ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس فسمت هشتاد وسوم

چقدر دلم می خواست در ساحل با شوی قشنگ خودم خلوت می کردم و  با هم از این لحظه های خوش می گفتیم . از زندگی و از روز هایی که ما رو به آینده امید وار می کنه . نمی دونم چرا زنا بیشتربه این لحظات دل خوشند  و می تونن بعد ها از اون واسه خودشون یه خاطره شیرینی بسازن . شاید واسه اینه که احساساتی ترند و برای احساسات خودشون ارزش قائلند . نمی دونم . .. در هر صورت برای دقایقی تونسته بودیم که از دست مهمونا فرار کنیم . اون دور وبر همه مال ما بود و بهروز  اون فضا رو در بست در اختیار گرفته بود . چهار تا عروس و چهار تا داماد . می رفت تا زندگی واسه ما یه جلوه دیگه ای پیدا کنه . -بهروز دلم می خواست این مهمونا و این جمعیت اینجا نبودند و  کنار این دریا در همین ساحل خودمو در اختیارت میذاشتم . روی همین شنها . -اون وقت اون لباس خوشگلت خاکی می شد -چه اشکالی داره !من تن و بدنم همه از خاکه و خودتو . اینو حس نمی کنیم . با همه احساس قوی و قدرت عاطفی که داریم بازم نمی خواهیم حس کنیم که ما از خاکیم . حرفشو می زنیم فقط واسه این که یه چیزی برای گفتن داشته باشیم . سرمو گذاشته بودم رو سینه اش . براش می خوندم . براش از عشق و محبت می خوندم . دلم نمی خواست ساحلو ترک کنم . چقدر به این شهر زیبا عادت کرده بودم . دلم می خواست اونجا می موندم . دلم می خواست براش حرف می زدم . از عشق می گفتم . از این که این یک روزی که خدا به ما بخشیده آخرش برای ما مشخص نیست . زندگی مثل اتوبوسیه که داره ما رو در یه مسیری حرکت میده . آخر این مسیر هم جایی نیست که ما می خواهیم بهش برسیم یا باید بهش برسیم .  بعضی از این مسا فرا بین راه پیاده میشن و غیبشون می زنه . ما دیگه اونا رو نمی بینیم . نمی دونیم کجا رفتند . ای کاش با عشق رفته باشند . چقدر ما آدما گناهکاریم .-بهروز من می خوام تو فقط مال من باشی . کاش امشب من و تو با هم شروع می کردیم . --عزیزم عیبی نداره وقتی که بر گشتم پیشت حس کن که می خواهیم با هم شروع کنیم . -ولی منم باید برم با یکی دیگه باشم . آخه امشب فرق می کنه . -روشنک چقدر حرف می زنی و با من یکی به دو می کنی . نکنه از اول هم دلت می خواست ما با هم از دواج نمی کردیم . شروع نکن دیگه بذار دل سپیده به همین چیزا خوش باشه دیگه . -نکنه دل تو به همین چیزا خوشه -تو که خودت می دونی برای من دختر .... حرفشو قطع کرد -بهروز اینو بدون اگه من بفهمم با شیلا یا با هر کس دیگه ای هستی روز گارت رو سیاه می کنم . این سکس گروهی و ضربدری ما حسابش جداست . همه با هم تفاهم داریم و به همون نسبت که  یه چیزی میدیم یه چیزی هم می گیریم . بهروز سرشو تکون می داد و می خندید .-روشنک تو روز عروسی خودت هم دست از حسادت بر نمی داری . در همین لحظه دیدم که چند زوج دیگه هم به سوی ما اومدن . -شما عاشق و معشوق کجایین بیاین می خوایم کیکو ببریم . فقط حواستون باشه که زیاد نخورین که اون وقت امشب از وظایف سنگین زناشویی خودتون بر نمیایین . این صدای سپیده بود . بیتا : ولی من کیک خیلی دوست دارم . اصلا نمی تونم جلو خودمو بگیرم . وقتی بهش می رسم انگاری می خوام خودکشی کنم . سپیده اومد طرف بهروز و گفت بهروز جون یادت باشه چی بهم قول دادی . گل منو امشب تو باید بچینی . روشنک ! کاوه هم میاد سراغ تو .اول . اگه این کارو بکنیم بهرام اون وقت میره با بهاره خواهرش استارت می زنه . چه جالب میشه . -نمی دونم شما دارین چیکار می کنین . .. راست هم می گفت . داشتم فکر می کردم که اگه بخواهیم جور دیگه ای پیاده کنیم که شروع کار خواهر و برادری نباشه چیزی به ذهنم نمی رسید . این طور می شد که من برم با بهرام باشم . کاوه با بهاره باشه و کیارش هم با بیتا .. این پیشنهاد رو دادم . همه بهم آفرین گفتند . بچه ها طوری عکس العمل نشون داده بودند که  اگه در شروع کار خواهر و برادر به هم برسن همه چی به هم می پاشه و شگون نداره . خلاصه پس از مراسم کیک بری و رقص و آواز و شور و ولوله و دعای خیر برای دخترا پسرای دیگه یواش یواش   به سوی آخر مجلس می رفتیم . هیشکی دوست نداشت خودشو خسته کنه . همه دلشون می خواست سر حال سر حال خودشونو برای یک پیکار آماده کنند . چقدر شیرین و لذت بخش بود . یک زن یا یک مرد در آن واحد با چهار نفر دیگه جوش می خورد . یک زندگی لذت بخش و متنوع . . دسته جمعی رفتیم به فضای دلگشایی که از اون جا باید بر نامه های عشق و هوس خودمو نو پیاده می کردیم . دلم نمیومد دست شوهرمو ول کنم . -بهروز خودت رو زیاد هلاک نکنی که به من رسیدی بی آب باشی .. در اینجا صدام در اومد و گفتم . آقایون خانوما حواسشون باشه که مردا در فاز اول بیشتر از یه بار حق خالی کردن آبشونو ندارن . چون باید به اصلشون هم برسن .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر