ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گاهی قرمز همون سبزه

بهارک  بیست  و پنج سالش بود و شوهرش بابک سی سال  داشت .  دو تایی شون کارمند دانشگاه بودند و هنوز چند ماه نمی شد که از دواج کرده بودند . بابک قبل از از دواج با دخترای دانشجوی زیادی می پلکید . اینو بهارک هم به خوبی می دونست ولی یه روز که ازش خواستگاری کردنه نتونست بگه .  . چون بابک خیلی خوش تیپ بود و میون دخترا طرفدار زیادی داشت . بهارک هم دختر زیبا وخوش اندامی بود . اون بیش از آن که عاشق بابک باشه از این که پیش بقیه دخترا یه کلاسی بذاره خوشحال بود از این که تونسته  کسی رو تصاحب کنه که خیلی ها طالبشن . راستش بابک هم از اونجایی که بهارک کار مند بود و دو تایی می تونستند خرج زندگی رو راحت تر پیش ببرن از بهارک خواستگاری کرده بود . خلاصه بابک از خودش یه آپار تمان داشت در طبقه سوم یک مسکونی ده واحده . بعد از از دواج هنوز بابک به دختر بازیهای خودش ادامه می داد  بهارک از این وضع خسته شده بود . فکر این که اون هم با یکی رو هم بریزه اعصابشو خرد کرده بود . چون از این که یک زن خیانت رو با خیانت جواب بده متنفر بود .  اون معتقد بود که وقتی زن وارد زندگی زنا شویی میشه تعهدش باید تا به حدی باشه که تمام هم و غم خودشو برای شوهرش بذاره و به کارای اون کاری نداشته باشه . ولی اون روز یه دانشجویی بود که برای اولین بار بود که می دیدش . ظاهرا از شهر دیگه ای به اونجا منتقل شده بود . یه پسر خوش تیپی بود با چشایی سبز و صورتی سرخ و سفید و موهایی بور . اولش زیاد بهش توجهی نداشت ولی وقتی که بنیامین اومد سر میزش و با لحنی مودبانه ازش پرسید ببخشید خانوم بهروزی طرفای شما خونه خالی گیر نمیاد .. قلبش لرزید . شیطونو لعنت کرد ... -اگه چیزی پیدا کردم بهتون اطلاع می دم . بنیامین با این که اولین بارش بود که با او هم کلام می شد ولی خیلی مودبانه باهاش حرف می زد . . بر شیطون لعنت بهارک تو چرا این جوری شدی . با یک نگاه چرا قلبت به لرزه افتاده .. و روزی دهها نفر از این پسرا رو اینجا می بینی . قبل ازا زدواجت که بی خیال بودی .. . شوهرش بابک رو می دید که وسط چند تا دختر داره چه جور با هاشون میگه و می خنده و به نوعی با ها شون لاس می زنه . چند روز بعد وقتی که همسایه روبرویی شون که مستاجر بود پا شد .. اون اولین فکری که به ذهنش رسید این بود که اونجا رو برای بنیامین بگیره .. . از این کارش تعجب می کرد . تا به حال درد سر این کا را رو نداشت . فکر نمی کرد که پسر از عهده اجاره اونجا بر بیاد ولی خیلی راحت اونم دربست اونجا رو اجاره کرد . وسیله زیادی نداشت . . بهارک حس می کرد که یه آرامش خاصی پیدا کرده از این که بنیامین اومده روبروش به عنوان یک مستاجر . با این که هنوزم معتقد بود یک زن نباید افکار شیطانی به خودش راه بده در این خصوص که به یک مرد دیگه توجه کنه .. یه بعد از ظهری یکی زنگ آپار تمانشو می زنه .. وقتی درو باز می کنه بنیامینو می بینه .. بازم به دیدن او سستی خاصی رو در خودش حس می کرد . -ببخشید جارو برقی دارین ؟/؟ مال من کار نمی کنه .. فقط داشت نگاش می کرد . دو سالی رو باید از اون کوچیک تر می بود ولی تیپ مردونه و جذابی داشت . و حتی بهش میومد که سی سال سن داشته باشه . چند بار ازش پرسید تا حواسش اومد سر جاش و بهش وسیله رو داد . در این فاصله که بنیامین جا رو رو برد و برگرده خودشو مرتب و خوشگل تر کرد تا  بیشتر دلبری کنه . می خواست اون از دیدن یه همسایه زیبالذت ببره . این بار وقتی که در زد و درو باز کرد ازش خواست که بیاد داخل . براش میوه و شیرینی آورد .. بعد از چند روز رابطه اونا صمیمی تر شد . بهارک حس می کرد که در محیط کاری هم به بنیامین فکر می کنه . بیشتر وقتا در پی اون بود که ببینه دخترای دیگه دنبالش میرن یا نه .. یه روز اونو در محوطه دانشگاه دید که دست یه دخترو گرفته و دارن با هم قدم می زنن. برای چند ثانیه ای نگاش کرد .. حرصش گرفته بود . کارشون هم درست و اخلاقی نبود . تازگیها دور بین مخفی هم این گوشه کنارا کار گذاشته بودن .اونا متوجه م بهارک  نشده بودند . عصبی بود . با این که شوهر داشت و بابک هم بهش می رسید ولی حس می کرد که باید یه علاقه خاصی به بنیامین پیدا کرده باشه  . نمی دونست اسمشو چی بذاره . عشق ..هوس یا خود خواهی و این که اونو داشته باشه . شاید چون بسیاری از بعد از ظهر ها رو به بهانه های مختلف به هم سر می زدند این جوری شده بود . . بالاخره  یه روزی که  با آرامش بتونه اونو بیاره خونه رسید . بنیامین تازگیها یه نگاههای عجیبی به بهارک  مینداخت . بی پر وا تر شده بود . در مورد مسائل مختلفی صحبت می کردند . یه بار دستشو گرفته بود و اونم گذاشته بود هر کاری دلش می خواد انجام بده . نمی دونست شایدبنیامین  دلش خیلی چیزای دیگه می خواست و دل اونم همین طور باید با هاش مدارا می کرد .-ببینم بنیامین می بینم خوب با دخترا توی فضای دانشگاه قدم می زنی . حساب اینو باید بکنی که یهو گیر دادن  که دست جنابعالی در دست جنس مخالفه .-بهارک جان میگی من چیکار کنم .. حق با توست این بار دخترا رو میارم خونه . تنها هم که هستم . چرا عقلم نرسید . کی به کیه . -بنیامین به چه حقی این حرفو می زنی . چرا محیطو آلوده می کنی . اینجا همه متاهلن -خب باشن شما چرا ناراحت میشی .. به دیگران چه ربطی داره . در این شهر بزرگ هر کی هر کاری که دلش می خواد می کنه.. آنچنان محکم گذاشت زیر گوش بنیامین که حس کرد هیچوقت تا به این حد حسود و خشمگین نبوده. پسر از جاش بلند شد که بره . بهارک دستشو کشید و تو چشاش نگاه کرد -نمی خواستم این طور شه -حالا شدی مدافع حقوق بشر ؟/؟ -نه نرو نرو بنیامین . این بار محکم تر دست اونو کشید طوری که بنیامین افتاد توی بغل بهارک .. این بار پسر دستشو گذاشت  پشت سر بهارک و لباشو قفل لباش کرد . اون مدتی بود که حس می کرد بهارک نگاههای حشر آمیزی داره منتظر فرصت مناسب تری بود . بهارک هوس رو در تمام وجودش حس می کرد . اون از مدتها پیش آماده تسلیم شدن بود . -بنیامین منو ببخش نمی خواستم بزنمت .. منو بزن .. بزن .. من مال توام .. -خوب شد عزیزم این کا رو کردی . بالاخره تونستم خودمو قانع کنم که بیام طرفت ... -کاش زود تر میومدی -منتظر یه چراغ سبز بودم -حالا دیدیش چراغ سبزو -نه اتفاقا قرمزشو دیدم . ولی گاهی وقتا میشه گفت قرمر همون سبزه . .صورتت خیلی سرخ شده بود و صورت منو حالا سرخ کردی . دست پسر رفته بود و سینه های بهارک . . -کار بد نکنی ها . پسره شیطون .. -مزه کار حرام به همین کار بدشه .-منو ببوس ببوس . دوستت دارم . چرا خواستی تحریکم کنی .. -من نخواستم تحریکت کنم . تو شوهر داری و منم نیاز دارم .. -بس کن .. بس کن بنیامین . زن بلوز و دامنشو در آورد و با شورت و سوتین جلوش ظاهر شد . -دوست نداری وارد دنیای آزاد شی ؟/؟ -بابک نیاد . -تا فردا غروب آزادی . اون امشبو با دوستاش رفته کوه .. هر جا که رفته به سلامت .. . -بی سلیقه من که نباید بهت بگم . بهتره خودم لختت کنم تا پشیمون نشدی . چه عطشی داشت این دختر . .. تحملشو نداشت که چند ثانیه ای رو بره سمت اتاق خواب . همونجا خودشو بین دستای بنیامین ولو کرد . با نگاهش از پسر می خواست که بدنشو لمس کنه -خیلی خوش هیکلی بهارک . مثل اسم خودت بهاری هستی . خوش بدن و خوش  سینه .. با دستاش کمر بهارکو نوازشش کرد .هنوز وسط پذیرایی بودند و با بوسه داغشون هیجانو به تمام بدنشون منتقل می کردند . -بهارک یعنی امشبو تا صبح توی بغل توام -و تا فردا ظهر و بعدشم اگه سیر نشدیم می تونیم بریم توی آپارتمان تو .. -وووووویییییی این بدنی که تو داری من ازش سیر بشو و دل بکن نیستم .. -پس بیا معطل چی هستی بنیامین بیا بریم . بنیامین که حالا فقط یه شورت پاش بود بهارک رو رو دستای خودش بلند کرد و اونو انداخت روی تخت . با دندوناش سوتین اونوکشید پایین . لباشو گذاشت رو سینه هاش .. -آخخخخخخ نهههههههه ادامه بده .. نوک سینه های بهارک خیلی تیز تر از حد معمول شده بود . بنیامین با انگشتاش با این نوک بازی می کرد . از اونجا خودشو رسوند به کس . لباشو گذاشت روی شورت خیس زن . خیلی آروم بدون این که شورتو پایین بکشه از همون پشت اونو میکش می زد . -نکن نکن .. من سوختم . بکشش پایین تا بیشتر بسوزم .. من کیرت رو می خوام . اول باید کس لیسی کنی . بهارک از جاش پا شد . شورت بنیامینو کشید پایین . برای این که ببینه کیر پسر در چه حد و اندازه هایی قرار داره بی تابی می کرد .درشت تر از کیر بابک بود . بی اراده دهنش رفت طرف کیر . اونو در جا گذاشت توی دهنش .. بنیامین فوری بی حس شد . نتونست اون جوری که دلش می خواد از ساک زده شدن کیرش لذت ببره چون با همون چند حرکت اول تو دهنی بهارک آبشو توی دهنش خالی کرد . زن که حشری شده بود نذاشت که قطره ای از این آب حروم شه . همه شو خورد . بنیامین احساس سبکی در قسمت کیر و اطرافش می کرد . . روحیه گرفته بود . ولی بهارک ساک زدنو ول نمی کرد . -دختر خفه نشی .. طوری با آهنگ و صدا های تودهنی کیر بنیامین رو می خورد که پسر رو دوباره به هوس انداخته بود . . وقتی یه لحظه بهارک کیر رو از دهنش آورد بیرون تا اونو دوباره فرو کنه توی دهنش پسر امونش نداد و افتاد روتن زن . این بار  بنیامین سه سوته شورت اونو کشید پایین شکاف کس بهارک رو مثل دهن یه ماهی کوچولو دیده بود . کس برق انداخته ای داشت که فقط قسمت بالاش یه تیکه موی اصلاح شده به چشم می خورد . چشای بهارک گرد شده بود .بنیامین  یواش یواش کیرشوکرد توی کس بهارک . زن باورش نمی شد که به آرزوش رسیده باشه . همون طوری که باورش نمی شد روزی به غیر از شوهرش تسلیم مرد دیگه ای شه. -سریع تر سریع تر دارم می سوزم -اگه تند تر بکنمت که بیشتر می سوزی . -نمی دونم بکن فقط منو فقط منو بکن کاریت نباشه . کاریت نباشه . بنیامین کیر کلفت و 18 سانتی خودشو با یه شیبی از پایین به بالا طوری به کس بهارک می کوبید که زن ساختمونو گذاشته بود رو سرش . -وووووییییی ویییییییی کسسسسسسسم کسسسسسم دارم می میرم دارم می سوزم . بزن منو بزن بنیامین گازم بگیر . شونه هامو زیر سینه ها مو ..  پسر همه جا شو میک می زد و خیلی آروم . طوری که کبودش نکنه ولی کس تنگ بهارک که مدت زیادی هم نبود که از عروسیش می گذشت بهش زیاد حال می داد . بهارک عاشق ساک زدن این کیر شده بود و بنیامین هم مدام دوست داشت که فقط کس بکنه . پسر با دو تا انگشتاش روی کس بهارک رو توی دستاش جمع کرد . و این کا ررو در قسمتهای پایین تر هم به خوبی انجام می داد . طوری که زن از تماس و چسبندگی کیر با کس لذت بیشتری می برد . -بنیامین کیرت انگار هر چی غم و غصه توی زندگیم دارم رو می کشه و می بره .. -بذار بکشه بذار بکشه .. نکنه آب منم بکشه -اونو که باید حتما این کارو انجام بده . نمیشه که نکشه . . بهارک اومد  روی کیر بنیامین قرار گرفت .. خودشو از بالا به سرعت می کوبوند روکیر بنیامین و با هر روشی که دوست داشت تسلیم پسر می شد . دستشو رسونده بود به کناره های تخت و با فشار کسشو به طرف جلو حرکت می داد .. . یه لحظه فکرش رفت پیش بابک و این که حتما اونم یه جا داره خلاف می کنه .. بذار بکنه . من که حسود نیستم . بذار هر جا خوشه باشه و منم هر جا خوشه باشم .. .. کیر بنیامین خیلی با حال تر و سفت و شق تر از کیر شوهرش بود . دوست داشت فقط نگاش کنه . به ساعت دیواری نگاه می کرد . هنوز یک ساعت از آغاز سکس اونا نگذشته بود .. جووووون تا فردا کلی وقته . کلی می تونیم با هم حال کنیم . این یک ساعتی که تا این حد بهش حال داده بود تا فردا معلوم نبود می خواد چی بشه . . بهارک حس کرد داره آب ازش خالی می شه . یه بسته و سنگینی هوسی رو روی کسش احساس می کرد که در حال آب شدنه . کونشو محکم تر رو کیر بنیامین به حرکت در آورد تا بالاخره تمومش کرد . پسر این بار افتاد پشتش . ساعت دومی بود که داشت اونومی گایید و خیلی از حرکاتو تجربه کرده بودند . -بنیامین امشب خواب نداریم .. -نترس حالا که تونستیم بر نامه مونو ردیفش کنیم دیگه می تونی حتی وقتی بابک خونه هست به بهانه بیرون رفتن بیای خونه ما . می تونی بگی حالا که تو با دوستات میری بیرون منم با دوستام می خوام برم بیرون . پس فرصت زیاد داریم -فدای تو بنیامین که خوب کله ات کار می کنه . -این کیر منم باید کله تو رو به کار بندازه .. -آره عزیزم دوست دارم سرمو سوراخ کنه فرو بره توش . جایزه تو اینه که کیرت رو یکنی توی کون من که خیلی هم درد داره .. هر چی کرم بود رو خالی کردرو سوراخ کون بهارک ولی چه دردی داشت وقتی که قسمتی از کیر رفت توی کون بهارک مجبور شد همونجا نگهش داشته باشه . پسذ همون چند سانت کیر رو توی کون بهارک می گردوند .. کون زن زیاد گنده نبود ولی به پشت پا و رونش خیلی میومد . -اوووووففففففف بازم که زود آبت اومد .. حواست باشه توی کسم نریختی .. -می خوای منو به کشتن بدی . تا فردا که نمیشه پنجاه بار آب رسانی کرد دو سه ساعتی رو استراحت کردند ولی بهارک دست بر دار نبود . تازه داشت طعم شیرین زندگی رو می چشید و از این حالت یکنواختی رهایی پیدا می کرد . .. تا صبح فردا رو در آغوش بنیامین یکسره داشت گاییده می شد . یک بار هم کسشو سرشار از آب کیر بنیامین کرده بود .. دیگه اتفاق خاصی که بر نامه شونو بهم بزنه روی نداد و به خیر و خوشی کارشون تموم شد . بهارک حس می کرد که روحیه گرفته . اعتماد به نفس زیادی پیدا کرده . خیلی راحت هم می تونه سر شوهرش شیره بماله . چون همون کارو هم اون داشت انجام می داد . .. با یه پسر دیگه آشنا شد . اون بی پر وا تر از بنیامین بود . اسمشم بود بهرام . بازم غروب پنجشنبه شد و بابک رفت به کوه .. این بار اون و بهرام داشتند خوش می گذروندند .. بهارک زیر کیر بهرام در حال حال کردن بود که زنگ در خونه شون به صدا در اومد . ترسید . با این که می تونست درو باز نکنه . بابک کلید داشت وتازه قبل از شروع عملیات باهاش حرف زده بود و سر و صدای دوستاش میومد . . موبایلش زنگ خورد . شماره بنیامین بود .. اون احتمالا پشت در بود . . از رو کیر بهرام پا شد و بدون این که اون متوجه شه رفت یه گوشه ای برای بنیامین پیام داد که مشکلی پیش اومده  که نمی تونه ولی برای فردا حتما ازش پذیرایی می کنه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر