشت بمونم ؟/؟ -حرفشم نزن . ببین من خیلی حساسم . یه سال کشید با این که با هم بیرون می رفتیم ولی شماره تلفن خودمو بهت ندادم و همش از دبیت کارت بهت زنگ می زدم -از بس کج فکر و کج خیالی . پس منم نباید بهت اعتماد کنم -نادر تو چقدر بی جنبه ای و من یک دخترم . جامعه یه بر داشت دیگه ای در مورد من داره . اگه تو دوست داری یه دوست دختر ولنگار داشته باشی از اینا فراوونه . خونه که داری می تونی دستشو بگیری و ببری تو خونه خودت . من حتی نمی دونم خونه ات کجاست چه خونه مجردی چه خونه بابات رو -باشه تو که می خوای من حرفی ندارم .. نادر راه افتاد که بره .. -آهای کجا . اگه این جوری بری و کسی رو ببری اونجا حق نداری برگردی و بیای پیش من -تو از کجا می خوای بفهمی من چیکار کردم -نادر تو وجدان داری -وجدان کجا بود . این روزا هوس وجدانو خورده -اگه عشق تو هم همینه پس ....آناهیتا نخواست که به حرفش ادامه بده . اون عاشق نادر بود . دقیقه ای نبود که از یادش غافل بمونه . در بیداری .. اگه چند ثانیه ای رو به اون فکر نمی کرد چند ثانیه دیگه ای میومد که فکرش اونو به خودش مشغول می کرد .. -پسر بیا هنوز نوازشم نکردی . تو خودت خوب می دونی تا نوازشم نکنی من خوابم نمی بره . نادر  تا حدودی ناراحت شده بود و می خواست خودشو ناراحت تر نشون بده که رو احساسات آنی انگشت بذاره . انگشتاشو فرو برد لای موهای دختر و اونو به آرومی از بالا به پایین می کشید . موهای مشکی و صاف و بلند دختر نیمه های کمرشو هم رد کرده بود . چشای درشت و بیضی شکل آنی لبای غنچه ای و صورت کشیده و جذاب اون هوس نادر رو زیاد تر کرده بود . نادر قصد از دواج با دختر رو داشت ولی این هوسو هم داشت که باهاش سکس کنه . -نادر چته ؟/؟ چرا گرفته ای ؟/؟ از من ناراحت شدی ؟/؟نادر به هر مصیبتی بود حس گرفت تا گوشه چشاش تر شه . دل دختر به رحم اومد -چته عزیز . آنی دل نداره ناراحتت ببینه . سرشو از رو سینه نادر بر داشت . تو که می دونی چقدر دوستت دارم . باید درکم کنی باید به من فرصت بدی -تو بهم اعتماد نداری . آنا هیتا واسه این که از دل نادر در بیاره صورتشو بهش نزدیک کرد . -نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ دیگه دوستم نداری ؟/؟ فقط منو واسه هوس می خوای ؟/؟ می خوای شبو پیشم بمونی که چی بشه -با هم حرف می زنیم -اون دفعه یه ساعت پیشم دراز کشیده بودی دیدم حرف زدن ما به کجا کشید . منو ترسوندی .. لبای نادر روی لبای دختر عاشق قرار گرفت . دختری که تا حالا دست مردی غریبه جز نادر بهش نرسیده بود . شاید از خودش بیشتر وحشت داشت تا از نادر ... چون دفعه قبل دست نادر وقتی رو سینه هاش قرار گرفت احساس کرد که تمام بدنش سست شده و اراده ای نداره . لباشون رو لبای هم قرار گرفت دو تایی شون طعم شیرین عشق رو یک بار دیگه احساس می کردند ولی  نادر دوست  داشت ادامه اش بده .. دستشو گذاشت پس گردن آنی .. دختر حس کرد که با همین حرکت نادر بی حس شده . دستشو گذاشت پشت دست نادر و خواست که اونو کنار بزنه اما نادر مقاومت کرد و دستشو بر نداشت .. از اونجا کف دستاشو گذاشت رو کمرآنی .. -نکن چیکار می کنی .. -دوستت دارم آنا هیتا ..  .. عروس من .. همسر در آینده من .. آنی خودشو در رویا  می دید که به عنوان عروس کنار نادر قرار گرفته . نادر لباشو از رو لبای عشقش بر داشته و شروع کرد به بوسیدن قسمتهای پایین تر .. -آههههههههه نکن .. خواهش می کنم . نکن .. نکن نادر منم آدمم . اگه دوستم داری نکن . ادامه نده . من می ترسم . -تا منو داری نترس . به من تکیه کن -از هر دومون می ترسم نادر نکن .. -فقط تا همین جاباشه .. نادر تی شرت آنا هیتا رو داد بالا .. -نههههه دیوونه چیکار داری می کنی ولی دست نادر رو سینه های دختر قرار گرفته بود . سوتین رو داد پایین . حالا دستاش کاملا رو سینه های لختش قرار داشت . -نکن ..ولم کن .. ولم کن .. -آنی صدات داره میگه ولت نکنم .. چی داری میگی -نههههه نادر بد جنس .. بد جنس هوسباز خوبه همین جا خوبه .. دوستت دارم ولم کن . اگه دوستم داری ولم کن . ولی دیگه دهن نادر رفته بود رو یکی از سینه های آنا هیتا و نوک تیز اونو می مکید .اولین باری بود که تا این حد پیشرفت کرده بودند . آنی التهاب زیادی رو در قسمت کس و زیر سینه هاش احساس می کرد .. بدنش یکسره از هوس می لرزید . دو تا دستشو گذاشته بود رو سر نادر و می خواست اونو بزنه به عقب ولی با مقاومت نادر ربرو شد و در حرکت بعدی به جای هل دادن پسر موهای سرشو از هوس می کشید . -نهههههه نهههههه نکن . دست نادر از زیر دامن آناهی به شورتش و روی کسش رسید .. -دیوونه نکن .. زشته .. نههههههه ولی نادر طوری لباشو به لبای دختر چسبوند و با یه دستش یه سینه دیگه شو به چنگش در آورد که آناهیتا دیگه هیچ اراده ای از خود نداشت .. خیلی آروم و نفس نفس زنان می گفت نادر بیشتر نه .. تو رو خدا تا همین جا خوبه .. ولی نادر دامنو از پاهای دختر در آورد . اونو خیلی آروم لختش کرد . فقط دوست داشت اونو از کون بکنه .. ماهها بود که هوس کردن اونو از کون داشت و تازه داشت به مراد دلش می رسید . . آناهیتا هیچی حالیش نبود . هر وقت می خواست هوسشو کنترل کنه و روی کسش دست بماله خجالتش میومد . از خودش خجالت می کشید ولی حالا می دید که نادر دهنشو گذاشته روکسش .. چقدر خوشش میومد .  قلقلک کسش به تمام وجودش رسیده بود . دوست نداشت این حالت تموم شه سرشو بالا گرفت نادررو مثل خودش کاملا بر هنه دید . ترسیده بود ولی می دونست نادر عاقل تر از اونیه که دست به کاری بزنه . . کیر نادررو می دید . یه تیکه گوشت استوانه ای تقریبا دراز و کلفت ..  -نادر این قدر بهم نچسب من می ترسم من می ترسم . بغلم بزن منو ببوس . بگو دوستم داری . بگو عشق توام .نادر  بگو بگو من عشق توام تا به تو بگم عشق منی . نادر دستارو دور کمر آناهی قلاب کرد .. کیرش  اومده بود لاپای دختر و نوکش به سر کسش چسبید . -نههههههه نادر نههههههه .. .نادر چند بار کیرشو به کوس آناهیتا چسبوند . -اووووههههه من می ترسم ..داغه .. داغه چقدر ..-کنار بکشم سوختی ؟/؟ -همین جوری باش تکون نخور .. منو ببوس .. سینه های آناهیتا به سینه نادر چسبیده بود . حس کرد که ناحیه کسش یه کلفتی خاصی پیدا کرده چشاش بسته شده بود . یه درد شدیدی رو اول کس حس می کرد . نادر حالت وحشی و حشری پیدا کرده بود -آههههه نههههه نادر نهههههه نهههههه خواهش می کنم هر کاری کرد نادر ولش نکرد . این درد و سنگینی کیر اون بود که اونو داخل کسش احساس می کرد .  به همون نسبت که حس می کرد قلبش داره از حرکت می ایسته احساس می کرد که تمام بدنش قلب شده و داره حرکت می کنه . هیجان و هوسی که تا به حال اونو به این درجه از حشر و شهوت نرسونده بود . نه می تونست به گذشته فکر کنه نه آینده .. خودشو به حال و حال سپرده بود. فکر نمی کرد پاره شدن  بکارتش این قدر ساده باشه . فکر نمی کرد . هم لذت می برد هم گریه اش گرفته بود . هم دلش می خواست نادر به کارش ادامه بده و هم این که دوست داشت اونو بزنه . بالاخره نادر کیرشو بیرون کشید و تمیزش کرد .  و به کارش ادامه داد . آناهیتا غرق در اشک و هوس بود .باورش نمی شد تا این حد اسیر هوس شده باشه . می دونست که ساعتی بعد عذاب روحیش صد برابر میشه .  -عزیزم من دوستت دارم . با این کارم خواستم صمیمیت خودمو بهت نشون بدم . تو همسرم میشی چرا اینو قبول نمی کنی .. -شما مردا رو می شناسم . کارتون  که تموم شد دیگه میرین پی کارتون . با این حال به سینه های نادر چنگ انداخته بود و دوست داشت همراه با عشق خودشو بیشتر تسلیم اون کنه . سرو صورت معشوقشو غرق بوسه کرده بود . حس می کرد دیگه اون غرور گذشته رو نداره . حالا نوعی ترس و تسلیم بر اون حاکم بود . ترس به خاطر این که نادر رهاش نکنه و تسلیم به این دلیل که لذت می برد و می خواست به عشقش ثابت کنه که با تمام وجود عاشقشه . اون از همه چیزش گذشته بود . . نگاهشو به نگاه نادر دوخته بود . حس کرد که غرور جاشو داده به التماس . این که پسر رهاش نکنه . فریبش نده . حالا که به خواسته اش رسیده همه چی رو از یادش نبره . از تماس سینه هاش با سینه های نادر لذت می برد . احساس کرد که تمام وجودش آتیش گرفته .داره می لرزه .. . این آتیش باید یه جایی می خوابید .. یه چیزی از کسش زد بیرون . یه مابعی داغ  با لذتی  رقیق که تمام سیستم بدنی اونو به آرامش رسونده بود . نادر دیگه نتونست خود نگه داری کنه .. آناهیتا  تشنه عشق و هوس بود . می خواست مایع هوس عشقشو در وجودش داشته باشه . حالا که همه چیزشو باخته بود اینم روش . وقتی حرکت آب کیر نادر روتوی کسش حس کرد تازه فهمید که چرا خیلی ها اوج لذت و شیرینی و آرامش رو در سکس می دونن . لحظاتی بعد از عشقبازی سرشو گذاشت رو سینه نادر و براش اشک ریخت . انگاری بال و پرش شکسته بود . اون غرور جاشو داده بودبه خواهش و انتظار .. نادر تا صبح در کنار آناهیتا بود . دو بار دیگه آناهی رو  ارضاش کرد . . دختر دلش نمی خواست از کنار عشقش  پاشه . دوست نداشت که اون از پیشش بره .. صبح نادر رفت وقتی که رفت استرس دیوونه اش کرده بود . . نمی دونست خونه عشقش کجاست . . شماره ایرانسلی هم که دستش بود بی نام و نشون بود و معلومم نبود مال کی باشه دخترا بر گشتند ولی اون پاک اعصابش بهم ریخته بود . دو سه روزی می شد که از نادرخبری نداشت . هرچی بهش زنگ می زد گوشی رو نمی گرفت . کارش شده بود آه و اشک . . دیگه این که پسرا خیلی پست و نامردند رو به عنوان یک اصل قبول کرده بود . زندگی و سرنوشتش به این صورت در اومده بود. حس می کرد خودشو خیلی مفت فروخته . چهار پنج روزی گذشت داشت دیوونه می شد . دلش می خواست با یکی درددل کنه . از پستی نادر بگه . با دخترا حرف زد . بهشون موضوع خودشو  گفت و گفت که به هیچ پسری اعتماد نکنند حتی برای دوستی . نادر آب شده رفته بود زمین . از دفتر مهندسی هم خبر اون و پدرشو می گرفت .چمد تا عکس رو هم دید ..فایده ای نداشت .. ولی ظاهرا حتی به نام فامیل اونا دقت نکرده بود . گیج شده بود . .براش پیام فرستاد .. پس فطرت ..نامرد .. بی شعور ... حال و حوصله هیچ کاری رو نداشت . حداقل این خوشحالی رو می تونست داشته باشه که پریود شده . دخترا شما برین دانشگاه من امروز حوصله شو ندارم . . آناهیتا تنها در خونه موند و به سر نوشتش و به فردا ی نامعلومش فکر می کرد . .اون از همه چی بریده بود .. خودشو انداخته بود رو تخت سرشو میون دو تا بالش گذاشته بود و اشک می ریخت . صدای اس ام اس اونو به خودش آورد .. از پس فطرت نامرد بی شعور به  زن درمانده تسلیم شکست خورده .. لخت شو دارم میام .. یه لحظه لبخند رو لباش نشست .. به صدای بلند و بی اختیارطوری که انگار نادر پیشش باشه  گفت فکر کردی .. من دیگه اون آناهیتای دیروز نیستم . دیگه گولتو نمی خورم .. -اتفاقا زنایی مثل شما رو زود میشه گولتون زد . سرشو بر گردوند نادرو دید ..-تو توووووچه جوری اومدی داخل .. -هیچی دخترا داشتند می اومدن بیرون منم اومدم درون .. فرمایشی بود ؟/؟  آناهیتا از جاش پا شد و با آخرین توانش زد زیر گوش نادر ..-بله قربان عرض داشتم .. نادر هاج و واج نگاش می کرد ..-خیلی پستی . کارتو کردی تموم شد رفت ؟ /؟فکر کردی امروزم بهت راه میدم ؟/؟ کور خوندی . آشغال عوضی برو گمشو دیگه نمی خوام ببینمت .. -چشات اینو نمیگه .. -گناهم چی بود که عاشقت شدم -حالا نیستی ؟/؟ -چرا جواب زنگای منو ندادی ..گوشیمو جا گذاشته بودم . رفته بودم شهرستان و از بس در گیر یک کار ساختمونی بودم که اعصابمو خرد کرده بود راستش توجهی نکردم .. آناهیتا که صدای هق هقش کمتر شده بود گفت جدی میگی ؟/؟ -آره جون تو .. ولی حالا که دوستم نداری میذارم میرم . از جیبش یه جعبه انگشتری رو در آورد و گفت اینم هدیه ای که برات گرفته بودم . ببین اندازه ات هست من که دارم میرم . فقط می خواستم ازت خواستگاری کنم که نخواستی . در ضمن باشه هزینه های دوباره دختر شدنت رو خودم میدم . ولی این رسمش نیست . فکر می کردم عاشقمی .. نادر داشت فیلم میومد .. -دیوونه ! فکر کردی ..  اول و آخرش مال خودتم . به همین سادگی می خوای دست از سرم بر داری ؟/؟ مثل این که اون طرف صورتت می خاره . نادر ازش فاصله گرفت و از فضای اتاق خوابش دور شد .. -نادر نرو بیا کارت دارم . یه چیزی می خوام بهت بگم . باور کن هدیه ات رو بهت پس میدم اگه نیای . پسر که قصد رفتن نداشت بر گشت . آناهیتا رو کاملا بر هنه دید که آغوششو واسش باز کرده .. .-بیا حالا دیگه واسمون ناز نکن .. -همین ؟/؟ -چیکارت کنم . حلوا حلوات کنم بخورم ؟/؟ بیا عزیزم همون کارشم برات می کنم . تو که می دونی آناهی چقدر عاشق نادرشه .. -ببینم این طرف صورتو که نمی زنی -نه -آشغال و پست و بی شعور که نمیگی -نه -دوستم داری عاشقمی ؟/؟ -آره . فقط  دلم برات می سوزه . دماغ سوخته می خریم . یه چیزی رو باید به اطلاعتون برسونم که وضعیت خیلی قرمزه ..... پایان ... نویسنده ... ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر